تحقیقی در شخصیت  جابر بن یزید جعفی (ره)

اصول أربعمأة در پدیداری و طراحیِ هندسه کتب نخستین حدیث، تأثیری هویدا و محوری داشته است و بسیار طبیعی است که در طرحِ اندیشه هایِ رجالی، پیوندی تعاملی میان اصل و صاحبِ اصل برقرار شود ؛ آن گونه که قوّت اصل، مرتبه بلند دانش و شخصیت رفیع صاحب آن را تداعی کند.

لازم به ذکر است که نظر پیشگفته، به هیچ روی، تقابلی با نقدهای رجالی نداشته و ارزش و سودمندی آنها را انکار نمی کند.

نوشتاری که خواهد آمد، نگاهی کوتاه است به شخصیت یکی از اعاظم اصحابِ ائمه(ع) و نیز ناقلان اخبار آنان.

این مقاله، در پیِ احیایِ نام و تجدید یادِ یکی از صاحبان اصول اربعمأة، یعنی جابر بن یزید جعفی است که در کتب تراجم و رجال، قضاوت های گوناگونی درباره او به چشم می خورد.

آنچه بیش از همه، نگارنده را به پرداختن درباره جابر بن یزید را داشت از یک سو، کثرت روایاتی است که از طریق او نقل شده و از جانب دیگر، طعن هایی است که بر او وارد شده است.

این ناسازی و فراز و فرودهایِ آنی، مسیر مطالعه و بررسی های شخصیت وی را ناموزون ساخته است.

آنچه بیش از همه در این پژوهش بدان عنایت شده است، به دستِ دادنِ بحثی رجالی و ترجمه ای صحیح از جابر، و زدودن غبار ابهام و بَسا اتهام از ساحتِ وی بوده است؛ چه رویکردها و داوری های ناهمگونی از او، در تصفحّ کتب رجالی رخ می نماید.

در این نوشتار، بیشتر به آرا و داوری های دانشوران شیعی پرداخته شده است، اما در انتها به حوزه رجالی عامه و نظریه های آنان درباره وی نظری افکنده شده است.

سعی بر آن است تا در این معرکه آرا با بررسی نظرات عرضه شده، نتیجه ای مقبول دست دهد.

مهم ترین سخنان طرح شده درباره جابر بن یزید بدین قرار است:

1. نجاشی(ره) در کتاب رجال خود، جابر را تضعیف کرده و به کاستی و اختلاط منقولات فقهی (حلال و حرام) او معتقد است:

روی عنه جماعة غمز فیهم وضعفّوا... و کان فی نفسه مختلطا... و قلّ ما یورد عنه شیء فی الحلال و الحرام.1

2. در کتاب کشّی در ذیلِ نامِ جابر، دو دسته روایات آمده که پاره ای از آنها به مدح، و شعبه ای دیگر به قدحش نظر دارند.2

3. ابن غضایری هم علی رغمِ آنکه بیشترینؤ روشش جرح راویان است، درباره جابر می گوید:

إنّه کان ثقة فی نفسه، و جُلَّ من روی عنه ضعیف.3

4. شیخ مفید(ره) در رسالة العددیة می نویسد:

إنّه من الفقهاء الّذین لا مطعن فیهم، و لا طریق إلی ذمّ واحد منهم.4

5. شیخ طوسی(ره)، وی را صاحب اصلی از اصول أربعماة می داند.5

6. مرحوم ابن شهرآشوب، وی را از خواصّ اصحابِ حضرت صادق(ع) شمرده و بابِ علمِ امامِ باقر(ع) می داندش و می نگارد:

إنّه من خواصّ الصادق(ع) ، و أنّه باب لأبی جعفر(ع) ، والمراد أنّه باب لعلمه(ع).6

7. علامه حلّی(ره) نیز، اثباتاً و یا نفیاً بدو نپرداخته و تنها به ثبت نامش بسنده کرده است.7

معرّفی اجمالی جابر

بر اساس نقل نجاشی(ره) نام وی جابر بن یزید و کنیه اش أبو عبداللّه، أبو محمّد، و أبو زید بوده است که بیشتر به أبو عبداللّه مشهور است.

جعفه نام قبیله ای در عرب است و جعفی بدان قبیله، منسوب است. قبیله جابر در (عام الوفود) به اسلام گروید.

وی از اصحاب صادقین(ع) بوده، از تابعان به شمار می آید.8

شخصیت و مرتبه جابر در آینه روایات

1. عن عبداللّه بن الفضل الهاشمی، قال: کنت عند الصادق، جعفر بن محمّد(ع) إذ دخل مفضل بن عمر، فلمّا بصر به ضحک إلیه، ثمّ قال: إلیّ یا مفضل!... فقال: یابن رسول اللّه(ص) فما منزلة جابر بن یزید عنکم؟

قال: «منزل سلمان من رسول اللّه(ص)».9

2. عن زیاد بن أبی الحلال، قال: إختلف أصحابنا فی أحادیث جابر الجعفی، فقلت: أنا أسأل أبا عبداللّه(ع). فلمّا دخلت ابتدأنی، فقال: «رحم اللّه جابر الجعفی کان یصدق علینا».10

