شیعه امامیه معتقد به ایمان و اسلام ابوطالب پدر امام علی(ع) است، با توجه به شواهد تاریخى در فوت وى در حال شرک و عدم درک اسلام، دلیل شیعه بر این امر چیست؟
پاسخ
اگر یک دهم گواههایى که بر ایمان و اسلام «ابوطالب» داریم، درباره فرد دیگرى ـ دور از مسائل سیاسى ـ داشتیم، به اتفاق شیعه و سنى اسلام و ایمان او را تصدیق میکردیم، ولى چگونه است که با وجود این همه گواه محکم بر ایمان «ابوطالب»، باز گروهی ظالمانه وى را تکفیر کردهاند. حتّى بعضى گفتهاند: برخى از آیاتى که دلالت بر عذاب دارد در حق او نازل شده است. گروهى هم در این باره توقف نمودهاند. عده انگشتشماری از دانشمندان سنى نیز حکم به اسلام و ایمان او کردهاند؛ از جمله زینى دحلان، مفتی مکه (متوفاى سال 1304ه( او میگوید: «باید انصاف داد که هدف از طرح این مسئله جز طعن در فرزندان ابوطالب و بالاخص امیرالمؤمنین چیز دیگرى نیست.» در این بحث قصد داریم با اثبات مظلومیت و ایمان ابوطالب(ع)، حقیقت امر را روشن نماییم.
تعریف ایمان
ایمان در لغت به معناى تصدیق است. مؤمن را از آن جهت مؤمن گویند که خدا و رسول را تصدیق میکند و در عرف متکلمان، ایمان اعتقاد به قلب و تصدیق به زبان است؛ مگر در صورت تقیه که تصدیق به زبان لازم نیست، بلکه خلاف آن جایز بوده و حتى در برخى موارد تصدیق زبانى به آنچه که در قلب است، حرام میباشد؛ آنجا که خوف بر نفس باشد.
شناخت ایمان هرکس دو راه دارد:
یکی آنکه: انسان از نزدیک مشاهده کند که او خدا و رسول را تصدیق و به تمام معارف اقرار و به احکام اسلام عمل میکند, که در این صورت احکام ایمان بر او جارى شده و از گروه کافران خارج میگردد و دیگر اینکه: معصومان خبر از ایمان شخصى دهند؛ همانگونه که پیامبر اکرم(ص) خبر ایمان کسى داده است، او را جزو مؤمنان میدانیم، که از آنجمله حضرت ابوطالب(ع)، پدر امیرالمؤمنین، علی(ع) است. در جاى خود به عبارتها و سخنان صریح آنان اشاره خواهیم کرد.
دلایل ایمان ابوطالب(ع)
با یکى از سه روش زیر میتوان طرز تفکر و عقیده هرکسى را شناخت:
1. بررسى آثار علمى و ادبى به یادگار مانده از او؛
2. طرز رفتار و کردار او در جامعه؛
3. عقیده دوستان، نزدیکان و بزرگان منصف و بیغرض نسبت به او.
اشعار و سرودهها و همچنین، خدمات ارزشمند ابوطالب در ده سال آخر عمر، گواه محکمى بر ایمان فوقالعاده اوست. عقیده نزدیکان بیغرض وى نیز این است که او فردى مسلمان و با ایمان بوده است و هرگز کسى از دوستان و اقوام او در حقَ وى جز تصدیق اخلاص و ایمان او چیز دیگرى نگفته است. اینک موضوع را از سه طریق یادشده دنبال میکنیم.
الف ـ ذخایر علمى و ادبى ابوطالب(ع)
از میان قصائد طولانى وی، قطعاتى چند انتخاب نموده و براى روشن شدن مطلب، ترجمه آنها را نیز میآوریم:
1ـ لِیَعْلَم خِیارُ الناسِ أنَّ مُحَمَّداً نبیٌّ کَموُسى والمسیحِ بن مریمَ
أتـانا بهُدى مثلَ ما أتیا بِـهِ فکلٌّ بـأمرِ اللهِ یَهدِى و یعصـم[1]
«اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمّد بسان موسى و مسیح، پیامبر است. همان نور آسمانى را که آن دو نفر در اختیار داشتند، او نیز دارد و تمام پیامبران به فرمان خداوند، مردم را راهنمایى و از گناه باز میدارند.»
2 ـ تمنّیتم إن تقتلوه و إنّما أمانیّکم هذى کأحلام نائم
نبیّ أتاه الوحى من عند ربّه و من قال لا یقرع بها سن نادم[2]
«[ای سران قریش!] تصور کردهاید که میتوانید بر او دست یابید، در صورتى که آرزویى را در سر میپرورانید که کمتر از خوابهاى آشفته نیست. او پیامبر است، وحى از ناحیه خدا بر او نازل میگردد و کسى که بگوید نه، انگشت پشیمانى به دندان خواهد گرفت.»
