چهار مسئولیت مهم انسان

قال الله تبارک و تعالی: «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولـئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولا»

من در این جا چهار تا از اقسام مسئولیت را برای شما می شمارم. ما در مقابل چه چیزهایی باید مسئولیت داشته باشیم و بی تفاوت نباشیم.

در مقابل خداوند

اولین مسئولیت ما در مقابل خداست، یعنی در برابر ذات خداوند تبارک و تعالی حس مسئولیت داشته باشیم. شاید در هر صفحه ای از قرآن کریم که مطالعه کنید این تذکر را می دهد که شما در مقابل خدا مسئولید. انسان حداقل سه مسئولیت در مقابل خدا دارد: 1- معرفت و شناخت خدا؛ «أوّل الدّیِنِ مَعرِفَتُه».[ نهج البلاغه، خطبه 10]انسان نمی تواند بگوید من کاری ندارم، نه دینی انتخاب می کنم و نه کاری با خدا دارم. علت این که این قدر پیغمبر می فرمود: «قولوا لَا إله إلا الله تُفلِحوا»، همین است، اول این مورد را باید اصلاح کرد اول عقیده و بینش مردم، و بعد روش و منش مردم. ما در زندگی مان روش و منش داریم، گرایش داریم، که قبل از این چهار تا باید بینش باشد، یعنی چیزی که به آن گرایش داریم و آن را انتخاب می کنیم بر اساس یک اعتقادی باشد.

داستان

_مورد اول: وقتی که پیغمبر گرامی اسلام در جنگ بدر به طرف میدان نبرد می رفتند دو نفر مسلح آمدند، گفتند: یا رسول الله! ما آمدیم شما را یاری کنیم. این کار، کار خوبی است، گزینش خوبی است، سراغ دشمن نرفتند، سراغ پیامبر آمدند، حضرت فرمودند: به چه انگیزه ای؟ برای چه آمده اید؟ پیامبر می خواهد بینش آنها را سؤال کند، اعتقاد، انگیزه و نیت آنها را سؤال کند. گفتند: آقا ما مشرکیم، شما را قبول نداریم، خدا را هم قبول نداریم، اما آمده ایم شما را یاری کنیم شنیده ایم جنگ است، گفتیم برویم کمک کنیم، اگر پیروز شدید به ما غنیمت بدهید، ما برای غنیمت و پول آمده ایم، کاری به خدا و پیغمبر خدا هم نداریم. حضرت فرمود: هر دوی شما برگردید، من فقط برای خدا می جنگم، من که نمی خواهم کشور بدست بیاورم، من برای این می جنگم که توحید اقامه شود. یکی از آنها گفت ما مسلمان می شویم، یکی مسلمان شد و آمد و دیگری برگشت. اعتقاد، بینش و معرفت این اولین مسئولیت است.

_مورد دوم: یک نفر در زمان پیغمبر گرامی اسلام مسلمان شد، عرض کرد: یا رسول الله! من قبل از اسلام خدمات و کارهای خوبی انجام داد ه ام. حضرت فرمود: چه کار کرده ای؟ گفت: یا رسول الله، دخترهایی را که می خواستند زنده به گور کنند من نمی گذاشتم آنها را زنده به گور کنند، آنها را می گرفتم و خودم بزرگ می کردم و به جای آن دختر سه شتر به پدرش می دادم. دختر را از پدرش می گرفتم به خانه می آوردم و برایش دایه ای می گرفتم و خرجش می کردم تا بزرگ شود. 360 بچه را این گونه از مرگ نجات دادم. – این کار مهمی است، خدمتی است- هزار و خرده ای شتر داده ام، «هَلْ لی منّ الأجرِ شیئاً»؟ آیا چیزی از اجر به من می رسد؟ پاداش شما به من می رسد؟ - مسلم است خدا کار مثبت کسی را بی جواب نمی گذارد، هر که کار خوبی کند اجر می دهد. اما این شخص زمانی این کار را کرده که خدا و قیامت را قبول نداشته، - حضرت فرمود: اگر به خدا معتقد بودی اجری داشتی که آن اجر را الان نداری، چون تو به خدا اعتقاد نداشتی. کار او مثبت بوده ممکن است خدا در زندگی اش به او گشایش و وسعت رزق دهد. کسانی که مخترع هستند و به جامعه خدمت می کنند حتر اگر کافر هم باشند به خاطر خدمتی که کرده اند کار آن ها را بدون پاداش نمی گذارد. اما کافر چون روز قیامت و قبر را قبول ندارد که خدا در آنجا به او اجر دهد در همین دنیا پاسخش را می دهد، و به او فطانت علمی یا مال یا قدرت می دهد. اما در قیامت پاداشی ندارد. لذا حضرت فرمود: چون تو به خاطر رضای خدا کار را انجام ندادی آن نمره ای را که معتقدین به خدا دارند تو نداری. نمی گویم بی پاسخ می ماند اما آن نمره را ندارید.