3. عن أبی محمّد حسن بن علی الثانی(ع)، قال: «ولد أبوجعفر محمّد الباقر... و بوّابه جابر بن یزید الجعفی».11

4. عن زیاد بن أبی الحلال، قال: إختلف الناس فی جابر بن یزید و أحادیثه و أعاجیبه. قال: فدخلت علی أبی عبداللّه(ع) و أنا أرید أن أسأله منه، فابتدأنی من غیر أن أساله، «رحم اللّه جابر بن یزید الجعفی، کان یصدق علینا».12

5. عن أبی جمیلة، عن جابر الجعفی، قال: حدّثنی أبو جعفر(ع) سبعین الف حدیث، لم اُحدِّث بها أحداً أبدا. قال جابر: قلت لأبی جعفر(ع)، جعلت فداک! إنّک حملتنی وقراً عظیماً بما حدّثتنی به من سرّکم الّذی لا أحدّث به أحداً، و ربّما جاش فی صدری حتی یأخذنی منه شبیه الجنون.

قال: «یا جابر، فإذا کان ذلک، فاخرج إلی الجبّان، فاحفر حفیرة، و دلّ رأسک فیها، ثمّ قل: حدثنی محمّد بن علی بکذا و کذا».13

6. عن جابر بن یزید، قال: حدّثنی محمّد بن علی(ع) بسبعین حدیثاً لم اُحدّث بها أحداً قطّ، و لا اُحدث بها أحداً أبداً، فلمّا مضی محمّد بن علی(ع)، ثقلت علی عنقی، وضاق بها صدری، فأتیت أبا عبداللّه(ع) ، فقلت: جعلت فداک! إنّ أباک حدّثنی بسبعین حدیثاً لم یخرج منّی شیئاً منها، و لا یخرج شی ء منها إلی أحد، و أمرنی بسترها، و قد ثقلت علی عنقی و ضاق بها صدری، فما تأمرنی.

فقال: «یا جابر، إذا ضاق بها من ذلک شیء، فاخرج إلی الجبّانة، واحفر حفیرة، ثمّ دلّ رأسک فیها و قل: حدّثنی محمّد بن علی بکذا و کذا، ثمّ طمّه، فإنّ الأرض تستر علیک». قال جابر: ففعلت ذلک، فخفّ عنّی ما کنت أجده.14

7. عن أبی جعفر(ع) ، قال: «یا جابر، إنّ الجاحد لصحاب الزّمان، کجاحد لرسول اللّه(ع) فی أیّامه. إسمع و عِ». قلت: إذا شئت. قال: «إسمع و عِ و بلّغ إذا انتهت بک راحلتک».15

آنچه از روایات فهمیده می شود ثبات و ژرفْ ایمانیِ جابر است که وی را باب علم و محرم راز معصومان، و سینه اش را زمینِ ایمن و محملی موثق برایِ اسرارِ ناگفته اهل بیت(ع) ساخته است.

از جمله فصول روایی که حجمِ کثیری از اخبار را در خود جای داده است، ابوابی است که در آنها، حدیثْ فهمی و تحمل آنها را مستصعب خوانده است. علامه مجلسی(ره) در بحار الأنوار فصلی را با 116 روایت به این موضوع اختصاص داده است.16

روایتِ ذیل نمونه ای از آن بسیار است:

عن شعیب الحداد، قال: سمعت الصادق جعفر بن محمّد(ع) ، یقول: «إنّ حدیثنا صعب مستصعب، لا یحتمله إلاّ ملک مقرّب، أو نبیّ مرسَل، أو عبد امتحن اللّه قلبه للإیمان، أو مدینة حصینة». قال عمر: فقلت لشعیب: یا أبا الحسن، و أیّّ شیء المدینة الحصینة؟ قال: سألت الصادق(ع) عنها، فقال لی: «القلب المجتمع».17

با تأمل و درنگ در روایاتی از این دست، و نظر در پیشینه تاریخیِ شخصیّت جابر، می توان وی را که از خاصان و خلوت نشینان حریمِ قدس اهل بیت(ع) بوده مصداق تامّ «عبد امتحن اللّه قلبه للایمان»، و یا «المدینة الحصینة» دانست.

توثیق های رسیده از عامّه

پاره ای از هم عصران جابر به وثاقت و مقبولی سخنانش تصریح داشته اند، هرچند که مذهب و روایات نقل شده از جانب جابر را در تعارض و تقابل با آیین خود می دیده اند.

1. سفیان ثوری که نزد عامه با تعابیری چون: الفقیه، الثقه، العابد، الحجّة، و الإمام ستوده شده درباره جابر می گوید:

إذا قال جابر: «حدّثنا و أخبرنا»، فذاک.18

همچنین گفته است:

کان جابر ورعاً فی الحدیث، ما رأیت أورع فی الحدیث منه.19

نیز همو در پاسخ به شعبه که می خواست در قدح جابر سخنانی بگوید گفت:

لئن تکلّمت فی جابر الجعفی لأتکلمنّ فیک.20

2 . وکیع بن جراح که از بزرگان عامه و واجد القابِ الحافظ، الثقة و أحد الأعلام، در کتاب های رجالی اهل سنت است می گوید:

مهما شککتم فی شی ء، فلا تشکوا فی أنّ جابر ثقة.21

3. زهیر بن معاویة کوفی که شخصیتی علمی و موثق در میان عامه به شمار می آید درباره جابر چنین گفته است:

کان إذا قال: «سمعت، أو سألت»، فهو من أصدق الناس.22

توثیقات بزرگان شیعه درباره جابر

1. کشّی(ره) در کتاب رجال، پس از نقل روایتی با اسنادِ صحیح درباره جابر که:

عن زیاد بن أبی الحلال، عن أبی عبداللّه(ع): «رحم اللّه جابراً کان یصدق علینا».23

می گوید:

روی عن سفیان الثوری، أنّه قال: جابر الجعفی صدوق فی الحدیث، إلاّ أنّه کان یتشیع. و حکی عنه، أنّه قال: ما رأیت أورع بالحدیث من جابر.24

همو پس از نقل این سخن که «جابر هفتاد هزار حدیث، حفظ داشته و بر کسی باز نگفته است» می گوید:

إنّه أحیاناً قد یضیق صدره بما یحتمل من الأسرار، فیأمره(ع) أن یلجأ إلی الجبل، أو الصحراء، و ینفس عن نفسه بالحدیث، لا إلی أحد.25

و نیز دیگر بار کشی در ترجمه یونس بن الفضل بن شاذان می نگارد:

إنّ یونس حجّ أربعاًً و خمسین حجّة واعتمر أربعاً و خمسین عمرة، و کتب ألف جلد ردّاً علی المخالفین... و یقال: إنتهی علم الأئمة(ع) إلی أربعة نفر، أوّلهم سلمان، و الثانی جابر... .26

2. مرحوم شیخ مفید در بحث خود درباره این روایت که:

إنّ شهر رمضان، شهر من شهور السنة، یکون تسعة و عشرین یوماً و یکون ثلاثین یوماً،27

می گوید:

راویان این خبر، همه از فقیهانِ اصحابِ صادقین و حضرت کاظم و امام رضا(ع) هستند.

سپس آنان را بدین اوصاف می ستاید:

فهم... الأعلام الروءساء، المأخوذ عنهم الحلال و الحرام و الفتیا و الأحکام، الّذین لا یطعن علیهم، و لا طریق إلی ذمّ واحد منهم، و هم أصحاب الأصول المدوّنة و المصنفات المشهورة، و کلاّ قد أجمعوا نقلاً و عملاً.28

و پس از این جمله ها، در نام بردنِ راویان حدیثِ پیشگفته، به جابر بن یزید هم اشاره می کند.

3. علاّ مه حلّی(ره) در خلاصة الأقوال، در این باره از قولِ ابن غضایری می نویسد:

إنّه ثقة فی نفسه.29

کتاب ها و نگارش هایِ منسوب به جابر

1. اصل؛ همان طور که در صدر بحث قلمی شد، شیخ طوسی(ره)، جابر را یکی از صاحبان اصول أربعمأة دانسته و در الفهرست چنین آورده است:

إنّه تابعی، أسند30 عنه و له أصل.31

2. التفسیر؛ نجاشی(ره) می نگارد:

و له کتب، و منها التفسیر، و روی هذه النسخة احمد بن محمّد بن سعید، عن جعفر بن عبداللّه، المحمدی، عن یحیی بن جندب الزارع، عن عمر بن شمر، عن جابر.32

از موءیدات دیگر این سخن، روایت زیر است:

عن مفضل بن عمر قال: سألت أبا عبداللّه(ع) عن تفسیر جابر؟ فقال: «لا تحدّث به السفلة فیذیعوه».33

3. النوادر؛ نجاشی(ره) کتاب النوادر را از وی می داند.34

زراری نیز در رساله اش درباره آل أعین می گوید:

کتاب جابر الجعفی، حدّثنی به خال أبی أبو العباس الرزاز، عن القاسم بن الربیع، عن أبی سنان، عن عمار، عن منخل، عن جابر، و عن یحیی بن زکریا، عن ابن سنان، عن عمار، عن منخل، عن جابر.35

کتاب های دیگری نیز به جابر نسبت داده شده است. نجاشی(ره) می گوید:

و له کتاب الجمل، و کتاب الصفین و کتاب النهروان و کتاب مقتل امیر الموءمنین(ع) و کتاب مقتل الحسین(ع).36

بیان و تحلیل خبر رسیده در قدح جابر

در میان شمارِ بسیارِ اخباری که درباره جابر آمده است، تنها یکی در وی طعن می افکند. و آن، روایتی است که کشّی(ره) در کتاب رجالش آورده است.

