فرصت شماری عمر

قیمت عمر اگر بداند مرد

بس بگرید بر آنچه ضایع کرد

طفل را سیبکی دهند به نقش

بستانند ازو نگین بدخش

جوهری را که این بصیرت هست

ندهد بی‌بهای خویش از دست

پند سعدی به دل شنو نه به گوش

مزد خواهی به کار کردن کوش

____________

ماهی امید عمرم از شست برفت

بیفایده عمرم چو شب مست برفت

عمری که ازو دمی به جانی ارزد

افسوس که رایگانم از دست برفت

____________

علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد

دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست

به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز

وگرنه سیل چو بگرفت، سد نشاید بست

________

به سکندر نه ملک ماند و نه مال

به فریدون نه تاج ماند و نه تخت

بیش از آن کن حساب خود که تو را

دیگری در حساب گیرد سخت

____________

اگر لذت ترک لذت بدانی

دگر شهوت نفس، لذت نخوانی

هزاران در از خلق بر خود ببندی

گرت باز باشد دری آسمانی

ز صورت پرستیدنت می‌هراسم

که تا زنده‌ای ره به معنی ندانی

دریغ آیدت هر دو عالم خریدن

اگر قدر نقدی که داری بدانی

وصیت همین است جان برادر

که اوقات ضایع مکن تا توانی