پیامبر ما در انجیل

مقدمه

خداى سبحان در آیه 157 سوره اعراف چنین فرموده است: «الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسوُلَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکتوباً عِندهُم فِى التَّوراةِ وَ الاِنجیلِ یَأمُرُهُم بِالمَعروفِ وَ یَنهَاهُم عَنِ المُنکَرِ... .» از این آیه شریفه استفاده مى شود که اهل کتاب در عصر نزول قرآن، بشارت به حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) را در کتاب هاى خود مى یافته اند. همچنین بر اساس آیه سوره مبارکه صف، حضرت عیسى(علیه السلام) خود را مبشّر پیامبرى به نام «احمد» مى داند: «وَ اِذْ قَالَ عیسىَ بنُ مریمَ یَا بنی اِسرَائیلَ اِنّی رَسوُلُ اللَّهِ اِلیکُم مُصدِّقاً لِمَا بَینَ یَدَىَّ مِنَ التَّوراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُول یَأتی مِنْ بَعدِى اسْمُهُ اَحمَدُ فَلمَّا جَاءَهُم بِالبَیِّنَاتِ قَالُوا هذَا سِحرٌ مَبینٌ.» (صف: 6) این آیات و نظایر آن ما را از مراجعه به تورات و انجیل موجود بى نیاز مى سازد.

گذشته از آن، کسى که اندک آشنایى با عهدین موجود داشته باشد به یقین مى داند که این کتب اندک شباهتى با تورات و انجیل مورد نظر قرآن ندارند، حتى به زحمت مى توان آن ها را ترکیب و صورت محرفى از آن ها از تورات و انجیل واقعى دانست. عهدین موجود «سیره مانندى» بیش نیستند که در طول قرن هاى متمادى، نویسندگان بسیارى آنها را به رشته تحریر در آورده اند. بنابراین، جستجو از بشارت هاى قرآنى در این کتاب ها اساساً خطاست. با وجود این، شواهد و قراینى در آنها وجود دارد که به خوبى، بر پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)قابل تطبیق است. این شواهد و قراین هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید قابل پیگیرى است.

 

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در عهد جدید }انجیل{

 

در قرون اولیه میلادى، مردم در انتظار پیامبرى نظیر موسى(علیه السلام) بودند. براى کسانى که با عهد جدید آشنایى داشته باشند این مطلب غیر قابل انکار است. بر اساس عهد جدید و اسناد به دست آمده در سواحل بحرالمیّت، مردم در عصر حضرت یحیى و حضرت عیسى(علیهما السلام) در انتظار چند نفر بودند. این انتظار در مواقع گوناگونى ظهور و بروز داشته است:

 

 

1ـ اشاره به «آن نبى» 1

الفـ «آن نبى» پس از موعظه روز عید:

در روز عید بزرگى که حضرت عیسى(علیه السلام) مردم را موعظه مى کردند، پس از اتمام موعظه، در بین مردم اختلاف افتاد که او چه کسى است. بعضى او را همان پیامبرى دانستند که حضرت موسى(علیه السلام) و دیگران به آن بشارت داده بودند و بعضى دیگر او را مسیح موعود(علیه السلام)دانستند: «آنگاه بسیارى از آن گروه چون این کلام را شنیدند، گفتند: در حقیقت، این شخص همان نبى است و بعضى گفتند: او مسیح است و بعضى گفتند: مگر مسیح از جلیل مى آید؟... پس درباره او در میان مردم اختلاف افتاد.»2  از این عبارت به خوبى هویداست که مردم در انتظار یک مسیح و یک پیامبر موعود بودند. به عبارت دیگر، آنها در انتظار دو نفر بودند به همین دلیل در بینشان اختلاف افتاد; زیرا بعضى گفتند این است و بعضى گفتند آن!

 

ب. «آن نبى» پس از معجزه اطعام:

در طبریه، آن سوى دریاى جلیل، گروه بسیارى به پیشواز حضرت عیسى(علیه السلام) آمدند. آن حضرت با پنج قرص نان و دو ماهى کوچک تمام آن جمعیت را، که در حدود پنج هزار نفر بودند، اطعام کردند. «چون سیر شدند حضرت دستور دادند که پاره هاى باقى مانده را جمع کنند تا چیزى ضایع نشود. پس جمع کردند و از پاره هاى پنج نان جو، که از خورندگان زیاده آمده بود، دوازده سبد پر کردند. چون مردمان این معجزه را، که از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: "این البته همان نبى است که باید در جهان بیاید" و اما عیسى چون دانست که مى خواهند بیایند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها به کوه برآمد.»3