_مورد سوم: در جنگ احد شخصی به نام أبا الغیدا به میدان آمد، این شخص مشرک بود، شروع به جنگیدن کرد، گفتند: یا رسول الله! أبا الغیدای مشرک آمده و دارد با کافران می جنگد. از پیغمبر اجازه نگرفته بود خودش به میدان رفت، خیلی تیرانداز ماهری بود، روی دو زانویش می نشست تیر می انداخت و تیرهایش به خطا نمی رفت. چند نفر از مشرکان را به درک واصل کرد، به پیغمبر خبر می دادند: یا رسول الله، اباالغیدا چهار نفر را کشت، پنج نفر را کشت. پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم  خوشحال می شد چون مشرک کشته شده بود، اما می فرمود: او آخرش به جهنم می رود. کار خوبی می کند اما آخرش به جهنم می رود. چرا؟ بالاخره عده ای را به درک واصل کرد و بعد خودش تیر خورد و روی زمین افتاد. شخصی می گوید بالای سرش رفتم، گفتم: «أبشّرُکَ بِالجَنّه»؛ بهشت بر تو گوارا باد! ابالغیدا چشم هایش را باز کرد، خیلی تعجب کرد گفت: «و ما الجنه»؛ بهشت چیست؟! من بهشت را قبول ندارم، من خدا و پیغمبر را قبول ندارم، من اصلاً برای خدا و پیغمبر و قرآن نیامده ام، من دیدم در مدینه خانم ها و مردم پشت سر من حرف می زنند که او از جنگ می ترسد و ضعیف است، لذا آمده ام بگویم که من نمی ترسم، من نیامده ام که از خدا و از دین حمایت کنم. بعد یک قطعه شمشیری هم از آن اطراف برداشت فرو کرد در شکمش و خودش را کشت. گفت من نمی خواهم مجروح بمانم، خوصلة مریضی و جراحت را ندارم. نبرد با کفار، کار قشنگی است، اما انگیزه و اعتقاد پشت آن نیست. _بنابراین ما حس مسئولیت داریم، اما در مقابل چه کسی؟!

 1- در مقابل خدا

در مقابل خدا سه گونه مسئولیت داریم؛ اول: معرفت خدا، دوم: قرآن می گوید خدا را خوب بخوانید: « وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا».یعنی ارتباط با خدا، حرف زدن با خدا و خواندن خدا. سوم قرآن مجید می فرماید: « لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ»؛ از خدا جلو نیفتید، هر چه فرموده بگویید چشم، هر چه هم گفته نه، بگویید چشم. این که خودم یک سلیقه درست کنم، خودم یک روش درست کنم، خودم یک علمی را ابداع کنم، این جایز نیست. لذا ما در مقابل خدا سه مسئولیت داریم: معرفت خدا، خواندن خدا، و جلو نیفتادن از دستورات خدا. به این می گویند مسئولیت در مقابل خدا.