3 ـ ألم تَعلموا انّا وجدانا محمّداً رسولاً کموسى خطٌ فى أوّل الکتاب
و إنّ علیه فى العباد محبّة و لا حیف فیمن خصّه الله بالحبّ[3]
«[ای قریش!] آیا نمیدانید که ما «محمد» را مانند موسی، پیامبر یافتهایم و نام و نشان او در کتابهاى آسمانى آمده است و بندگان خدا محبّت خاصى به وى دارند و نباید درباره کسى که خدا محبت او را در دلها به ودیعه نهاده، ستم کرد.»
4 ـ والله لن یصـلوا إلیک بجمعهـم حتّـى أؤسّد فى التراب دفیـناً
فاصدع بأمرک ما علیک غضافة وابشر بذالک و قرّ منک عیوناً
و دعوتنى وعلمت انّک ناصحى ولقد دعوت و کنـت ثمّ أمینـاً
ولقد علمـت بأنّ دینَ محمّـد مـن خـیر أدیان البـریّه دینـاً[4]
«[برادرزادهام! تا من هستم] هرگز قریش به تو دست نخواهند یافت، من تا روزى که لحد را بستر کنم و در میان خاک بخوام دست از یارى تو برنخواهم داشت. به آنچه مأمورى آشکار کن. از هیچ چیز مترس و بشارت ده و چشمانى را روشن ساز. مرا به آیین خود خواند و میدانم تو پند دهنده منى و در دعوت خود امین و درستکاری. به درستى که کیش «محمد» از بهترین آیینهاست.»
5ـ أو تؤمنوا بکتاب منزل عجب على نبیّ کموسى أو کذى النون[5]
«یا این که ایمان به قرآنِ سراپا شگفتى بیاورید که بر پیامبرى مانند موسى و یونس نازل گردیده است.»
6ـ یا شاهد الله علیّ فاشهد إنّى على دین النبیّ أحمد[6]
«ای گواه خدا! بر من شهادت ده که هر آینه من بر دین پیامبر، احمدم.»
7ـ أنت الرسول الله نعلمه علیک نُزِّل من ذى العزة الکتب[7]
«تو فرستاده شدهای، فرستاده خدایی، ما این مطلب را بطور یقین میدانیم، بر تو از صاحب عزّت [خداوند] کتابها نازل شده است.»
8ـ لقد اکرم الله النبیّ محمّداً فأکرم خلق الله فى الناس أحمد
و خیـر بنى هاشـم احمـد رسـول الإلـه عـلى فتـره[8]
«همانا خداوند پیامبرش محمّد را گرامى داشت، پس گرامیترین خلق خدا در میان مردم و بهترینِ بنیهاشم، احمد است. او کسى است که بعد از نبودِ پیامبر، از جانب خدا فرستاده شد.»
9ـ نصرت الرسولَ رسول المَلیک ببیض تلألأ کَلَمع البُروق
أذبّ و أحمى رسول الإله حمایة حام علیه شفیق
و ما إن أدبّ لأعدائه دبیب البِکار حذار الفتیق
ولکن أزیر لهم سامیاً کما زار لیث بِغیلٍ مضیق[9]
«فرستاده پروردگار را یارى کردم با شمشیرى درخشان چون صاعقه. از رسول خدا(ص) پشتیبانی میکنم همانند پشتیبانى که دل میسوزاند. اگرچه بر دشمنانش به نرمش رفتار کنم، همچون نرمش شترى نوجوان و پا پسکشیدن شتر نرى گرانمایه. ولکن از روى بزرگى بر آنان نعره میزنم، چونان نعرههایى که شیر در بیشههاى تنگ برمیآورد.»