 

جـ «آن بنى» در تفحّص یهود و شهادت حضرت یحیى(علیه السلام):

وقتى حضرت یحیى(علیه السلام) به ارشاد و موعظه مردم پرداخت، درباره او به تحقیق و تفحّص پرداختند. در انجیل یوحنا، در این باره چنین آمده است: «این است شهادت یحیى در وقتى که یهودیان از اورشلیم، کاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال کنند که تو کیستى. معترف شد و انکار ننمود، بلکه اقرار کرد که من مسیح نیستم. آنگاه از او سؤال کردند: پس چه؟ آیا تو الیاس هستى؟ گفت: نیستم، آیا تو «آن نبى» هستى؟ جواب داد که نى. آنگاه بدو گفتند: پس کیستى تا به آن کسانى که ما را فرستاده اند جواب بریم؟ درباره خود چه مى گویى...؟ فرستادگان از فریسیان بودند. پس از او سؤال کرده، گفتند: اگر تو مسیح و الیاس و «آن نبى» نیستى پس براى چه تعمید مى دهى...؟ یحیى در جواب ایشان گفت:... او آن است که بعد از من مى آید، اما پیش از من شده است. من لایق نیستم بند نعلینش را باز کنم.»4 «او از من تواناتر است.»5

 

چنان که مکرّر بیان شده است، انبیاى بنى اسرائیل پیوسته از ظهور «مسیح» و «پیامبرى نظیر موسى» خبر داده بودند. بنابراین، طبیعى بود که مردم گمان کنند حضرت یحیى(علیه السلام) همان «مسیح موعود» و یا پیامبر موعود باشد. بدین سبب، حاکمان اورشلیم برخود لازم و واجب مى دانستند که از این موضوع تحقیق کنند. آن ها افرادى ساده لوح و زودباور نبودند; اگر کسى ادعاى نبوّت مى کرد به خوبى، تحقیق مى کردند. تحقیق در مورد دعاوى کسانى که ادعاى نبوّت مى کردند و یقین به صحت و سقم ادعاها از وظایف شوراى بزرگ سنهدرین بود. این شورا از 71 نفر عضو مشاور تشکیل مى شد.6 از این رو، شوراى مزبور، که انجیل یوحنا آن را «یهود» مى نامد، هیئتى اعزام کرد تا درباره دعاوى یحیى(علیه السلام) تحقیق کنند. هیئت اعزامى سه سؤال از حضرت یحیى(علیه السلام) پرسیدند:

 

1ـ آیا تو «مسیح موعود» هستى؟

2ـ آیا تو الیاس نبى هستى؟

3ـ آیا تو «آن نبى» ـ پیامبر موعود ـ هستى؟

 

حضرت یحیى(علیه السلام) در جواب سؤال اول، اقرار کرد که مسیح نیست. سؤال دوم درباره حضرت الیاس(علیه السلام)بود. یهودیان طبق کتاب دوم پادشاهان7معتقد بودند که حضرت الیاس(علیه السلام)پیامبرى است که بر گردباد سوار شده و به آسمان عروج کرده و شخصاً به زمین رجعت خواهد کرد. چون حضرت یحیى(علیه السلام)مسیح بودن خود را منکر شد، به نظر هیئت اعزامى چنین رسید که وى باید حضرت الیاس نبى(علیه السلام) باشد که رجعت کرده است. بنابراین، از حضرت یحیى(علیه السلام) سؤال کردند که آیا تو الیاس نبى هستى؟ حضرت یحیى(علیه السلام) پاسخ دادند که من الیاس نیستم.8 سپس فرستادگان با خود گفتند که اگر او مسیح و الیاس نیست، آیا همان نبى اى است که حضرت موسى و انبیاى دیگر(علیه السلام) به ظهور او بشارت داده اند؟ لذا، سؤال سوم را مطرح کردند. حضرت یحیى(علیه السلام) به این پرسش نیز پاسخ منفى دادند و فرمودند پیامبر موعود «از او نیرومندتر است»9 و او حتى خود را لایق نمى یابد که بند نعلین او را باز کند.10

 

این مطلب معلوم است که کلیسا همواره حضرت یحیى(علیه السلام)را منادى ظهور حضرت عیسى(علیه السلام)، وابسته و تابع وى معرفى کرده اند. در این باره چند نکته قابل توجه است:

 

1ـ حضرت یحیى و حضرت عیسى(علیهما السلام) معاصر و با تفاوت شش ماه،11 هم سن یکدیگر بودند. حضرت یحیى(علیه السلام) در این پرسش و پاسخ مى فرماید: آن که بعد از من مى آید نیرومندتر از من خواهد بود. قید «بعد» نشان مى دهد که آن پیغمبر در زمان نامعیّنى در آینده خواهد آمد. این کلمه در زبان انبیا(علیهم السلام) در عهد عتیق معمولا به معناى یک یا چند دوران است.

