کسی که کاشفیت علم از خارج را انکار میکند و میگوید که من به خارج مرتبط نیستم و فقط یک سری ادراکات را در خود میابم و فقط عالم را ادراکات خودش میداند وجهان را در ذهن خود فرو میبرد دیگر نبودن خود را نمیتواند تصور کند تا بعد بگوید زندگی پس از مرگ را قبول ندارم زیرا موقعی در چیزی شک میکنیم که وجود و عدم آن را بتوانیم تصور کنیم وبعد میگوییم مثلا در وجود سیب شک داریم ولی ما نمیتوانیم نبود خود را تصور کنیم و جایی را تصور کنیم که نفسمان نباشد البته جایی را میتوانیم تصور کنیم که بدن ما که یکی از ادراکات ماست در آن نیست ولی نفس همیشه بیدار خود را نمیتوانیم در فرضی معدوم ببینیم چون به صرف اینکه تصور میکنیم در جایی نباشیم ،نفس مان که در آن ادراک هست و فقط بدن مان را در آنجا نمیبینیم.