علامه امینی(ره) میگوید: «من نمیدانم اگر این عبارتهاى گوناگون که در این اشعار آمده، شهادت و اعتراف به نبوّت رسول خدا(ص) به شمار نیاید، پس اعتراف و شهادت به نبوت چگونه است.»[10]
ابن ابى الحدید میگوید: «این اشعار در لفظ متواتر نیستند، ولى در معنا متواترند، و همه آنها در یک امر مشترکاند، و آن تصدیق ابوطالب(ع) به نبوت پیامبر اسلام(ص).»[11]
ب ـ رفتار ابوطالب(ع)
راه دوم براى اثبات ایمان ابوطالب(ع)، طرز رفتار و فداکارى و دفاع او از اقدس پیامبر(ص) است، که هر کدام از آن خدمات میتواند آیینه فکر و روشنگر روحیات او باشد:
1ـ ابوطالب(ع) کسى بود که پادشاه حبشه را به اسلام دعوت نموده و در شعرى خطاب به او فرمود:
أتعلم ملک الحبش أنّ محمّداً نبیاً کموسى و المسیح بن مریم
أتی بالهدى مثل الذى أتیا به فکلّ بأمر الله یهدى و یعصم
و إنّکم تتلونه فى کتابکم بصدق حدیث لا حدیث التزجم
«ای پادشاه حبشه آیا میدانى که محمّد پیامبرى است، همانند موسى و عیسى بن مریم. او براى مردم هدایت آورده مانند آنچه که موسى و عیسى آوردند. همه آنان به امر خداوند هدایت کرده و مردم را از گمراهى باز میدارند. شما درکتاب خود او را به درستی گفتار یاد میکنید نه به گفتار ظنّی.»
2ـ او کسى بود که همسرش فاطمه بنت اسد را به اسلام دعوت کرد.[12]
3ـ ابن اثیر نقل کرده که ابوطالب، پیامبر(ص) و علی(ع) را دید که هر دو نماز میگزارند، در حالى که علی(ع) در طرف راست پیامبر(ص) ایستاده است. به جعفر(ع) فرمود: «کنار رسول خدا(ص) و در طرف چپ او نماز بگزار.»[13]
4ـ وی هنگام مرگ به فرزندان خود چنین گفت: «من، حمایت و پیروى از «محمّد» را به شما توصیه میکنم، زیرا او امین قریش و راستگوى عرب و داراى تمام کمالات است. آیینی آورده که دلها بدان ایمان آورده، امّا زبانها از ترس شماتت به انکار آن برخاسته است. من اکنون میبینم که افتادگان و ضعیفان عرب به حمایت او برخاسته و به او ایمان آوردهاند و محمّد به کمک آنها براى شکستن صفهاى قریش قیام نموده است. سران قریش را خوار، خانههاى آنان را ویران و بیپناهان آنها را قوى و نیرومند و در مصدر امور قرار داده است.»
آنگاه گفتههاى خود را با جملههاى زیر به پایان رساند:
«ای خویشاوندان من! از دوستان و حامیان حزب او، «اسلام»، باشید، هر کس از او پیروی کند، سعادتمند میگردد. اگر اجل مرا مهلت میداد، حوادث و سختیهاى روزگار را از او دفع مینمودم.»[14]
ج ـ اعتراف بزرگان
خوب است ایمان و اخلاص ابوطالب(ع) را از نزدیکان وى و نیز از دانشمندان بیغرض بپرسیم؛ زیرا آنان هرگز دروغ نمیگویند.
1ـ وقتى علی(ع) خبر مرگ ابوطالب(ع) را به پیامبر(ص) داد، وى سخت گریست و به علی(ع) دستور داد، تا غسل و کفن و دفن او را بر عهده گیرد و از خداوند متعال براى او طلب مغفرت نمود.[15]
میدانیم که ترحّم تنها بر مسلمان صحیح است. لذا پیامبر(ص) به «سفانه» دختر حاتم طائی فرمود: «اگر پدر تو مسلمان بود برایش طلب مغفرت میکردیم.»[16]
2ـ امام باقر(ع) میفرماید: «ایمان ابوطالب، بر ایمان بسیارى از مردم ترجیح دارد و امیر مؤمنان دستور میداد تا از طرف وى حجّ به جا آورند.»[17]
3ـ امام صادق(ع) فرمود: «حضرت ابوطالب(ع) به سان اصحاب کهف است؛ در دل ایمان داشتند، و تظاهر به شرک مینمودند، از این جهت دو بار مأجور خواهند بود.»[18]
4ـ عباس عرض کرد: اى رسول خدا! براى ابوطالب چه امیدى داری؟ فرمود: تمام خیر را از پروردگارم براى او میخواهم.[19]
5ـ ابن ابى الحدید معتزلى میگوید: «با سندهاى فراوان؛ برخى از عباس بن عبدالمطلب و بعضى دیگر از ابوبکر بن ابى قحافه، روایت شده که ابوطالب از دنیا نرفت تا این که: لا اله الاّ الله، محمّد رسول الله» گفت.[20]
6ـ هنگامى که ابوطالب رحلت نمود پیامبر(ص) در تشییع جنازه او شرکت نمود، با آن که اهل سنت تشییع جنازه مشرک را جایز نمیدانند.[21]
اگر کسى اشکال کند که چرا پیامبر(ص) بر او نماز میّت به جاى نیاورد، این، دلیل بر عدم ایمان اوست،[22] در جواب گوییم: در آن زمان نماز جنازه واجب نشده بود، از همین رو پیامبر(ص) بر خدیجه نیز بعد از وفاتش، نماز جنازه نخواند، با آن که قطعاً از زنان مسلمان صدر اسلام است.
