عاقبت به خیری و عاقبت به شر شدن

حسن عاقبت

حضرت على علیه السلام فرمود: «انّ حَقیقَةَ السّعادَةِ أن یَختِمَ لِلمَرءِ عَمَلُه بِالسّعادَة و انّ حَقیقَةَ الشّقاءِ أن یَختِمَ لِلمَرءِ عَمَلُه بِالشّقاءِ» « معانى‏الاخبار، ص 345»

حدود سى سال قبل از شهادت حضرت على علیه السلام که رسول خدا صلى الله علیه و آله مشغول خطبه درباره اهمیّت ماه رمضان بودند، خبر شهادت على علیه السلام را اعلام فرمودند، لیکن حضرت على علیه السلام به جاى اینکه بپرسد قاتل کیست؟ هدفش چیست؟ چگونه و چرا و چه وقت شهید مى‏شوم؟ پرسید: یا رسول اللّه! آیا لحظه مرگ و شهادت، در ایمان و دین ثابت قدم و در سلامتى فکرى و ایمانى خواهم بود؟ رسول خدا صلى الله علیه و آله بشارت داد: بله، آن هنگام در سلامتى از ایمان خواهى بود.

در کتاب اصول کافى‏  روایاتى تحت عنوان «باب المُعارین» به چشم مى‏خورد «مُعار» به کسانى گفته مى‏شود که ایمانشان عاریه‏اى است و در لحظه مرگ آن را رها کرده و از دست مى‏دهند و بدون ایمان از دنیا مى‏روند.

در یکى از دعاهاى امام سجاد علیه السلام در سحرهاى ماه رمضان مى‏خوانیم: «الّلهمّ انّى أسئَلُک ایماناً لاأجَلَ لَه دون لقائک» در بعضى دعاها مى‏بینیم که اولیاى خدا در حال آرامش و سلامتى، عقائد خود را با خدا مطرح کرده و سپس از خدا مى‏خواهند: «فَرُدَّه على وَقت حُضورِ مَوتِى» پروردگارا! این عقائدى که الآن با آرامش و بدون اضطراب گفتم، به هنگام فرا رسیدن مرگ که انواع وحشت‏ها در کار است، به من برگردان.

در قرآن مى‏خوانیم: افرادى بعد از ایمان آوردن، کافر مى‏شوند:آمنوا ثمّ کَفَروا

از الطاف خدا نسبت به مؤمنان این است که در لحظه مرگ- که به فرموده امام صادق علیه السلام شیطان از هر سو براى ایجاد شکّ و گرفتن ایمان مؤمنان تلاش مى‏کند. « تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 540»- آنان را در دیندارى پایدار و ثابت قدم نگاه مى‏دارد. چنانکه قرآن مى‏فرماید: «یُثَبّتُ اللّه الّذینَ آمَنوا بِالقَولِ الثّابِتِ فِى الحَیاةِ الدّنیا و فِى الآخِرَة»

یکى از دعاهاى مؤمنان در قرآن این است که مى‏گویند: «وتَوفَّنا مَعَ الابرار»  پروردگارا! ما را با افراد شایسته و در مسیر و راه و رسم آنان بمیران.

و همچنین یکى از دعاهاى ساحرانى که با عشق و خلوص تمام به حضرت موسى ایمان آوردند و از تهدیدهاى فرعون نهراسیدند این بود که‏ «وَ تَوفَّنا مُسلِمین» خدایا! ما را مسلمان و تسلیم راه خودت بمیران.

حضرت ابراهیم و یعقوب علیهما السلام هم به فرزندان خود چنین وصیّت مى‏کنند:«فلاتَموتُنّ الّا و أنتُم مُسلِمون»

خداوند به مؤمنین بعد از امر به تقوا مى‏فرماید: «و لاتَمُوتُنَّ الّا و أنتُم مُسلِمُون» سعى کنید مرگتان در حالى باشد که مسلمان و اهل تسلیم فرامین الهى باشید.

با اینکه براى حضرت یوسف صحنه‏هاى گوناگونى از قبیل به چاه افتادن، زندانى شدن و به کاخ و دربار رسیدن پیش آمده بود، ولى چندان هراسى نداشت، امّا بعد از آنکه به مقام و مسئولیّت رسید، از خداوند درخواست کرد: «تَوَفّنِى مُسلِماً» خدایا! مرا مسلمان بمیران. گویا حضرت یوسف احساس مى‏کند که جاه و مقام بیش از هر چیز دیگرى روح انسان را عوض مى‏کند و خطر بدعاقبتى در میان مقامات اجتماعى و سیاسى بیشتر است.

سوء عاقبت

یکى از نمونه‏هاى بد عاقبتى که در قرآن حدود پانزده مرتبه به آن اشاره شده، آن است که ابلیس به‏آدم سجده نکرد، با آنکه به فرموده حضرت على علیه السلام شیطان شش هزار سال عبادت کرد که معلوم نیست مراد سالهاى دنیایى (365 روز) است یا سالهاى اخروى که هر روزش مساوى با پنجاه هزار سال است نهج‏البلاغه، خطبه 192 (قاصعه)» چنانکه قرآن مى‏فرماید: یک روز قیامت مساوى با پنجاه هزارسال است.

یکى دیگر از نمونه‏هاى بد عاقبتى که در قرآن و روایات، داستان بلعم باعورا آن مرد عالمى است که در زمان حضرت موسى زندگى مى‏کرد و کارش بقدرى بالا گرفت که گاهى حضرت موسى از او به عنوان مبلّغ استفاده مى‏کرد و دعاهایش مستجاب مى‏شد، ولى بخاطر تمایل به دستگاه فرعون، منحرف شد و سوء عاقبت پیدا کرد و از مخالفان حضرت موسى شد.

عوامل بدعاقبتى انسان‏

با دقّت و جستجو در وضع افراد بد عاقبت مى‏توان علّت شقاوت و بدعاقبتى آنان را پیدا کرد که ما به چند نمونه از آن اشاره مى‏کنیم:

1- تکبّر.دلیل بد عاقبت شدن ابلیس همان روح تکبّر او بود که خدا را نافرمانى کرد وبه آدم سجده نکرد.

2- حبّ دنیا.عشق و علاقه به هر چیزى سبب مى‏شود که انسان هنگام جدایى از آن، دچار حالت بغض و خداى ناکرده سوء عاقبت شود، چنانکه امام صادق علیه السلام فرمود: طمع به دنیا، سبب خروج از دین و سوء عاقبت مى‏شود.  قرآن مى‏فرماید: «... فاتبَعهُ الشّیطان ... ولکنّه أخلَد الى الارضِ واتّبَعَ هَواه»  شیطان او را بدنبال خود برد و به دنیا و مادّیات دل بست و از هوا و هوس خود پیروى نمود.

3- گناه.قرآن مى‏فرماید: «ثمّ کانَ عاقِبَةُ الّذینَ اساؤا السُواى أن کذّبوا بَآیاتِ اللّه و کانوا بها یَستَهزِؤن»  پایان عمر کسانى که عمل ناروا انجام مى‏دهند (و گناهان خود را ناچیز شمرده و به فکر توبه و جبران هم نیستند) آن است که آیات خدا را تکذیب نموده و همه آنها را به باد مسخره مى‏گیرند.

4- عمیق نبودن باورها و اعتقادات.

گاهى ایمان افراد بر اساس فکر و یقین و انتخاب و استدلال نیست، بلکه ایمان اوسطحى و بى‏اساس است، قهراً چنین گرایش‏هایى زود متزلزل شده و با پیدا شدن کوچک‏ترین مسأله و شکّى ایمانش از دست مى‏رود و به قول معروف چیزى که بى‏اساس و سست باشد، با اندک فشارى از هم جدا مى‏شود.

قرآن مى‏فرماید: گروهى هستند که هر گاه ما به آنها نعمتى دادیم مى‏گویند: «ربّى أکرَمَن»  خدا من را دوست دارد و مورد کرامت قرار داده است، امّا همین که کمى وضع آنان کم رنگ شد، فورى مى‏گویند: «ربّى أهانَن»  خدا به من اهانت کرد! غافل از آنکه تغییر نعمت‏هاى الهى بخاطر تغییر وضع خودمان است.

امام علی مىفرمایند: خدایا! حتّى اگر مرا به دوزخ هم بیافکنى در آنجا فریاد مى‏زنم که من ترا دوست دارم.  یعنى علاقه من وابسته به رفاه و زمان و مکان نیست.

امام حسین علیه السلام پس از شهادت برادران، عزیزان و اصحاب خود و در حالى که در گودى قتلگاه به خون آغشته بود به پیشگاه خداوند عرض کرد: «الهى رِضاً بِقضائک» خداوندا! کشته شدن نمى‏تواند میان من و تو جدایى اندازد و علاقه قلبى مرا نسبت به تو کم کند، رضایت من در همین حال نیز به رضایت تو است.