 

2ـ حضرت یحیى(علیه السلام) به دنبال بررسى هاى هیئت اعزامى، آشکارا اعلام کرد که پیامبر دیگرى در راه خواهد بود. شأن و جلال او در پیشگاه قادر متعال آنچنان است که او ـ یحیى ـ حتى شایسته بازکردن بند کفش هایش نیست. بدیهى است که آن پیامبر، با چنان مشخصاتى، حضرت عیسى(علیه السلام) نبود; زیرا اگر حضرت عیسى(علیه السلام)«آن نبى» بود، حضرت یحیى(علیه السلام) مانند یک شاگرد و مرید و حوارى باید دنباله رو او مى شد و البته حضرت یحیى(علیه السلام) هرگز در مورد حضرت عیسى(علیه السلام)چنین نکرد. او بدون آن که کوچک ترین توجهى به حضور پسر خاله اش، حضرت عیسى(علیه السلام)، در یهودیه و جلیلیه داشته باشد، موعظه مى کرد و همچنان مردم را تعمید مى داد و شاگرد و حوارى جدید مى پذیرفت.12 او با هردویس در افتاد،13 فریسیان و صدوقیان را سخت مورد حمله قرار مى داد14 و پیشگویى مى کرد که پس از او پیامبرى خواهد آمد که «بس نیرومندتر» از اوست.15 البته در تمام این مدت، حضرت عیسى(علیه السلام)هم، که از قبل به آنجا آمده بود، در آن حوالى، سرگرم فعالیت هایى بود.16

 

3ـ هنگامى که حضرت یحیى(علیه السلام) را نزد خود مجسّم کنیم که در بیابان هاى یهودیه و در سواحل رود اردن براى توده هاى مؤمن یهودى، که چند هزار سال سابقه خداپرستى داشته اند، با فریاد موعظه مى کرد و با وجود آن، راه به جایى نمى برد و آنگاه که حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)را در نظر آوریم که آرام و با وقار، آیات آسمانى قرآن کریم را به گوش اعراب بت پرست و جاهل دیرباور مى رساند و وقتى که تأثیر و نفوذ این مواعظ دوگانه را بر شنودگان آن دو بزرگوار ارزیابى کنیم و به نتایج نهایى آن ها بنگریم مى توانیم تفاوت عظیم میان آنان را حس کنیم و به اهمیت و معناى این کلمات که «او از من نیرومندتر است» پى ببریم.

 

هنگامى که به دستگیرى و زندانى شدن آن تعمیدگر بى گناه بیندیشیم که به فرمان هرودیس آنتیپاس بى رحمانه و ستمگرانه به دلیل رذالت رقاصه زناکارى سر از بدن مبارکش جدا مى کنند17و یا وقایع در هم و مغشوش و در عین حال، غم انگیز و دردآور زندگى حضرت عیسى(علیه السلام) را طبق نقل انجیل نویسان، پیش چشم خود مجسّم کنیم که به فرمان استاندار چکمه پوش روم ـ به نام پیلاطوس ـ شلاق مى خورد، اطرافیان بر رویش آب دهان مى انداختند و حتى شاگردان و حواریون نزدیک نیز به او خیانت و یا از او فرار کردند و یا او را انکار نمودند و به دستور هرودیس به رسم تاجگذارى، تاجى از خار بر سرش گذاشتند و یا فاجعه بزرگى که در تپه جلجته حادث شد18 و هنگامى که با چشم باطن حوادث دیگرى را نظاره کنیم; ورود ظفرمند اشرف انبیا به مکه، نابودى کامل همه اصنام و تماثیل باستانى شرک و بت پرستى، تطهیر خانه مقدس کعبه، منظره شورانگیز مقهور شدن دشمن خطرناک به ریاست ابوسفیان را که به پاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) افتاد و به رحمت و بخشایش او پناه برد و اسلام آورد، پرستش صادقانه خداى واحد، فداکارى ها و مجاهدت هاى مسلمانان در راه خدا و خلاصه، آخرین موعظه خاتم الانبیا(صلى الله علیه وآله) و کلمات ملکوتى او که فرمود: «اَلیَومَ اَکْمَلْتُ لَکُم دینَکُم وَ اَتْمَمْتُ عَلَیکُم نِعْمِتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسلاَمَ دیناً» (مائده: 3)، در چنین لحظاتى است که به مفهوم واقعى گفتار حضرت یحیى(علیه السلام) پى مى بریم که فرمود: «او از من نیرومندتر است.»19

