ظلم و اذیت کردن

_ (عصر حکومت عبدالملک بن مروان (75 - 95 ه‍ ق )بود. او حجاج بن یوسف ثقفى را که خونخوارترین و بى رحمترین عنصر پلید بود، استاندار عراق (کوفه و بصره ) کرد. حجاج بیست سال حکومت نمود و تا توانست ظلم کرد.) در این عصر، روزى زاهد فقیرى که دعایش به اجابت مى رسید، وارد بغداد گردید. (بغداد در آن عصر، روستایى بیش نبود). حجاج او را طلبید و به او گفت : ((براى من دعاى خیر کن .))زاهد فقیر گفت : ((خدایا! جان حجاج را بگیر. ))حجاج : تو را به خدا چه دعایى است که براى من نمودى ؟))زاهد فقیر: ((این دعا هم براى تو و هم براى تو و هم براى همه مسلمانان ، دعاى خیر است . ))

اى زبردست زیر دست آزار     گرم تا کى بماند این بازار؟      به چه کار آیدت جهاندارى      مردنت به که مردم آزارى

 _شاه بى انصافى از پارسایى پرسید: کدام عبادت ،بهترین عبادتها است ؟پارسا گفت : خوابیدن هنگام ظهر براى تو بهترین عبادتهاست تا در آن هنگام به کسى آزار نرسانى .

_

31. پادشاهى فرمان داد تا بى گناهى را اعدام کنند، )زیرا به خاطر بى اعتنایى او، بر او خشمگین شده بود.)

بى گناه گفت : ((اى شاه به خاطر خشمى که نسبت به من دارى آزار و کشتن مرا مجوى ، زیرا اعدام من با قطع یک نفس پایان مى یابد، ولى بار گناه آن همیشه بر دوش تو خواهد ماند و سنگینى خواهد کرد.))

دوران بقا چو باد صحرا بگذشت

تلخى و خوشى و زشت و زیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد

در گردن او بماند و بر ما بگذشت

پادشاه ، تحت تاثیر نصیحت او قرار گرفت و از ریختن خونش منصرف شد و تحمل بار سنگین همیشگى گناه را از خود دور ساخت .

شکر

_ شکر نعمت های مجهول

 پادشاهى با نوکرش در کشتى نشست تا سفر کند، از آنجا که آن نوکر نخستین بار بود که دریا را مى دید و تا آن وقت رنجهاى دریانوردى را ندیده بود، از ترس به گریه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى کرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد که آسایش شاه را بر هم زد، اطرافیان شاه در فکر چاره جویى بودند، تا اینکه حکیمى به شاه گفت : ((اگر فرمان دهى من او را به طریقى آرام و خاموش مى کنم .))شاه گفت : اگر چنین کنى نهایت لطف را به من نموده اى . حکیم گفت : فرمان بده نوکر را به دریا بیندازند. شاه چنین فرمانى را صادر کرد. او را به دریا افکندند. او پس از چندبار غوطه خوردن در دریا فریاد مى زد مرا کمک کنید! مرا نجات دهید! سرانجام مو سرش را گرفتند و به داخل کشتى کشیدند. او در گوشه اى از کشتى خاموش نشست و دیگر چیزى نگفت .شاه از این دستور حکیم تعجب کرد و از او پرسید: ((حکمت این کار چه بود که موجب آرامش غلام گردید؟ ))حکیم جواب داد: ((او اول رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتى را نمى دانست ، همچنین قدر عافیت را آن کس داند که قبلا گرفتار مصیبت گردد.))

اى پسر سیر ترا نان جوین خوش ننماند  معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است  حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف   از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است