عن زرارة، قال: سألت أبا عبداللّه(ع)، عن أحادیث جابر، فقال: «ما رأیته عند أبی قطّ إلاّ مرّة واحدة، و ما دخل علیّ قطّ».37

هر چند، واحد بودن این خبر، و نیز حجمِ کثیرِ روایات در کفه دیگر، توانِ تعارض و تقابل را از این تک خبر می ستاند، لیک با فرض صدور، می سزد که این معنا را در عداد تأویل دانست، و نه حکم به ظاهر روایت. آیة اللّه خویی(ره) را باور این است که:

إنّ الروایة محمولة علی نحو من التوریة.38

و نیز می توان پای این احتمال را در میان آورد که، بسا فضایِ ویژه زمانی یا مکانیِ پرسشِ زرارة، چنین پاسخی را می طلبیده است. به علاوه، روایات بسیاری که جابرْ مستقیم و مخاطبانه از امام باقر(ع) نقل کرده است، با عبارت «ما رأیته عند أبی قطّ إلاّ مرّة واحدة» تناسب و هم خوانی ندارد. همچنین احادیثِ او از حضرت صادق(ع) گرچه در مقایسه با روایات نقل کرده از حضرت باقر(ع) کم تر است، اما با جمله «و ما دخل علیّ قطّ»، قابل جمع نیست.

روایاتی از این دست که به جهت توریه و فرافکنی و نیز مصلحتِ حال راوی بیان شده است، در متون حدیثی بسیار بوده، حتی دربارؤ راویانی که در وثاقتشان تردیدی نیست، هم آمده است؛ بسانِ آنچه درباره مفضل بن عمر رسیده است:

عن إسماعیل بن جابر، قال: قال أبو عبداللّه(ع): «إئت المفضل، و قل له: یا کافر، یا مشرک، ما ترید إلی إبنی؟ ترید أن تقتله؟».

39البته وجه صدور این روایت معلوم است و نمی توان با تکیه بر ظهور آن، کفر و شرک مفضل را استنباط کرد.

اختناق سیاسی و هراس آفرینی که هماره از جانبِ ستم پیشگان، سایه منحوسش بر قامت اهل بیت(ع) و صحابیانشان افکنده شده بود، صدور چنین سخنانِ توریه آمیزی را روا می داشت، تا شاید دفع ضرر و منعِ خطری کند؛ لذا بر عهده حدیث پژوهان است تا در کاوش های خود، با ژرف اندیشی و احاطه بر فضای صدور حدیث، حقیقت را باز شناسند و غبارِ ابهام را بنشانند.

به هر روی، با نظر در آنچه که تاکنون قلمی شد، مسلّم می داریم که هرگز نمی توان با استناد و تکیه بر روایتی واحد که در مقام بیان واقع هم نبوده است ، حکم به عدم وثاقت کسی چون جابر کرد.

بررسی ادلّه تضعیف جابر در بیان نجاشی

در میان رجال پژوهان، نجاشی(ره) او را ضعیف خوانده و دلایلی چند هم بر ادعای خویش نشانده است. اینک به ذکر این دلایل و بررسی و نقد آنها می پردازیم:

یکم . وی در کتاب رجال خود، یکی از مواردی که قوّت و وثاقت جابر را کاسته و فرو ریخته است، چنین می داند:

روی عنه جماعة غمز فیهم، وضعّفوا، منهم: عمرو بن شمر، و مفضل بن صالح، و منخل بن جمیل و یوسف بن یعقوب.40

این کلام نجاشی(ره) با آنچه از شیخ مفید(ره) در بحث توثیقات آوردیم، تقابلی بیّن دارد. به علاوه، مگر می توان به حکم کلّی، هر غمزی را موجب و دلیل سلب وثاقت راوی، و یا نفی و حذفِ حجیّت روایاتش دانست؟ اگر چنان کنیم، بسیاری از ثقات و بزرگانِ روّات، بسانِ برید، ابو بصیر، حمران، محمّد بن مسلم و پاره ای دیگر، مجروح و مطعون بوده، خود و روایاتشان از حوزه اعتماد برون خواهند شد؛ زیرا عده ای که ناقل روایات این بزرگان بوده اند، پریشان حال و غمزآلوده هستند.

همچنین، اگر افرادی ضعیف و ناموثّق، از شخصی موثّق روایتی نقل کنند، ضرری بر وثاقت معتمَد نزده، وی را نا امین نمی کند. از سوی دیگر، هرچند بپذیریم که ضعیفانی41 از جابر نقل کرده اند، چرا این نقل ضعیفان را علت ناموثق بودنِ وی بدانیم، با آنکه می دانیم، اخبارِ بسیار دیگری نیز هست که خیل کثیر موجهان و موثّقان از جابر، نقل کرده اند. از طرفی، این دو پاره، با هم کاملاً نابرابر و غیر قابل قیاس بوده، تعداد نقل های سالم و محکم، بسیار بیشتر از دسته دیگر است.

دوم . نجاشی(ره) گفته است:

و کان فی نفسه مختلطاً، و کان شیخنا أبو عبداللّه، محمّد بن محمّد بن نعمان(ره) ینشدنا اَشعاراً کثیرة فی معناه، یدلّ علی الاختلاط، و لیس هذا موضعاً لذکرها.42

اینکه در زمانی خاص، آن هم به عللی اخص، جابر در سیمای مجانین رخ کرد و چنان کرد که می کنند، تردیدی نداریم و در ادامه سخن به ذکر و بررسی اخبار آن خواهیم پرداخت؛ لیکن سخن مرحوم نجاشی(کان فی نفسه مختلطا) بنای ادعایی است، بی تکیه بر عمادِ دلیل، و بسا که تسامح و کم ذوقی در تعبیر باشد؛ چه شنیدن چند بیت شعر که نظر به پریشان حالی دارد، توجیهی وجیه برای این سهوِ تعبیر نخواهد بود.