 

4ـ مردم به شدت در انتظار ظهور «پیامبر موعود» بوده اند و این مطلب در جاى جاى عهد جدید آمده است. در بعضى جاها «پیامبر موعود»، حضرت عیسى(علیه السلام) دانسته شده، اما از آنجا که بر خود آن حضرت پوشیده نبوده که شخص دیگرى در راه است به درخواست مردم توجه نکرده اند. حتى ممکن است حضرت عیسى(علیه السلام) در تعیین او مطالبى گفته باشند، ولى انجیل نویسان آن را نقل نکرده باشند. اما اجمالا نقل شده است که «و چون مردمان این معجزه را، که از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: این البته همان نبى است که باید در جهان بیاید و اما عیسى چون دانست که مى خواهند بیایند و او را به زور برده، پادشاه سازند باز تنها به کوه برآمد.»20 اگر حضرت عیسى(علیه السلام)همان پیامبر موعود بود نباید به درخواست مردم پشت پا مى زد. تعداد جمعیت بسیار زیاد بوده است; دست کم، پنج هزار نفر به استقبال حضرت عیسى(علیه السلام) شتافتند و آن حضرت با معجزه، تمام آن ها را اطعام کرد.21بنابراین، بهترین فرصت براى اجابت دعوت مردم فراهم بوده است، ولى حضرت عیسى(علیه السلام) به اصرار آن ها پاسخ منفى مى دهد و به تنهایى به کوه مى رود تا خدا را عبادت کند.22پس چون مردم در تطبیق پیامبر موعود با حضرت عیسى(علیه السلام) دچار اشتباه شده بودند، آن حضرت با عدم اجابت دعوت آن ها تفهیم کرد که او آن «پیامبر موعود» نیست و باید در انتظار دیگرى باشند. در نتیجه، فرمود که تسلّى دهنده دیگرى در راه است و او شما را به جمیع راستى هدایت خواهد کرد.

 

2ـ اشاره به تسلّى دهنده یا فارقلیط

تسلّى دهنده یا فارقلیط معروف، در ابواب چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم انجیل یوحنا آمده است: «من از پدر سؤال مى کنم و او تسلّى دهنده دیگرى به شما اعطا خواهد کرد... .»23«و لکن چون تسلّى دهنده که او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم، آید... او بر من شهادت خواهد داد.»24«و من به شما راست مى گویم که رفتن من براى شما مفید است; زیرا اگر نروم تسلّى دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى فرستم.»25

 

در توضیح کلمه «تسلّى دهنده» باید بگوییم: این کلمه در این عبارت ها ترجمه واژه «فارقلیط» است. کلمه فارقلیط از طریق زبان سریانى به زبان عربى راه یافته و اصل آن «پارکلیتوس» به زبان یونانى است. در زبان یونانى، این کلمه به معناى تسلّى دهنده مى باشد، اما کلمه ستایش شده یعنى «محمّد» و مشتقات آن نظیر «احمد» ترجمه پرکلیتوس است. بعید نیست که این دو کلمه در اصل، یکى بوده و با افزودن «الف»، تعریف شده باشد. در این نوشته ما همان معنایى را لحاظ مى کنیم که خود مسیحیان در نظر گرفته اند.

مسیحیان معتقدند که مقصود از تسلّى دهنده «روح القدس» است که پنجاه روز پس از عروج حضرت عیسى(علیه السلام) نزد حواریون آمد و آنان را تقویت روحى کرد، به شرحى که در آغاز کتاب اعمال رسولان آمده است.26ولى مسلمانان اعتقاد دارند که شواهد و قراین کافى وجود دارد که تسلّى دهنده مورد نظر نمى تواند روح القدس مورد نظر مسیحیان باشد.