7ـ امام علی(ع) در رثاء او اشعارى را اینگونه سرود:
اباطالب عصمة المستجیر و غیث المحوّل و نور الظلم
لقد هدّ فقدک اهل الحفاظ فصلّى علیک ولیّ النعم.[23]
«ای ابوطالب! تو نگهدار پناهآورنده بودی. تو افراد متحیر را پناه داده و نورى در تاریکى بودی. فقدان تو اهل دین را به لرزه درآورد و صاحب نعمتها [خداوند] بر تو درود فرستاد.»
8ـ محمّد بن حنیفه در جنگ جمل هنگام حمله بر یکى از اهالى بصره، در رجزى که میخواند فرمود: «من بر دین ابوطالبم.»[24]
9ـ پیامبر(ص) فرمود: «روز قیامت که میشود براى پسر و مادر و عمویم، ابوطالب، شفاعت خواهم کرد.»[25] و میدانیم که شفاعت براى کافر صحیح نیست.
10ـ از امام سجاد(ع) درباره ایمان ابوطالب(ع) سؤال شد؟ فرمود: «چه قدر جاى تعجب است، خداوند رسولش را نهى کرده که زن مسلمانى در نکاح کافرى باشد، فاطمه بنت اسد از زنانى است که در اسلام بر دیگران سبقت گرفته است، در حالى که تا آخر عمر ابوطالب(ع) همسر او بود.»[26]
11ـ شخصى از امام رضا(ع) درباره ایمان ابوطالب(ع) سؤال کرد، حضرت بر او این آیه را نوشت: (وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدى وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ...)[27] آنگاه فرمود: تو اگر اقرار به ایمان ابوطالب نداشته باشى عاقبتت جهنم است.[28]
12ـ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «به خدا سوگند، پدر و جدّم عبدالمطلب و نیز هاشم و عبدمناف، هرگز بتى را نپرستیدند. سؤال شد که اینان چه چیز را میپرستیدند؟ حضرت(ع) فرمود: به سوى کعبه و به آیین ابراهیم(ع) نماز میگزاردند.»[29]
13ـ درست بن ابى منصور از حضرت موسى بن جعفر(ع) پرسید: آیا ابوطالب بر رسول خدا(ص) حجّت بود؟ فرمود: خیر، بلکه وصایایى نزد او به امانت بود که به حضرت تسلیم کرد.
راوی میگوید: من گفتم: وصایا را به او داد چون حجّت بر او بود؟ فرمود: اگر بر او حجّت بود، وصیّت را به او نمیداد.
عرض کردم: پس حال ابوطالب چگونه بوده است؟ فرمود: او به پیامبر و آنچه آورده است، شهادت داد و در روز وفات، وصایا را به او تحویل داد، آنگاه از دار دنیا رفت.[30]
14ـ شیخ صدوق(ره) به سندش از امام عسکری(ع) و او از پدرانش در ضمن حدیثى طولانى چنین روایت میکند که: «خداى متعال به پیامبرش وحى کرد که من تو را با دو گروه از پیروانت یارى نمودم: گروهى که تو را در نهان یارى داده و گروهى که آشکارا تأییدت کردند. از میان گروه اوّل سالار و برترشان عمویت، ابوطالب است. و از میان گروه دوّم فرزند او، علی(ع) است. آنگاه فرمود: ابوطالب همچون مؤمن آلفرعون بود که ایمانش را کتمان میکرد.»[31]
اجماع شیعه بر ایمان ابوطالب(ع)
شیعیان اهل بیت(ع) در ایمان ابوطالب(ع) اتفاق دارند بدون آنکه تردیدى داشته باشند. از همین رو عدهاى از علماى امامیه، در ایمان او ادعاى اجماع امامیه نمودهاند:
1ـ شیخ طوسی، بعد از نقل روایتى از امام باقر و امام صادق(ع) در ایمان و اسلام ابوطالب میفرماید: «بر این مطلب اجماع امامیه است و در آن اختلاف ندارند. آنها دلایل یقینآور دارند که موجب علم به ایمان ابوطالب است.»[32]
2ـ شیخ طبرسى میگوید: «اجماع اهل بیت(ع) بر ایمان ابوطالب است و اجماع آنها حجّت است، زیرا آنان یکى از دو چیز گرانبهایى هستند که رسول خدا(ص) امر به تمسک به آنان نموده، آن جا که فرمود: اگر به آن دو تمسک کنید گمراه نخواهید شد.»[33]