2- در مقابل پیامبر

دوم: ما در مقابل پیامبر اکرم مسئولیت داریم، خدا در قرآن می فرماید: « أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ»جداگانه هم می گوید، «أطیعوا»تکرار شده است، می گوید: از خدا و پیامبرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اطاعت کنید. «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ»؛ هر چه پیغمبر برای شما آورده بگیرید. چرا؟ چون «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی»؛ پیغمبر هیچ وقت از روی هوای نفس حرف نمی زند. هر چه می گوید وحی است؛ لذا برای ما هم سنت، حجت است و هم قرآن. آنچه پیغمبر بگوید برای ما حجت است و می پذیریم. چرا؟ چون خدا فرموده است از پیغمبر اطاعت کنید. اطاعت از پیغمبر دو گونه است: 1- اطاعت طریقیه؛ یعنی پیغمبر می گوید مردم! خدا این گونه فرموده، در این جا پیغمبر واسطه است، دارد حرف خدا را می زند؛ 2- اطاعت موضوعیه؛ اما یک وقت خودش می فرماید نماز بخوانید؛ اما نیامده که نماز صبح چند رکعت است. از امام صادق پرسیدند: آقا! چرا نام امیرالمؤمنین علی علیه السلام در قرآن نیست؟ اگر چه بعضی ها این فکر انحرافی را مطرح می کنند که نام حضرت بوده اما از قرآن حذف شده است، خیر این فکر، فکر انحرافی است، فکر ضد دینی است. قرآن همین قرآن است، بدون اضافه و حذف یک حرف و یک کلمه. قرآن مصون مانده؛ «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُون».هر کسی در هر کجا در مقاله، کتاب و یا هر اثری این فکر انحرافی را گسترش دهد که در قرآن اسم ائمه بوده و یا آیات و مطالبی داشته که حذف شده، این فکر خلاف قرآن و خلاف فرمایش بزرگان و خلاف سیرة ائمة ماست. شخصی که مطلب و روایات را خوب متوجه نشده است هر کسی می خواهد باشد، اگر قصد تعرض هم نداشته باشد و جاهل هم نباشد، پس خوب متوجه نشده است؛ چون در این سال های اخیر و این روزها دیده ام بعضی ها حتی در کتاب رسمی این فکر را منتشر می کنند که قرآن اسامی ائمه را داشته است. خیر این طور نیست، اعتقاد ما این است که این قرآن همان قرآنی است که بر پیامبر خدا نازل شده، بی کم و کاست. دلیلش همین روایتی است که برایتان بیان می کنم علما و بزرگان ما ده ها کتاب دربارة مصونیت قرآن از تحریف نوشته اند- گفته شد شخصی خدمت امام صادق آمد و گفت: آقا، چرا اسم ائمه در قرآن نیست؟ آقا فرمودند: قرآن کتاب کلیات است، کتاب اخلاقی و کتاب تبیان است. قرار نبوده جزئیات در قرآن باشد، آیا جزئیات نماز در قرآن آمده، عرض کرد: نه آقا. – در کجای قرآن است که نماز صبح دو رکعت، نماز ظهر چهار رکعت و نماز مغرب سه رکعت؟ قرآ هیچ کجا راجع به رکعت نماز صبحت نکرده، فرموده: «أقِمِ الصّلاهَ»؛ نماز بخوانید: «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَر»؛ آثارش را گفته است. –حضرت فرمودند: چرا شما نماز صبح را دو رکعتی و ظهر را چهار رکعتی می خوانید؟ گفت: پیغمبر فرموده است. پس پیغمبر آمده جزئیات نماز کلّی را بیان کرده، فرموده: مردم این گونه نماز بخوانید. حضرت فرمود: آیا جزئیات در قرآن آمده است؟ عرض کرد: خیر. در قرآن آمده که مثلاً زکات چند شتر چقدر است، و یا زکات گوسفند و طلا به چه میزان است؟ قرآن مکرر می فرماید: باید زکات را پرداخت اما جزئیاتش نیامده است. راجع به حج نیز به همین گونه، در رابطه با هفت مرتبه طواف و بسیاری از جزئیات آن چیزی نیامده است مثلاً در رابطه با صفا و مروه قرآن می گوید: سعی کنید؛ « إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللّهِ»،اما این که چند مرتبه، نیامده است. پیغمبر این ها را توضیح داده است. به طور کلی پیغمبر دو شأن برای قرآن داشت. 1- اقراء 2- تبیین؛ یعنی یکی بخواند و یکی توضیح بدهد. قرآن در یک جا می فرماید: این کتاب را فرستادیم « لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ»؛ برای این که برای مردم بخوانی. و در جای دیگر می گوید: «لِتُبَیّن للناسِ»؛ آن را برای مردم بیان کن. شأن بیان غیر از شأن قرائت است. پیغمبر ده آیه می خواند بعد تفسیر می کرد، می گفتند: آقا، باز هم بخوانید. می فرمود: خیر بروید این ده آیه را یاد بگیرید بعد برگردید. نوشته اند در هیچ جلسه ای بیش از ده آیه نمی خواند، چون می خواست توضیح بدهد، تشریح می کرد و یاد می داد. قرآن کریم خیلی جزئیات را بیان نکرده است، قرآن می فرماید: شما از خیط أبیض تا خیط أسود روزه بگیرید.«خیط»یعنی نخ و طناب؛ از طناب سفید تا طناب سیاه. عدی بن حاتم رفت و در خانه اش یک طناب سفید آویزان کرد و روزه گرفت، دائم به آن نگاه می کرد که چه وقت طناب سیاه می شود تا روزه اش را باز کند، چون قرآن می فرماید: از طناب سفید تا طناب سیاه؛ «عن الْخَیْطُ الأَبْیَضُ»تا «مِنَ الْخَیْطِ الأَسْوَدِ».