 

 

نقد درونى:

در عبارت مربوط به تسلّى دهنده چند فراز مهم وجود دارد که قابل تأمّل و بررسى است:

 

الفـ «تسلّى دهنده دیگرى به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند.»27

 

ملت یهود همیشه شرایط دشوارى را تحمل کرده است. سراسر تاریخ یهود با جنگ و گریز، آوارگى، اسارت و انواع و اقسام بلاهاى دیگر آمیخته بوده است. پس از بشارت انبیاى بنى اسرائیل(علیهم السلام) به فردى نجاتبخش، آنان در انتظار پادشاه قدرتمندى بودند که پیروزمندانه وارد اورشلیم شود، التیام بخش شکسته دلان و تسلّى بخش همه ماتمیان باشد.28با ظهور حضرت عیسى مسیح(علیه السلام) انتظار یهود ـ به هر دلیل ـ برآورده نشد. خود حضرت عیسى(علیه السلام)نیز مردم را به تسلّى دهنده دیگرى بشارت مى دادند و مکرراً تأکید مى کردند که هر کس مرا دوست دارد وصیت مرا حفظ کند:

 

«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید.»29«هر کس احکام مرا حفظ کند مرا محبت نموده است و هر کس به من محبت نماید خدا به او محبت خواهد نمود.»30سپس فرمودند: «من از پدر سؤال مى کنم و تسلّى دهنده دیگر به شما عطا خواهد کرد تا همیشه با شما بماند.»31از قید «دیگر» استفاده مى شود که حضرت عیسى(علیه السلام) به پیامبر دیگرى همانند خود بشارت داده است.

 

بـ «من به شما راست مى گویم که رفتن من براى شما مفید است; زیرا اگر نروم تسلّى دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى فرستم.»32در این عبارت، حضرت عیسى مسیح(علیه السلام) مى فرماید، من باید بروم تا او بیاید. ایشان آمدن تسلّى دهنده را منوط به رفتن خود دانسته است. بنابراین، اگر تسلّى دهنده روح القدس باشد، همان گونه که ارباب کلیسا تفسیر مى کنند، لازم نبود که حضرت عیسى(علیه السلام)بروند تا او بیاید; زیرا روح القدس همراه آن حضرت و آن حضرت در معیت روح القدس بود. حضرت یحیى(علیه السلام) شهادت داده اند که حضرت عیسى(علیه السلام)همراه با روح القدس بوده است: «پس یحیى شهادت داده، گفت: روح را دیدم که مثل کبوترى از آسمان نازل شده، بر او قرار گرفت.»33بر مادر حضرت عیسى، حضرت مریم(علیه السلام)، نیز روح القدس وارد شده بود.34علاوه بر آن، خود حضرت یحیى(علیه السلام)، که با تفاوت شش ماه35 هم سن حضرت عیسى(علیه السلام)بود، «در شکم مادر پر از روح القدس بود.»36همچنین پدر بزرگوارش، حضرت زکریا(علیه السلام)، نیز «از روح القدس پر شده بود و نبوّت مى کرد.»37

 

بنابراین، تسلّى دهنده مورد نظر به طور قطع، باید غیر از روح القدس مصطلح باشد; زیرا حضرت عیسى(علیه السلام) فرمودند: «تا من نروم تسلّى دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى فرستم.»38بعضى همانند نویسنده قاموس کتاب مقدس پذیرفته اند که روح القدس به دو معناست. بنابراین، واضح است که در اینجا روح قدسى مطرح است، نه روح القدس مصطلح و آن کاملا با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) قابل تطبیق است.

 

جـ «او از طرف خود سخن نخواهد گفت، بلکه آنچه شنیده است سخن خواهد گفت.»39حضرت عیسى(علیه السلام) نیز همانند انبیاى سلف(علیهم السلام)مى فرمایند: آن روح راستى که پس از من خواهد آمد از پیش خود سخن نمى گوید، بلکه از آنچه که شنیده است سخن خواهد گفت. در سراسر قرآن کریم یک اظهار نظر و تفسیر و حتى یک کلمه و اشاره از خود پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) یا از یاران صدیق و مؤمن او دیده نمى شود. قرآن کریم سراسر وحى و کلام خداست و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) کلام خداى تبارک و تعالى را آنچنان که جبرئیل امین بر او فرومى خواند و او مى شنید، بر زبان مى آورد و بر جهانیان آشکار مى ساخت. کلمات، جملات و تعالیم خود آن حضرت، على رغم ارزش قدسى اش، کلام خدا محسوب نمى شود و تحت مقوله جداگانه اى به نام احادیث گردآورى شده اند.