3ـ ابن معد فخار مینویسد: «در ایمان ابوطالب، اجماع اهل بیت رسول خدا(ص) و علمای شیعیان اهل بیت براى ما بس است؛ زیرا اجماع آنان حجّت است و میتوان بر آن اعتماد نمود.»[34]
4ـ فتال نیشابورى میگوید: «طایفه بر حقّ شیعه اجماع کردهاند بر این که ابوطالب، عبدالله بن عبدالمطلب و آمنه دختر وهب، همگى مؤمناند و اجماع آنان حجّت است.»[35]
5ـ سید بن طاووس میگوید: «علماى عترت پیامبر(ص) همگى بر ایمان ابوطالب اتفاق نمودهاند. همچنین میگوید: شکى نیست در این که عترت، به باطن ابوطالب، آگاهتر از بیگانگاناند. و نیز شیعه اهل بیت(ع) بر این امر اجماع دارند و کتابهاى هم در این زمینه تصنیف کردهاند.»[36]
6ـ علامه مجلسى میفرماید: «شیعه اجماع دارد بر ایمان ابوطالب و این که او در ابتدای امر رسالتِ پیامبر(ص) به او ایمان آورد و هرگز بر بتى سجده نکرد، بلکه از اوصیای ابراهیم(ع) بود، و این امر به حدّى نزد شیعه مشهور است که حتّى مخالفان آنان، این موضوع را به شیعه نسبت میدهند. و اخبار متواتر از طرق خاصه و عامه، بر ایمان او رسیده است. و بسیارى از علما و محدثان ما درباره این موضوع کتاب مستقل تألیف کردهاند.»[37]
7ـ ابن ابى الحدید میگوید: «مردم در ایمان ابوطالب اختلاف نمودهاند؛ امامیه و اکثر زیدیه میگویند: او مسلمان از دنیا رفت. برخى از شیوخ ما ـ معتزله ـ نیز به این امر اعتراف کردهاند، از جمله: شیخ ابوالقاسم بلخی، ابوجعفر اسکافى و دیگران.»[38]
دلایل منکران ایمان ابوطالب
کسانی که به کفر ابوطالب ـ العیاذ بالله ـ قائلند، به روایات و ادلهاى سست تمسک کردهاند که در این جا به عمده آنها اشاره میکنیم:
1ـ آیه نأی
خداوند متعال میفرماید: (وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأوْنَ عَنْهُ وَ إنْ یُهْلِکُونَ إلاّ أنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ)؛[39] «و آنان [مردم را] از آن باز میدارند و [خود نیز] از آن دورى میکنند، و [لی] جز خویشتن را به هلاکت نمیافکنند و نمیدانند.»
طبری و دیگران از طریق سفیان ثوری، از حبیب بن ابى ثابت، از کسى که از ابن عباس شنیده نقل میکند که ابن عباس گفت: «این آیه در حقّ ابوطالب نازل شد، که مردم را نهى از اذیت رسول خدا(ص) میکرد، ولى خود داخل در اسلام نمیشد.[40]
جواب
الف ـ حدیث، مرسل است، زیرا مشخص نیست کسى که از ابن عباس شنیده، کیست؟
ب ـ حبیب بن ابى ثابت بر فرض که ثقه باشد ـ که نیست، زیرا ابن حبان او را مدلّس خوانده است[41]ـ در نقل این حدیث منفرد است و کس دیگرى آن را نقل نکرده است.
ج ـ از ابن عباس به چند طریق، خلاف مضمون این روایت رسیده است، به این نحو که این آیه در شأن مشرکانى است که مردم را از ایمان به رسول خدا(ص) باز داشته، و خود نیز به رسول خدا(ص) ایمان نمیآورند.[42]
د ـ سیاق آیه با مشرکان سازگارى دارد، زیرا خداوند متعال قبل از آن آیه میفرماید: (وَ إنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها حَتّى إذا جاؤُکَ یُجادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا إنْ هذا إلاّ أساطیرُ اْلأَوَّلینَ * وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ...)؛[43] «و اگر هر معجزهاى را ببینند به آن ایمان نمیآورند. تا آن جا که وقتى نزد تو میآیند و با تو جدال میکنند، کسانى که کفر ورزیدند، میگویند: «این [کتاب] چیزى جز افسانههاى پیشینیان نیست... .»
همه ضمائر جمع در این آیه به کسانى که در آیه قبل ذکر شدهاند باز میگردد، که همان مشرکان هستند. و به طور قطع صفات آیه قبل بر ابوطالب صدق نمیکند.