دید طناب سیاه نشد و او دارد از گرسنگی از پا درمی آید. لذا خدمت پیغمبر آمد، گفت: یا رسول الله، پس معنای این آیه چیست؟ حضرت فرمود: «بَیَاضُ النَّهارِ مِنْ سَوَادِ اللَّیلِ»، این آیه کنایه است؛ طناب سفید یعنی سپیدة صبح، فجر یا همان اذان صبح، «سواد»؛ طناب سیاه، یعنی شب و مغرب.این مطلب را پیغمبر باید توضیح بدهد. امام صادق به این شخص فرمود: جزئیات نماز در قرآن نیامده، جزئیات طواف در قرآن نیامده، جزئیات زکات در قرآن نیامده. دربارة نماز که عمود دین است نگفته چند رکعت بخوان، شما توقع داری اسم امیرالمؤمنین در قرآن بیاید؟! لازم نیست و ضرورت ندارد. در قرآن می فرماید: «أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ».شما که «أقِمِ الصَلاهَ»، را می روی از پیغمبر می پرسی که چند رکعت بخوانیم، - می فرماید: این طور که من می خوانم بخوان؛ «صَلَّوا کَمَا رَأیْتُمُونی أصَلّی»- جابر ابن عبدالله انصاری هم رفت خدمت پیغمبر عرض کرد: یا رسول الله، «أَطِیعُواْ اللّهَ»روشن است، «أَطِیعُواْ الرَّسُولَ»هم روشن است، اما أولی الامر چه کسانی هستند؟ حضرت امام ها را شمرد. اگر کسی تعصب نداشته باشد همین حرف منطقی و عقلی و بسیار روشن و بدیهی است. این حرف، حرف کاملاً پسندیده ای است، منابع اهل سنت این روایات را نقل کرده اند که پیغمبر فرمود: «یَکُونُ اثْنَا عَشَرَ أمیرا»؛ امام های بعد از من یا خلفای بعد از من یا امرای بعد از من دوازده نفرند. این مطلب را که نمی شود منکر شد، اما این دوازده نفر چه کسانی هستند؟ اهل سنت وقتی می خواهند بشمارند، می گویند: خلیفة اول، خلیفة دوم، خلیفة سوم، امیرالمؤمنین، امام حسن، معاویه، یزید و....آنها دوازده نفر اولی را می شمارند، می گویند این ها هستند. یا این که منظور پیغمبر دوازده انسان صالح بود، که مثلاً یکی از آنها عمر ابن عبدالعزیز بود. بعضی ها این گونه و بعضی ها آن گونه تفسیر می کنند. آقا چرا در حالی که پیغمبر در بعضی از روایات ائمه را به نام ذکر کرده است و در منابع متعدد نام ائمه آورده شده است باز هم انکار می کنید؟ پس دومین حس مسئولیت ما مسئولیت در مقابل پیغمبر خداست، ما در مقابل پیغمبر هم مسئول هستیم، هم اطاعت طریقی و هم اطاعت موضوعی، یعنی وقتی خودش مطلبی را بفرماید برایمان حجت است، و وقتی بگوید خدا فرموده است آن هم حجت است.

3- در مقابل امام

سومین مسئولیت ما مسئولیت در مقابل امام و حجت خدا است. این که در زیارت جامعة کبیره آن اثر گرانسگ امام هادی علیه السلام ، می گوییم اگر کسی از شما جلو بیفتد باخته است و اگر کسی عقب بماند آن هم باخته است، کسی که همراه شما باشد پیروز است، « سَعِدَ مَنْ والاکُمْ وَهَلَکَ مَنْ عَادَاکَمْ وَخَابَ مَنْ جَحَدَکُمْ وَ ضَلَّ مَنْ فَارَقَکُمْ وَ فَازَ مَنْ تَمَسَّکَ بِکُمْ».این مسئولیت در زندگی اصحاب امام حسین علیه السلام  موج می زند؛