 

دـ «او بر من شهادت خواهد داد... او مرا جلال خواهد داد.»40

 

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بر حضرت عیسى(علیه السلام) و حواریون او شهادت دادند و از مادر مکرّمه ایشان به خوبى هرچه تمام تر یاد کردند. قرآن کریم از زنان، با لقب و کنایه یاد مى کند و اسم هیچ زنى در قرآن یافت نمى شود، اما نام مبارک حضرت مریم(علیها السلام) بیش سى مرتبه در قرآن کریم تکرار گردیده و سوره اى از قرآن به نام آن حضرت نامگذارى شده است. این به دلیل عظمت مقام این بزرگوار و شاید به دلیل جفایى است که در حق ایشان رواداشتند.

 

هــ «بسیار چیزهاى دیگر نیز دارم که به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمل آن را ندارید، لکن چون او ـ یعنى روح راستى ـ آید شما را به جمیع راستى هدایت خواهد کرد.»41

 

شکى نیست که همه انبیاى الهى(علیهم السلام) در هدایت مردم مؤثر بوده اند و هر یک از آن بزرگواران کاروان بشریت را گامى به جلو هدایت کرده اند. دین خدا به تدریج، کامل تر شده و در نهایت، به صورت کامل به مردم عرضه گردیده است. حضرت عیسى(علیه السلام)چنان که بیان شد، فرصت اجراى فرامین الهى را پیدا نکرد، مردم نیز استعداد و آمادگى لازم براى پذیرش نداشتند. آن حضرت خود به این حقیقت اشاره کرده اند که «بسیار چیزهاى دیگر نیز دارم که به شما بگویم، لکن الآن طاقت تحمل آن را ندارید، لکن چون او روح راستى آید شما را به جمیع راستى هدایت خواهد کرد.»42

 

یکى خط است ز اول تا به آخر *** بر او خلق جهان گشته مسافر

 

در این ره انبیا چون ساربانند *** دلیل و رهنماى کاروانند

 

و از ایشان سیّد ما گشته سالار *** هم او اول هم او آخر در این کار43

 

وـ «او از آینده خبر خواهد داد.»44

 

پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از طریق وحى الهى از آینده خبر دادند. در سال 615 میلادى، هنگامى که ایران روم را شکست داد و موجب خوشحالى قریش شد، قرآن کریم با قاطعیت کامل فرمود در کمتر از ده سال دیگر روم ایران را شکست خواهد داد. بر این قضیه بعضى مسلمانان و کفار با یکدیگر شرط بندى کردند. سرانجام، همان شد که قرآن کریم خبر داده بود.45

 

قرآن کریم همچنین با قاطعیت کامل خبر داد آن کسى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) را «ابتر» مى خواند، خودش «ابتر» است.46بعضى به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به دلیل آنکه فرزند مذکّر نداشت، مقطوع النسل مى گفتند. نسل چنین کسانى به طور کلى، منقرض شد، اما شجره طیبه ائمّه اطهار(علیهم السلام) و فرزندان آنها از نسل پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) روز به روز در حال فزونى است.

 

قرآن کریم به مناسبت هاى گوناگون پیشگویى هاى فراوانى ذکر کرده است; در سوره قمر از شکست کفار در جنگ بدر خبر داده،47در سوره آل عمران از شکست کفار در برابر مسلمانان،48در سوره فتح، از فتح مکه و تحقق یافتن رؤیاى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)49و در سوره بقره فرموده: هرگز کسى نخواهد توانست نظیر سوره اى از قرآن بیاورد و تا امروز نیز کسى نتوانسته است.50علاوه بر آن، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) با معجزه قرآن کریم، افق دیگرى در مورد آینده حتمى گشود که در کتب انبیاى گذشته(علیهم السلام) از عهد عتیق و جدید اثرى از آنها نیست. ایشان درباره مرگ، برزخ، قیامت و حوادث روز قیامت آیات فراوانى آوردند. در قرآن کریم کمتر صفحه اى است که در آن ذکرى از معاد، قیامت، منازل آخرت و آینده حتمى مؤمنان و غیر مؤمنان خبر نداده باشد. حتى در قرآن کریم، سوره هایى تحت عناوین قیامه، واقعه، حاقّه، نبأ، تکویر، انفطار، زلزال و قارعه وجود دارند که در تمام آن ها از آینده خبر داده شده است.

 

زـ اتمام حجت: حضرت عیسى(علیه السلام) در نهایت، با حواریون و پیروان خود اتمام حجت کرد و فرمود: «اگر نیامده بودم و با ایشان تکلّم نکرده بودم گناه نمى داشتند و اما الآن عذرى براى گناه خود ندارند.»51

 

حضرت موسى(علیه السلام) نیز با پیروان خود اتمام حجت کرد. در عهد عتیق پس از بشارت به پیامبرى نظیر موسى چنین آمده است:

 

«و نبى اى را براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را در دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هر کسى که سخنان مرا، که او به اسم من مى گوید، نشنود من از او مطالبه خواهم کرد.»52

 

در قرآن کریم نیز پیوسته به کسانى که دین اسلام را نپذیرند وعده عذاب داده شده است. بنابراین، بر تمام کسانى که این موارد را پس از قرن ها در کتب مقدس خود مى یابند لازم است که در آن تأمّل کنند. شاید به نتایج تازه اى نایل آیند!

 

نقد بیرونى:

الفـ برداشت متأخران حضرت عیسى مسیح(علیه السلام)

معاصران و حتى متأخران از حضرت عیسى(علیه السلام) تا قرن ها بعد، از کلمه «فارقلیط»، روح القدس مصطلح را نمى فهمیدند. در قرون اولیه میلادى، مردم اعتقادات گوناگونى داشتند. ویل دورانت مى نویسد: «پیروان مسیح در سه قرن اول، جز در مبناى اساسى، صدگونه اعتقاد داشتند.» بعضى ها حضرت عیسى مسیح(علیه السلام)را انسان و پیامبرى همانند انبیاى دیگر مى دانستند، بعضى دیگر او را فقط فرشته مى دانستند که به شکل و هئیت انسان بود، بعضى دیگر مى گفتند: او نه انسان است و نه فرشته، او فقط خداست ولى در شکل و هیئت انسان.([53]) سرانجام، کلیسا بر اثر تفوّق سازمان خود، بر همه این جنبش ها چیره گشت و نظریه چهارمى مطرح کرد که حضرت عیسى مسیح(علیه السلام) به نحو تجزیه ناپذیرى، هم انسان و هم خداست. این نظریه در شوراى نیقیه در سال 325 میلادى تثبیت شد و از آن زمان به بعد تثلیث به عنوان اعتقاد رسمى کلیسا اعلام گردید. خداى پدر به عنوان اقنوم اول، حضرت عیسى مسیح(علیه السلام)، پسر خدا، اقنوم دوم و روح القدس، اقنوم سوم شناخته شد. بنابراین، در قرون اولیه میلادى مردم فارقلیط موعود را با روح القدس یکى نمى دانستند. آنها در انتظار فارقلیط موعود بودند. بر همین اساس بود که افراد متعددى آمدند و ادعا کردند که فارقلیط موعودند.

 

در حدود سال 156 میلادى شخصى به نام مونتانوس در آسیاى صغیر قیام کرد و خود را «فارقلیط موعود» دانست. وى دنیاپرستى روزافزون مسیحیان و خودکامى اسقف ها را در کلیسا تقبیح کرد و خواستار بازگشت به ساده زیستى و زهد مسیحیان نخستین و همچنین استقرار مجدّد حق غیبگویى یا گفتار الهام شده براى اعضاى محافل مذهبى شد. وى با حالت خلسه چنان شیوا غیبگویى مى کرد که شاگردانش به او به عنوان «فارقلیط موعود» حضرت مسیح(علیه السلام) درود مى فرستادند.54

 

از دیگر افرادى که ادعا مى کرده «فارقلیط موعود» عیسى مسیح است، جوانى پارسى به نام مانى از اهالى تیسفون است. وى در قرن سوم میلادى، هنگام تاجگذارى شاهپور اول، در سال 242 میلادى خود را مسیح(علیه السلام) خواند و گفت که خداى حقیقى، او را براى اصلاح حیات مذهبى و اخلاقى بشر به زمین فرستاده است.55

 

 

بـ اسناد مکشوفه بحرالمیّت:

براساس اسناد مکشوفه در سواحل بحرالمیّت نیز مردم در انتظار پیامبر موعود (آن نبى) بودند و این غیر از «مسیح موعود» بود. این پیامبر موعود را در زبان عبرى گِبِر به معناى «انسان» مى خواندند.56اگرچه پس از حضرت عیسى مسیح(علیه السلام) «آن نبى» در میان مسیحیان با مسیح(علیه السلام) یکى دانسته شد، اما یکى دانستن این دو با پیش فرضى کلامى همراه بود، ولى از حیث تاریخى و بر اساس اسناد و مدارک موجود، این تطبیق بى مورد است.