رجال پژوه معاصر، آیة اللّه داوری، درباره این کلام نجاشی می گوید:

انّا لم نعرف وجهاً لقوله «و کان فی نفسه مختلطا»، و لم یذکر ما یدلّ علیه؛ نعم لعلّ منشأ نسبة التخلیط إلیه قوله «و روی عنه جماعة غمز فیهم و ضعفوا»، بل کیف یعرف کونه مخلطاً، إذا کان الرواة عنه ضعفاء، و نحن لانرید أن نتعرض علی الشهادة؛ فلعلّ النجاشی اعتمد علی مبادی و مقدمات لم تصل إلینا، و إنّما الغرض هو الإشارة إلی هذه الملاحظة، و إلاّ فکلام نجاشی لم نعرف وجهه.

43در تهذیب المقال هم درباره رأی نجاشی آمده است:

والعجب من استناد النجاشی بأشعار ینشدها شیخه مع ذلک و إهماله الروایات الّتی رواها و سائر المشائخ کالکلینی، والصدوق، والشیخ، و من سبق ذکر روایاتهم فی مدحه.44

سوم . نجاشی(ره) در ادامه می نگارد:

و قلّ ما یورد عنه شیء فی الحلالِ و الحرام.45

کم نقلی روایات فقهی (حلال و حرام) دلیلی بر عدم قوّت راوی نیست. به علاوه، کم تعداد بودن روایات فقهی در کارنامه جابر، در سنجش و قیاس با موضوعات بسیار دیگری است که وی نقلشان کرده است؛ موضوعاتی بسان تفسیر، معارف، توحید، امامت و غیره. و بسا که کلام نجاشی، صرفاً اِخباری باشد از محتوا و درونه روایات جابر، و نه دلیل ناموثق بودن و یا کم ارزش دانستن روایاتش.

جابر و شبهه جنون

پیش از بسط کلام در این قسمت، می سزد که تذکر دهیم، آنچه از مجموع روایات، برآمدنی است که جابر مجنون نبوده، بلکه خویش را مجنون می نمایانده است. این خطا که از صد صواب اولی تر بُوَد ، در واقع، مأموریت جابر و گریز و رهیدن از فتنه و توطئه های سیاسی عصر خویش بوده است. آنچه در پی می آید، اخبار رسیده در این باب است:

1. عن عبدالحمید بن أبی العلاء، قال: دخلت المسجد حین قتل الولید، فاذا الناس مجتمعون. قال: فأتیتهم، فاذا جابر الجعفی علیه عمامة خزّ حمرآء، و إذا هو یقول: حدثنی وصی الأوصیاء، و وارث علم الأنبیاء، محمّد بن علی(ع). قال: فقال الناس: جنّ جابر، جنّ جابر.46

2. علی بن عبداللّه قال: خرج جابر ذات یوم و علی رأسه قوصرة، راکباً قصبة حتّی مرّ علی سلک الکوفة، فجعل الناس یقولون: جنّ جابر، جنّ جابر، فلبثنا بعد ذلک أیّاماً، فاذا کتاب هشام قد جاء بحمله الیه، فسأل عنه الأمیر، فشهدوا عنده أنّه قد اختلط، و کتب بذلک إلی هشام، فلم یعرض له. ثمّ رجع إلی ما کان من حاله الأوّل.47

3. عن نعمان بن بشیر قال: کنت مزاملاً لجابر بن یزید، فلمّا ان کنّا بالمدینة دخل علی أبی جعفر(ع)، فودّعه و خرج من عنده و هو مسرور، حتی وردنا الاُخیرجة، أوّل منزل، نعدل من فید48 إلی المدینة یوم الجمعة، فصلینا الزوال، فلمّا نهض بنا البعیر، و إذا برجل طوال آدم، معه کتاب، فناوله جابر فتناوله، فقبّلَه و وضعه علی عینیه، و إذا هو من محمّد بن علی(ع) إلی جابر بن یزید، و علیه طین أسود رطب، فقال له: متی عهدک بسیدی؟ فقال: الساعة. فقال: قبل الصلاة أو بعد الصلاة؟ فقال: بعدالصلاة. ففکّ الخاتم و أقبل یقروءه، و یقبض وجهه حتی أتی علی آخره. ثمّ أمسک الکتاب، فما رأیته ضاحکا و لا مسروراً حتی وافی الکوفة؛ فلمّا وافینا الکوفة لیلاً، بتّ لیلتی، فلمّا أصبحتُ أتیته إعظاماً له، فوجدته قد خرج علیّ، و فی عنقه کعاب قد علّقها و قد رکب قصبة، و هو یقول: أجد منصور بن جمهور أمیراً غیر مأمور، و أبیاتاً من نحو هذا. فنظر فی وجهی و نظرت فی وجهه، فلم یقل لی شیئاً و لم أقل له. و أقبلت أبکی لمّا رأیته. واجتمع علیّّ و علیه الصبیان و الثانی،، و جاء حتی دخل الرحبة. و أقبل یدور مع الصبیان و الناس یقولون: (جن جابر بن یزید، جُنّ). فواللّه ما مضت الأیام حتّی ورد کتاب هشام بن عبدالملک إلی والیه: (أن أنظر رجلا یقال له: جابر بن یزید الجعفی، فاضرب عنقه، وابعث إلیّّ برأسه).

فالتفت إلی جلسائه، فقال لهم: من جابر بن یزید الجعفی؟ قالوا: أصلحک اللّه، کان رجلاً له علم و فضل و حدیث، و حجّ فجنّ، و هو ذا فی الرحبة مع الصبیان، علی القصب یلعب معهم. قال فأشرف علیه، فاذا هو مع الصبیان یلعب علی القصب.

فقال: الحمد للّه الذی عافانی من قتله، قال و لم تمض الأیام حتی دخل منصور بن جمهور الکوفة، وصَنَع ما کان یقول جابر.49

4. عن عمرو بن شمر قال: جاء العلاء بن یزید رجل من جعفی. قال: خرجت مع جابر لما طلبه هشام حتی انتهی إلی السواد، قال: فبینا نحن قعود، و راعی قریب منّا، إذا لفتت نعجة من شاته إلی حمل، فضحک جابر، فقلت له: ما یضحک، یا أبا محمّد؟ قال: إنّ هذه النعجة دعت حملها فلم یجی. فقالت له: تنحّ عن ذلک الموضع فانّ الذئب عام اوّل أخذ أخاک منه. فقلت: لأعلمنّ حقیّة هذا أو کذبه، فجئت إلی الراعی، فقلت له: یا راعی، تبیعنی هذا الحمل. قال فقال: لا. فقلت و لم؟ قال: لأنّ أمّه اقوة شاة فی الغنم و أغرز هادرة، و کان الذئب أخذ حملاً لها عند عام الأوّل من ذلک الموضع، فما رجع لبنها حتّی وضعت هذا، فدرّت. فقلت: صدق. ثمّ أقبلنا، فلمّا صرت علی جسر الکوفة نظر إلی رجل معه خاتم یاقوت. فقال له: یا فلان، خاتمک هذا البراق أرنیه. قال: فخلعه، فأعطاه، فلمّا صار فی یده رمی به فی الفرات. قال الاخر ما صنعت؟ قال: تحبّ أن تأخذه؟ قال: نعم. فقال بیده الی الماء، فأقبل الماء یعلوه بعضه علی بعض حتّی إذا قرب تناوله و أخذه.50

جابر و پیکان های تهمت آلود

نزدیکی و مصاحبت ویژه جابر با معصومان عصر خویش(ع)، و نقل روایات ناب شیعی و چیرگی وی بر آموزه های مذهب و ویژگی های دیگر، موجب شد تا پیکان های تهمت آلود پاره ای از علمای اهل سنت، به سوی جابر نشانه رود. آنها وی را در کتب رجالی خویش مخدوش و مجروح جلوه دادند؛ اما چنان که معلوم است، این رویکرد نه تنها درباره جابر، بلکه بسیاری از بزرگان و ثقاتِ رجال تشیع را هم در بر می گیرد و باعث کاهش قوّت آن شخص نبوده، که حکایت از احتشام و اعتبار والای وی در دیانت شیعی دارد.

پس، چنان نیست که بتوان تضعیفات عامّه را به نحو تمام پذیرفت و آن را ملاک نهایی ضعف، جرح، و حتی قوّت محسوب کرد. چه بسیار افرادی در کتب عامه، معتبر و فربه شده اند، با آنکه در حقیقت، از سران تحریف دین، و مناقب تراشان و حدیث بافان بوده اند. و در مقابل، بسا کسانی که در میان رجال حدیث اهل سنّت، کوچک و کم ارزش انگاشته شده اند، با آنکه از اعاظم مفاخرِ شیعه هستند. بنابر این، بعید نمی نماید، که در بازشناسی رجال صحیح از سقیم، به این کلید طلایی نگاهی داشته باشیم که:

خُذة ما خالَفَ العامّة.

باری، چنان که گفتیم، جایگاه بلند جابر در تشیع، و نیز پر برگ و باری دفتر نقل روایاتش، و خصایص دیگر، موجب شده است که عامّه، وی را به اصنافِ اتهامات و آویزه هایِ دروغین بیالایند؛ لکن باز همان گونه که آوردیم ، روشن است که در این آسمان پوشیده از ابرهای نیرنگ، که بر خلایق، به عمد، باران هایِ جعل و تهمت و تزویر می باراند، هویت و درونه حقیقی کسانی مانند جابر بن یزید، نیک نُمود دارد، و رضایت ذهن و نتیجه مندیِ پژوهش های پژوهندگان راستْ اندیشه را به نیکویی برمی آورد.

پاره ای از این طعن ها بدین قرارند:

1. او سبأیی، از اصحاب عبداللّه بن سبا و دروغگوست.

سمعانی در این باره می نگارد:

کان سبأیّاً من أصحاب عبداللّه بن سبأ، و کان یقول: إنّ علیّاً یرجع إلی الدنیا.51

2. وی شخصی دروغ پرداز است.