2ـ آیه نهى از استغفارِ مشرک
بخاری و مسلم از ابن مسیب از پدرش روایتى را نقل میکند که خلاصهاش این است: پیامبر(ص) از ابوطالب هنگام وفاتش خواست که کلمه «لا اله الاّ الله» را بگوید تا نزد خداوند براى او احتجاج کند. ابوجهل و عبدالله بن امیه به ابوطالب گفتند: آیا میخواهى از ملت عبدالمطلب بازگردی؟ پیامبر(ص) جمله خود را تکرار کرد و آن دو نیز حرفشان را تکرار کردند تا این که آخرین کلمهاى که ابوطالب گفت این بود: بر ملت و آیین عبدالمطلب. بدین ترتیب از گفتن لا اله الاّ الله امتناع نمود. پیامبر(ص) فرمود: به خدا سوگند، بر تو استغفار میکنم تا زمانى که نهى شوم. در این هنگام بود که آیه نازل شد: (ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذینَ آمَنُوا أنْ یَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَ لَوْ کانُوا اُولى قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمْ أنَّهُمْ أصْحابُ الْجَحیمِ)؛ و در حق ابوطالب نازل شد که: (إنَّکَ لاتَهْدِى مَنْ أحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللهَ یَهْدِى مَنْ یَشاءُ...).[44]
جواب
الف ـ سعید بن مسیّب، تنها ناقل این روایت، از جمله کسانى است که معروف به دشمنى با علی بن ابى طالب(ع) است.[45] و لذا قول او در حقّ پدر حجّت نیست.
ب ـ آیه نهى از استغفار مشرکان در سوره توبه آمده، که آخرین سورهاى است که بر پیامبر(ص) در مدینه نازل گردیده است. حال چگونه ممکن است که بیش از ده سال پیامبر(ص) بر ابوطالب(ع) استغفار و ترحّم کند، با این که استغفار و ترحّم از آشکارترین مصادیق مودّتِ کافر است، که خداوند از آن نهى کرده و میفرماید: (لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أوْ أبْناءَهُمْ أوْ إخْوانَهُمْ أوْ عَشیرَتَهُمْ)؛[46] «قومى را نیابى که به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند [و] کسانى را که با خدا و رسولش مخالفت کردهاند ـ هرچند پدرانشان یا پسرانشان یا برادرانشان یا عشیره آنان باشند ـ دوست بدارند.»
ج ـ خداوند متعال میفرماید: (سَواءٌ عَلَیْهِمْ أسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ)؛[47] «براى آنان یکسان است: چه برایشان آمرزش بخواهى یا برایشان آمرزش نخواهی، خدا هرگز برایشان را نخواهد بخشود.»
به طور قطع، این آیه که در غزوه بنى المصطلق نازل شده، قبل از سوره توبه است که آیه مورد نظر در آن قرار دارد. حال اگر پیامبر(ص) میداند که استغفار بیفایده است، چرا خود را به زحمت میانداخته و بر ابوطالب استغفار میکرده است؟
د ـ پیامبر(ص) طبق نقل اهل سنت، به خداوند عرض میکند: «اللّهم لا تجعل لفاجر و لا لفاسق عندى نعمة»؛[48] بارخدایا براى فاجر و فاسق نزد من نعمتى قرار مده. چه فسقی بالاتر از شرک است و چه نعمتى بالاتر از استغفار پیامبر(ص). حال اگر ابوطالب(ع) مشرک بود ـ العیاذ بالله ـ ، چگونه ممکن است مشمول نعمت استغفار رسول خدا(ص) گردد؟
ه ـ به سند صحیح از امام علی(ع) روایت شده که فرمود: «شنیدم مردى براى پدر و مادر مشرکش استغفار میکرد، آن را به رسول خدا(ص) عرض کردم، این آیه نازل شد: (ما کانَ لِلنَّبِیِّ وَ الَّذینَ آمَنُوا أنْ یَسْتَغْفِرُوا...). این روایت از طیالسی، ابن ابى شیبه، احمد، ترمذی، نسائی، ابى یعلی، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابى الشیخ، ابن مردویه، حاکم، بیهقی، ضیاء، سیوطی، واحدی، ابن کثیر، زمخشری، دحلان و دیگران نقل شده است.[49]
در روایت دیگر آمده است: مسلمانان عرض کردند: آیا ما بر پدرانمان استغفار کنیم؟ در این هنگام آیه فوق نازل شد.[50]
در روایتى دیگر وارد شده که: آیه فوق هنگامى نازل شد که پیامبر(ص) از خداوند متعال خواست اذن دهد تا بر مادرش استغفار کند که در این آیه از آن نهى شد. ولى اجازه خواست که به زیارت قبر مادرش رود، خداوند اجازه داد.[51]
گرچه ما معتقدیم مادر حضرت محمّد(ص) مؤمنه بوده، ولى به هر تقدیر این روایت که از طرق اهل سنت وارد شده نقیض روایتى است که میگوید: آیه در شأن ابوطالب(ع) نازل شده است.
و ـ آیه (إنَّکَ لاتَهْدِى مَنْ أحْبَبْتَ...)، بنابر نقلى در روز احد بر پیامبر(ص) نازل شد، هنگامى که دندان رباعى پیامبر(ص) شکسته شد و صورتش با شمشیر شکافت. آنگاه پیامبر(ص) عرض کرد: «بارخدایا قومم را هدایت کن زیرا آنان ناآگاهند.» در این موقع نازل شد: (إنَّکَ لاتَهْدِى مَنْ أحْبَبْتَ...).[52]
ز ـ آیه (إنَّکَ لاتَهْدِى مَنْ أحْبَبْتَ)، دلالت بر عدم ایمان ابوطالب ندارد، بلکه دنبال آیه دلالت دارد بر این که خداوند متعال هدایت ابوطالب(ع) را اراده کرده است و هرگز هدایت کسى به اراده و خواست مستقل پیامبر(ص) نیست.
ح ـ این که ابوطالب(ع) هنگام مرگ میگوید: «على ملّة عبدالمطلب»، دلالت بر کفر و عدم توحید ندارد، زیرا ما معتقدیم ـ همانگونه که در جاى خود به اثبات رساندیم ـ پدر و اجداد پیامبر(ص) همگى مؤمن بودهاند و اگر این چنین میگوید، مقصودش همان «لا إله إلاّ الله» و توحید است که آباء پیامبر(ص) بر آن بودهاند، ولى در برابر ابوجهل توریه و تقیه کرده است. ولذا تصریح به کلمه توحید «لا إله إلاّ الله» نکرده است.
3ـ حدیث ضحضاح
ابی سعید خدرى میگوید: شخصى نزد پیامبر از ابوطالب یاد کرد، حضرت(ص) فرمود: امید است که شفاعت من در روز قیامت براى او سودمند باشد، در میان آبى جوشیده از آتش قرار میگیرد که تا دو کعب او میرسد و از آنجا تا مغز او را میجوشاند... .[53]
جواب
الف ـ حدیث، ضعیف السند است؛ به خاطر سفیان ثورى که تدلیسکننده از ضعفاست و از دروغگویان، روایت نقل میکند؛ و به خاطر عبدالملک بن عمیر لخمى کوفی، که احمد او را تضعیف نموده است.[54] و به خاطر عبدالعزیز دراوردى که احمد و ابوزرعه او را بد حافظه میدانند. و ابوحاتم میگوید: به حدیث او احتجاج نمیشود.[55]
ب ـ اگر ابوطالب مشرک بوده ـ العیاذ بالله ـ امید شفاعت او را داشتن معنا ندارد، زیرا شفاعت، شامل حال مشرک نمیشود.
ج ـ حدیث ضحضاح را از شخصى به نام مغیرة بن شعبه نقل میکنند؛ همو که بغض و دشمنى او نسبت به بنیهاشم، خصوصاً علی(ع) معروف و مشهور است.[56]
د ـ از امام باقر(ع) از حدیث ضحضاح سؤال شد؟ حضرت(ع) فرمود: «اگر ایمان ابوطالب در کفهاى از ترازو و ایمان این مردم در کفهاى دیگر قرار گیرد، هر آینه ایمان او ترجیح خواهد یافت. آنگاه فرمود: آیا نمیدانید که امیرالمؤمنین علی(ع) دائماً امر میکرد که از طرف عبدالله و فرزندش و ابوطالب، در زمان حیاتش حج به جاى آورده شود. و نیز وصیّت کرد که بعد از وفات نیز براى آنان حجّ به جاى آورند.»[57]
از امام علی(ع) درباره پدرش سؤال شد که آیا او معذّب در آتش است یا خیر؟ حضرت(ع) فرمود: ساکت شو، خداوند دهانت را بشکند، قسم به کسى که محمّد(ص)را به حقّ مبعوث کرد، اگر پدرم تمام گناه کاران روى زمین را شفاعت کند، خداوند شفاعت او را میپذیرد. آیا پدر من در آتش جهنّم است در حالى که فرزندش تقسیمکننده بهشت و دوزخ است؟[58]
سرّیبودن ایمان ابیطالب(ع)
از روایات و کتابهاى تاریخى استفاده میشود که ابوطالب مؤمن بوده ولى ایمانش را از قریش کتمان میکرده است.
امام صادق(ع) فرمود: «همانا مَثَل ابوطالب مانند اصحاب کهف است که ایمان خود را پنهان کرده و شرک را آشکار ساختند و لذا خداوند دوباره به آنان اجر داده است.»[59]
و نیز امام علی(ع) فرمود: «به خدا سوگند که ابوطالب بن عبدالمطلب بن عبد مناف، مؤمنِ مسلمانى بود که ایمانش را کتمان مینمود....»[60]
ما میتوانیم دریابیم که سرّى بودن ایمان ابوطالب(ع) ضرورتى غیرقابل انکار بوده است، زیرا دعوت پیامبر(ص) نیازمند شخصیتى اجتماعى و نیرومند بود تا آن را پشتیبانى کند، و رهبر آن را از دشمنان حفظ نماید و خود نیز در ظاهر در هیچ یک از دو طرف نزاع نباشد. اگر ابوطالب، که شخصیتى بزرگ و سرشناس در میان قریش بود، ایمانش را کتمان نمیکرد نمیتوانست امر خود را پیش ببرد و از پیامبر(ص) دفاع کند؛ دفاعى که در حقیقت به خاطر اعتقاد و ایمان به نبوت حضرت بود، اگرچه مشرکین میپنداشتند که به خاطر آن که پسر برادر او است، از او پشتیبانى میکند.
کتابشناسی توصیفی
بعضی از دانشمندان درباره ایمان ابوطالب(ع) در کتابهاى خود و در ضمن مطالب، بحث کرده و بر آن دلیل اقامه کردهاند، عدهاى نیز در کتابهاى مستقل در این مورد تألیف نمودهاند که برخى از آنها را نام میبریم:
1ـ سعد بن عبدالله اشعرى قمى متوفّى (299، 301 ه(، فضل أبیطالب و عبدالمطلب و أب النبى عبدالله ابن النبی.[61]
2ـ ابوعلى کوفى احمد بن محمّد عماره متوفى (346 ه(، ایمان أبیطالب.[62]
3ـ ابومحمّد سهل بن احمد بن عبدالله دیباچی، ایمان أبیطالب.[63]
4ـ ابونعیم على بن حمزه بصرى تمیمى لغوی، متوفى (375 ه(، ایمان أبیطالب.[64]
5ـ ابو سعید محمّد بن احمد بن حسین خزاعى نیشابوری، منى الطالب فى ایمان أبیطالب.[65]
6ـ ابوالحسن على بن بلال بن ابى معاویه مهلّبى ازدی، البیان عن خیرة الرحمن فى إیمان أبیطالب و آباء النبیّ.[66]
7ـ احمد بن قاسم، إیمان أبیطالب.[67]
8ـ ابوالحسین احمد بن محمّد بن احمد بن طرفان کندى جرجانی، متوفى (450 ه(، إیمان أبیطالب.[68]
9ـ شیخ مفید، متوفى (413 ه(، إیمان أبیطالب.[69]
10ـ ابوعلى شمس الدین سیّد فخار بن معد موسوی، متوفى (630 ه(، الحجة على الذاهب إلی تکفیر أبیطالب، که اخیراً چاپ شده است.
11ـ ابوالفضائل احمد بن طاووس حسنی، متوفى (673 ه(، إیمان أبیطالب، که آن را در بناء المقالة العلویة ذکر کرده است.
12ـ سید حسین طباطبایى یزدى حائری، متوفى (1306 ه(، منیة الطالب فى إیمان أبیطالب که به طبع رسیده است.
13ـ مفتى شریف سید محمّد عباس تسترى هندی، متوفى (1306 ه(، بغیة الطالب فى إیمان أبیطالب.
14ـ شمس العلماء میرزا محمّد حسین گرگانی، مقصد الطالب فى إیمان آباء النبیّ و عمّه أبیطالب که طبع شده است.
15ـ شیخ محمّد على بن میرزا جعفر على فصیح هندی، القول الواجب فى إیمان أبیطالب.[70]
16ـ میرزا محسن فرزند علامه میرزا محمّد تبریزی، إیمان أبیطالب و أحواله و أشعاره.[71]
17ـ سید محمّد على آل شرف الدین عاملی، شیخ الأبطح او أبوطالب که در بغداد طبع شده است.
18ـ شیخ میرزا نجم الدین فرزند میرزا محمّد طهرانی، الشهاب الثاقب لرجم مکفّر أبیطالب.[72]
19ـ شیخ جعفر بن محمّد نقدی، مواهب الواهب فى فضائل أبیطالب، که در نجف اشرف به طبع رسیده است.
20ـ عبدالله خنیزى حجازی، أبوطالب مؤمن قریش که اخیراً به طبع رسیده است، و وهابیان او را به جهت این کتاب زندانى نموده و حکم اعدام او را صادر کردند.
شیعهشناسی و پاسخ به شبهات، على اصغر رضوانی، ج 2، صص: 665ـ683