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

1ـ آن کس است اهل بشارت که اشارت داند *** نکته ها هست بسى محرم اسرار کجاست

(حافظ)

 2ـ یوحنا، 7:40 - 43

 3-یوحنا، 6:10 ـ 14

 4-یوحنا، 1:19 ـ 27

5 ـ مرقس، 1:7

6ـ در اسرائیل سه دادگاه وجود داشت که مهمترین آن دادگاه سنهدرین کبیر بود. اعضاى آن هم وظیفه قضاوت را به عهده داشتند و هم وظیفه هئیت منصفه را، این دادگاه مسئولیت هاى سنگینى داشت. پیغمبر دروغین و کاهن اعظم را تنها در این دادگاه مى توانستند محاکم کنند. ر.ک. به: گنجینه اى از تلمود ص 302.

7ـ کتاب دوم پادشاهان، 2:11

8ـ بر اساس اناجیل موجود، نظریه عیسى(علیه السلام) در اینجا مخالف نظریه یحیى است. حضرت یحیى(علیه السلام) مى فرماید که او الیاس نبى نیست، اما حضرت عیسى(علیه السلام)، حضرت یحیى(علیه السلام) را همان الیاس نبى(علیه السلام)مى دانست. ما هر دو بزرگوار را پیامبر خدا و راستگو مى شماریم، لکن اناجیل موجود را هم مخدوش مى دانیم اما کلیسا که هم وثاقت اناجیل را پذیرفته و آن را الهام و تحت اشراف روح القدس مى داند باید این تناقص را حل کند، لابد مى گویند یکى نمى دانسته است! (ر. ک. به: متى 17:11 ـ 13)

9ـ مرقس، 1:7 و لوقا، 3:16

10ـ یوحنا، 1:27

11ـ لوقا، 1:26

12ـ متى، 3:5 و لوقا، 3:18

13ـ مرقس، 6:21 ـ 29 / لوقا، 3:19 ـ 20

14ـ متى، 3:7 / لوقا، 3:7

15ـ متى، 3:11 / مرقس، 1:7

16ـ متى، 4:12 ، 13 ، 23 و ابواب دیگر

17ـ مرقس، 6:21 ـ 29

18ـ ر. ک. به: متى، 27:28 ـ 34

19ـ متى، 3:11 / مرقس، 1:7

20ـ یوحنا، 6:14 و 15

21- یوحنا باب 6.

22ـ یوحنا، 6:15

23ـ یوحنا، 14:17 و 18

24ـ یوحنا، 15:26 و 27

25ـ یوحنا، 16:7 و 8

26ـ اعمال رسولان، باب هاى 1 و 2

27ـ یوحنا، 14:16

28ـ اشعیا، 61:1 و 2

29ـ یوحنا، 14:15

30ـ یوحنا، 16:5)(

31ـ یوحنا، 14:16

32ـ یوحنا، 16:7

33ـ یوحنا، 1:37

34ـ لوقا، 1:35

35ـ ر. ک. به: لوقا، 1:26

36- لوتا 1:15.

37ـ لوقا، 1:67

38- یوحنا، 16:7

39ـ یوحنا، 16:13

40ـ یوحنا، 15:26

41ـ یوحنا، 16:12 و 13

42ـ یوحنا، 16:12 و 13

43ـ شیخ محمود شبسترى، همان

44ـ یوحنا، 16:13

45ـ سوره روم: 2ـ4

46ـ سوره کوثر: 4

47ـ سوره قمر: 44 و 45

48ـ سوره آل عمران: 12

49ـ سوره فتح: 27

50ـ سوره بقره: 24

51ـ یوحنا، 15:23

52ـ تثنیه، 18:18

53- Emery, H. Bncrof, Christian Theology, P. 96 - 99 & Robert C. eville, A Theology Primer, P. 142, 144-145

54ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 3، ص 708

55ـ ویل دورانت، همان، ج 3، ص 709 / همچنینن ر. ک. به: جفرى بارندر، المعتقدات الدینیة لدى الشعوب، ترجمه د. امام عبدالفتاح، کویت، 1413 ، ص 129

56- A. poweell Davies, The Meniny of the dead sea scrolls, P. 126 G. Vermes, The Dead sea Serolls in English, P. 57