ذهبی نیز می نویسد:

لحمیدی عن سفیان: سمعت رجلاً سأل جابراً الجعفی عن قوله (فَلَنْ أبْرَحَ الأرضَ حتّی یأذن لی أو یَحْکم اللّه...) قال: لم یجی ء تأویلها. قال سفیان: کذب. قلت و ما أراد بها؟ قال: الرافضة تقول: إنّ علیّاً فی السماء لا یخرج مع من یخرج من ولده حتی یأذّن مناد من السماء: أخرجوا مع فلان. یقول جابر: هذا تأویل هذا. لا تروی عنی، کان یوءمن بالرجعة، کذب، بل کانوا إخوةُ یوسف. و قال ابن حبّان: کان سبأیّاً من أصحاب عبداللّه بن سبأ، کان یقول: إنّ علیّاً یرجع إلی الدنیا. و قال ابن عدی: عامّة ما قذفوه به أنّه کان یوءمن بالرجعة.52

و نیز آورده اند که:

قال أبو یحیی الحمّانی: سمعت أبا حنیفة یقول: ما رأیت أفضل من عطاء، و لا أکذب من جابر الجعفی، ما أتیته بشی ء إلاّ جاءنی فیه بحدیث، و زعم أنّ عنده کذا و کذا ألف حدیث لم یظهرها.53

3. وی احادیث غریب و دور از ذهنی را نقل کرده است.

ذهبی در میزان الاعتدال از قول شافعی چنین آورده است:

سمعت سفیان، سمعت من جابر الجعفی کلاماً بادرت، خفت أن یقع علینا السقف.54

 آنچه آمد، پاره ای از آرای عتاب آلود و سیاسی اهل سنّت درباره جابر بود. ما این گفتارها و تنیده هایِ عنکبوتانه را نقدْناکرده، گذاشته و می گذریم.

طبقه جابر

چنان که در کتب حالْ نگاری قلمی شده است، جابر تابعی بوده و از بعضی صحابیان و بزرگان تابعان روایت می کند.

جابر از حضرت زینب(ع) ، خطبه فدکیه حضرت صدیقه طاهره را نقل می کند. سند این روایت چنین است:

قد روی شیخنا الصدوق بإسناده إلی إسماعیل بن مهران، عن أحمد بن محمّد عن جابر، عن زینب بنت علی(ع)، قالت: قالت فاطمة(ع) فی خطبتها فی معنی فدک: للّه فیکم عهد قدّمه إلیکم، و بقیّة استخلفها علیکم، کتاب اللّه، بیّنة بصائره و آی منکشفة سرائره، و برهان متجلیّة ظواهره... .55

وی همچنین، از امام سجاد(ع) ، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) روایت می کند. شیخ مفید(ره) می نگارد:

و کان جابر بن یزید الجعفی إذا روی عن محمّد بن علیّّ(ع) شیئاً، قال: حدثنی وصیّ الأوصیاء، و وارث علم الأنبیاء محمّد بن علی بن الحسین(ع).56

شیخ طوسی(ره) نیز در اصحاب باقر(ع) می نویسد:

جابر بن یزید بن الحارث بن عبد یغوث الجعفی، توفی سنة ثمان و عشرین و مائة، علی ما ذکره ابن حنبل.57

و نیز می نگارد:

جابر بن یزید أبو عبد اللّه الجعفی، تابعی، أسند عنه، روی عنهما(ع).58

وی همچنین از بزرگانی چون: جابر بن عبد اللّه انصاری، أبو طفیل، حارث بن مسلم، و نیز ابن سابط مکی نقل می کند.

وفات جابر

نظرهای گوناگونی در تاریخ وفات جابر بن یزید گفته شده است. شیخ طوسی(ره) می نویسد:

وفی سنة ثمان و عشرین و مائة، علی ما ذکره ابن حنبل.59

همو می نگارد:

و قال یحیی بن معین: مات سنة اثنتین و ثلاتین و مأئة.60

از مفضل بن صالح هم رسیده که گفت:

مات سنة .61

ذهبی می نویسد:

مات جابر سنة سبع و ستین و مائة.62

هر کدام از سه نظر اوّل (سال 127، 128، 132 ق) نزدیک به واقع و پذیرفتنی است؛ چرا که بر اساس باور نجاشی(ره) وی در زمان امامت حضرت صادق(ع) در گذشته و آن بزرگوار، به سال (81 یا 82 ق) متولد شده و در سال 114 ق، به امامت رسیده و در 148 ق ، شهید شده است. پس، جابر حدود بیست سال قبل از شهادت امام جعفر صادق(ع) در گذشته است. قول چهارم، یعنی سال 167 ق، به هیچ روی صحیح نیست؛ زیرا با این گمان، وی در عصر حضرت کاظم(ع) نیز زیسته و از ایشان روایت هم کرده است، با آنکه حضرت در سال 128 ق، دیده به جهان گشوده، و هیچ کس جابر را در شمار اصحاب امام کاظم(ع) نیاورده است.64

در پایان، یادکرد این نکته بایسته می نماید، که آنچه در این نوشتار قلمی شد، انگاشته ها و برداشت هایی از گفتار و آرای شرح حال نگاران پیشین و پسین، درباره شخصیت جابر بن یزید جعفی بود. نگارنده بر این باور است که نوشته حاضر را بیش از این، گفتنی ها و فزودنی های نقدآمیز می زیبد. امید است در آینده نه چندان دور، از جانبِ دست اندرکاران تحقیق و پژوهش، این مهم سامان یابد. این نوشتار بر آن بود که ترجمه موجود از جابر بن یزید را نیازمند نگاهی نوین و دوباره اندیشی، و نیز موضوعی نگریستنی و بررسیدنی معرفی کند.

جمع و تدوین مسند جابر بن یزید نیز مهمّی است که نگارنده، آن را آغاز کرده و توفیق انجامش را از لطیف رحیم درخواه است.

هزار، علیرضا منابع : مجله علوم حدیث، شماره 24

_____________________________

1. رجال النجاشی، ج 1، ص 314.

2. رجال الکشی، ج 2، ص 780.

3. خلاصة الأقوال، ص 35.

4. الردّ علی أهل العدد و الروءیة، مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج 9، ص 25 35.

5. الفهرست، ص 73.

6. مناقب آل أبی طالب(ع) ، ج 4، ص 280.

7. خلاصة الأقوال، ص 25.

8. ر.ک: رجال النجاشی، ج 1، ص 314.

9. الإختصاص، ص 216؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 395.

10. رجال الکشی، ص 126؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 341، ح 31.

11. دلائل إمامة، ص 127؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 345، ح 39.

12. بصائر الدرجات، ج 5، باب 10، ص 64؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 340، ح 30.

13. الإختصاص، ص 66 ؛ بحارالانوار، ج 46، ص 340، ح 30.

14. الکافی، ج 8 ، ص 157.

15. الکافی، ج 8 ، ص 18، ح 4.

16. بحار الأنوار، ج 2، ص 182 212.

17. بحار الأنوار، ج 2، ص 183، ح 1.

18. تهذیب الکمال، ج 4، ص 469.

19. تاریخ الإسلام، ج 6 ، ص 60 59.

20. میزان الإعتدال، ج 1، ص 379، ح 1424.

21. الکاشف للذهبی، ج 2، ص 165، ح 3368.

22. میزان الإعتدال، ج 1، ص 381.

23. بصائرالدرجات، ج 5، باب 10، ص 64 ؛ بحارالأنوار، ج 47، ص 69 ، ح 20.

24. رجال الکشی، ج 2، ص 779.

25. رجال الکشی، ج 2، ص 780.

26. رجال الکشی، ج 2، ص 780.

27. بحار الأنوار، ج 96، ص 297، ح 3.

28. الرّد علی أهل العدد و الروءیة، چاپ شده در مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج 9، ص 25 35.

29. خلاصة الأقوال، ص 25.

30. در دانش مصطلح الحدیث تعبیر «أسند عنه» نظر به منزلتِ نیکویِ راوی داشته، بر وثاقتش دلالت می کند. ر.ک: الرواشح السماویة، ص 65 .

31. ألفهرست، ص 73.

32. رجال النجاشی، ج 1، ص 314.

33. رجال الکشی، ج 2، ص 442.

34. رجال النجاشی، ج 1، ص 314.

35. شرح رسالة أبی غالب الزراری، ص 58.

36. رجال النجاشی، ج 1، ص 314.

37. رجال الکشی، ج 2، ص 436.

38. معجم رجال الحدیث، ج 4، ص 344.

39. رجال الکشی، ج 2، ص 813 .

40. رجال النجاشی، ج 1، ص 314.

41. آیة ا للّه سید محمّدعلی موحد ابطحی سلمه اللّه در کتاب تهذیب المقال، رأی نجاشی را در ضعیف خواندن عمر بن شمر، مفضل و دیگرانی که از جابر نقل کرده اند، مقبول و تام ندانسته، آن را نوعی اتهام و ناشی از علل سیاسی و تشیع آن راویان می داند (ج 5، ص 82 92).

42. رجال النجاشی، ج 1، ص 314.

43. اصول علم الرجال بین النظریة و التطبیق، ص 512 .

44. تهذیب المقال، ج 5، ص 93.

45. رجال النجاشی، ج 1، ص 314.

46. رجال الکشی، ج 2، ص 437.

47. رجال الکشی، ج 2، ص 443.

48. فید: نصف طریق الحاج من الکوفة اًّلی مکة(معجم البلدان، ج 4، ص 282).

49. الکافی، ج 1، ص 396، ح 97.

50. رجال الکشی، ج 2، ص 438.

51. الأنساب، السمعانی، ج 2، ص 68 .

52. میزان الاعتدال، ج 1، ص 381 383.

53. طبقات الحفاظ، ص 46 و 88، فی عطاء عن أبی حنیفة.

54. میزان الاعتدال، ج 1، ص 388.

55. من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 372، ح 1754.

56. الإرشاد، ج 2، ص 160.

57. الفهرست، ص 111.

58. همان، ص 163.

59. همان، ص 162.

60 . همان.

61. تهذیب المقال، ج 5، ص 68.

62. میزان الاعتدال، ج 1، ص 384.

64. ر.ک: تهذیب المقال، ج 5، ص 68 69 .