 چرا اباالفضل العباس با لب تشنه آب را روی آب ریخت؟ می توانست بنوشد، ولی مسؤول حسین و یاران و فرزندان حسین بود، وقتی می بیند طفل شش ماهه تشنه است، سه ساله تشنه است، برادرش تشنه است، آی را روی آب می ریزد و می گوید: «یا نَفس مِن بعدِ الحسین هونی»، این حس مسئولیت است، که در اسلام هم سابقه دارد. یک بار ابوذر در جنگ تبوک مشک آب روی دوشش بود، تشنه آمد خدمت پیغمبر، از شدت تشنگی روی زمین افتاد حضرت به او فرمودند: چرا آب نیاشامیدی؟ مشک آب که همراهت بود؟ عرض کرد: آقا، حیف است قبل از شما من آب بنوشم اول این آب را شما بنوشید، تشنگی را تحمل کردم تا این آب را به شما برسانم.این وفا و مسئولیت پذیری است که نوجوان ده یازده ساله آمده برای شهادت التماس می کند، قاسم سیزده ساله آمده دست می بوسد، پا می بوسد او مقام که نمی خواهد، عنوان که نمی خواهد، «فلَم یزل الغلام یُقَبّلَ یَدیه و رجلیه حتی اذن له»؛ آن قدر دست و پای عمو را بوسید تا از او اجازه گرفت.

حس مسئولیت این گونه است که سعید ابن عبدالله روی زمین افتاده و تمام بدنش پر از تیر است، در ظهر عاشورا موقع نماز، امام حسین بالای سرش می آید و می فرماید: سفارش و وصیتی نداری؟ گفت: آقا، به من جواب بدهید «أوفیتُ»؛ آیا من به عهدم وفا کردم؟ آیا شما از من راضی هستید؟ اگر شما راضی هستید من راحت جان می دهم، اما اگر شما راضی نیستید جان دادن برایم سخت است.این حس مسئولیت است که وقتی زید ابن سوهان در جنگ جمل روی زمین افتاد، امیرالمؤمنین بالای سرش آمد و فرمود: زید سفارشی نداری؟ عرض کرد: «أوفیت یابن أبی طالب»؟ آقا به من بگویید از من راضی هستید یا نه؟ آیا من به عهدم وفا کردم؟ یک وصیت دارم، «لا تَغسلوا عَنّی دَماً»؛ خون را از چهرة من پاک نکنید، می خواهم در قیامت بگویم ای مردم، من از علی دفاع کردم و شاهدش هم خون های روی بدنم است.

 حس مسئولیت این است؛ میثم تمار بر دار، حجر بن عدی مقابل قبر، رُشید حجری با دست و پای قطع شده، ابن سکیت با زبان از حلق بیرون کشیده شده از امیرالمؤمنین دفاع می کنند و حاضر نمی شوند به امامشان پشت بکنند

 حس مسئولیت در مقابل امام این است که انسان بداند امام اعمالش را می بیند؛ «فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ»

4- در مقابل اعضاء و جوارح

چهارمین مسئولیت من و شما، مسئولیت در مقابل اعضایمان است. دقت کنید این دست و پا و گوش از خودش اختیار ندارد. اختیار این ها دست من و شماست، این عقل و فکر و منش ماست که به این ها فرمان می دهد، امیرالمؤمنین فرمودند:

«وَالأفکارُ أئِمَهُ القُلُوبِ وَ القُلُوبُ أئِمَهُ الحَوَاسِّ وَالحَواسُّ أئِمَهُ الأعضاءِ»[ کنزالفوائد، ج 1، ص 200]؛ فکر پیشوای درک است، و درک پیشوای حس است؛ یعنی اول عقل است بعد فکر است. این روایت خیلی زیباست و نیاز به توضیح دارد، فرمود: اول عقل است بعد فکر است، فکر از عقل خط می گیرد. انسانی که عاقل نیست فکر هم ندارد چون اول عقل است بعد فکر، و بعد قلب است؛ یعنی درک. عقل به فکر خط می دهد، فکر به قلب خط می دهد، و قلب به حس و حس به عضو؛ یعنی دستی که شما به سر یک مظلوم می زنید این چهار – پنج مقدمه قبل از آن است. قبل از آن مقدمه ای دارد، عقل، فکر، درک، و حس؛ پس خودش هیچ کاره است. شما در مقابل این دست مسئولید، این چشم که خودش به جایی نمی افتد شما با آن نگاه می کنی، این گوش که خودش استماع ندارد شما وسیلة آن را فراهم می کنی. لذا قرآن می فرماید: «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولـئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولا» سمع به معنای شنوایی است. بعضی از مفسرین می گویند چرا فقط چشم و بینایی؛ «ان السمع و البصر»را گفته است؟ مثلاً بویایی را نگفته، لامسه و چشایی را نگفته است و فقط شنوایی و بینایی را گفته است؟ شاید دلیلش این است که این دو بیشتر در معرض استفاده هستند، این قدر که انسان با گوش و چشم چیزی را می گیرد با بو و چشیدن و لمس کردن چیزی را نمی گیرد، لذا از میان این پنج حس، قرآن روی ان دو دست گذاشته است: «إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولـئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْؤُولا».