تلخیص رساله مشواق فیض کاشانی بر اساس حروف الفبا

آ ـ ا

آب حیات: چشمة عشق که هر که نوشد نابود نشود.

آب حیوان: 1ـ آب حیات. 2ـ تابش انوار و تجلیات الهی.

آب خضر: آب حیات.

آب خرابات: تجلّیات رحمانی که کدورت‌های ظاهر و باطن را می‌زداید.

آدم: مظهر ذات الهی.

اربعین: چلّه.

آغوش: دریافت اسرار.

آینه: قلب انسان کامل.

آینة جمال: مرتبة ظهور و تجلّی صفاتی.

ابرو: صفات از آن رو که حاجب ذات است.

استاد ازل: خداوند.

استدراج: تنزل تدریجی سالک بر اثر رعایت نکردن آداب سلوک، به گونه‌ای که خود نفهمد.

إکسیر: انسان کامل.

الف، ذات احدیت

امانت: ولایت مطلقه.

اهل دل: کسانی که از سر گذشته‌اند و طالب سرّ اند.

اهل طامات: سالک گرفتار در کشف و کرامات.

ایام غم: روزگار بازماندگی و عقب افتادگی از سیر الی الله.

ب:

باده: 1ـ عشق منیف 2ـ نصرت الهی

باد صبا: نفحت رحمانی (نسیم‌های نشأت گرفته از رحمت الهی) که از مشرق روحانیات می‌وزد.

بادة چون نار: انفاس قدس رحمانی.

بار امانت: عهد و پیمان الهی.

باران: 1ـ فیض گسترده الهی که بر همه موجودات ریزان است. 2ـ غلبه عنایات الهی که مایه فرح سالک است.

باز: روح قدس و نفس ناطقة انسانی.

بارقه: انواری که در اوائل کشف رخ می‌نماید و نمی‌پاید.

باغ: جهان خرم روحانی.

بال: روشن شدن دل به واسطة معارف حقیقی.

بت: 1ـ مقصود و معشوق 2ـ جسم و مادّه 3ـ هوا و هوس 4ـ نفس امّاره 5ـ وحدت 6ـ مظهر عشق که عشق همان حقیقت مطلقه است. 7ـ انسان کامل و قطب زمان.

بتخانه: 1ـ عالم لاهوت که مقام وحدت کل است. 2ـ مظهریت ذات احدیت.

بچه ترکان: زیبا رویان، جان ستان.

بحر: 1ـ مقام ذات و وحدت که کثرات امواج اویند. 2ـ تجلیات ذاتی که موجب فناست.

بحر عطا: فیض دائم حق.

بساط وصل: مرتبة اتّصال و وصل عاشق.

بندگی: مقام تکلیف.

بوسه: فیض و جذبة باطن.

بهار: 1ـ مقام علم که حجاب است. 2ـ مقام وجد و حال که مقابل معنای اوّل است. (پس این واژه از أضداد است.)

بیت الحرام: قلب انسان کامل.

بی‌خودی: 1ـ حالت مستی و جذبة سالک 2ـ فنا

بیگانه: غیر سالک.

بیعت: تسلیم مرید نسبت به استاد کامل.

بی‌نشان: مقام بی‌اسمی و فناست که مربوط به ذات الهی است.

پ

پرتو: تجلّی

پرده: حجاب میان بنده عاشق و حقّ معشوق.

پریشانی: عالم تفرقه.

پیاله: 1ـ محبوب 2ـ هر ذرة عالم از آن جهت که پیمانه شراب محبت فطری حق است.

3ـ صفای ظاهر و باطن.

پیر خرابات: انسان کامل راهنما.

پیر میخانه: انسان کامل راهنما.

پیچ زلف: 1ـ تضاد ظاهری اسماء و صفات الهی در مقام ظهور که بر اعتدال قامت حضرت الوهیت اشاره دارد. 2ـ طریق طلب.

پیشانی: مظهر و ظهور اسرار الهی.

پیمانه: 1ـ هر ذرّه عالم از آن جهت که پیمانة شراب محبت فطری الهی است. 2ـ دل عارف که در او مشاهدة انوار غیبی می‌کنند. 3ـ شراب حقیقت.

پیک: انفاس قدس الهی.

ت

تاب زلف: 1ـ پیچ زلف 2ـ اسرار الهی.

تاراج: سلب اختیار سالک در همه احوال و اعمال ظاهری و باطنی.

تجلّی: 1ـ نور کشف که بر دل عارف ظاهر می‌گردد. 2ـ فیض الهی.

تجلّی جلالی: تجلّی‌ای که مستلزم بعد یا قهر است. (البته محصول تجلی جلالی در سالک و عارف متفاوت است).

تجلی جمالی: تجلّی که مستلزم قرب است.

تحیر: سرگردانی در بحر توحید و وادی عشق.

تردامن: کسی که از توحید قطره‌ای چشیده و در توحید کامل نیست.

ترسا: مرد روحانی که صفات رذیله نفس او به صفات حمیده مبدل شده است.

ترسابچه: 1ـ جاذبه ربّانی 2ـ دارویی که از عالم ارواح به قلوب و نفوس می‌رسد و آنها را بر اثر غلبه، از تفرقة نفوس می‌رهاند. 3ـ مرشد کامل که تربیت یافتة نظیر خود است.

ترسائی: خلاصی از بند تقلید و رسوم اعتباری. (این حالت چون بر حضرت عیسی٥ و پیروان ترسایش غالب بود ترسائی نام گرفت.)

تَرک: خانم خانه.

تُرک: 1ـ ترک زبانان که بخشندگان عمرند.2ـ زیبارویان 3ـ جذبة الهی.

تعزیر: خواری و توبیخی است که در اثر لغزش در سلوک، بر سالک وارد می‌شود.

تعلّق: علائق مادّی دنیوی.

تفرقه: پراکنده شدن دل به واسطة تعلّق به امور متعدد؛ در برابر جمعیت.

تفرید: دل از علائق بریدن و کمر بندگی بر میان بستن که به نوعی سالک را "تنها" می‌کند.

تفکّر: 1ـ گذر از باطل که ماسوای حق است به حق که خداست یعنی از همه چیز و در همه چیز خدا دیدن. 2ـ نتیجة ذکر.

تواجد: 1ـ پدیدار شدن اثر واردات بر ظاهر سالک که این وصف مبتدیان است.

2ـ اظهار حالت وجد، بدون وجود درونی که در حقیقت تشبّه به اهل وجود است.

توبه: اعراض از آن چه مانع وصول اسک به محبوب حقیقی است.

 

ج

جام: دل عارف که از معرفت لبریز است.

جام الهی: تجلیات قدس الهی که عارف را سرمست می‌کند.

جام جهان نما: قلب عارف کامل.

جام گیتی امروز: قلب عارف کامل.

جان: 1ـ روح انسان 2ـ نَفَس رحمانی که تجلّی گستردة حق است.

جانان: صفت قیومی حق که همه موجودات به او پایدارند.

جذبه: سیر به سوی حق بدون سعی و رنج سالک، به مقتضای عنایت ازلی.

جرس:

جرعه: 1ـ اسرار و مقاماتی که در حال سلوک بر سالک پوشیده مانده باشد.

2ـ تجلّی وجودی

جلال: 1ـ ظهور بزرگی معشوق که نشأت گرفته از استغنای از عاشق است، به منظور نفی غرور عاشق. 2ـ پوشیده بودن حق از ابصار و بصائر (چشم‌ها و عقل‌ها)

جلوه: انوار الهی که بر دل سالک تابیده او را شیدا می‌کند.

جمال: 1ـ ظهور کمال معشوق از جهت استغنای از عاشق. 2ـ اوصاف لطف و رحمت الهی.

جمعیت: همّت را در توجّه به حضرت حق یکی کردن و از ماسوای او دل کندن، در برابر تفرقه.

جنون: از خود بی‌خبری در عین آگاهی.

جوانمرد: عارف کامل.

جور: بازداشتن سالک از سلوک که مایه خواری سالک است.

جهالت: مرگ دل که موجب درک نکردن حقایق است.

 

چ

چراغ دل: دل روشن به نور معرفت.

چشم: 1- شهود حق، اعیان و استعدادهایشان را که در حقیقت صفت بصیری حق است. 2ـ جمال.

چشم جادو: جذبه‌های الهی.

چشم خمار: پوشیدن کوتاهی‌ها سالک بر سالک.

چشم سحرانگیز: جذبه‌های الهی.

چشم مست: 1ـ استغنای حق و عدم التفات او که مقتضی در نظر هستی نیاوردن عالم و به نیستی واگذار کردن آن است. 2ـ سرّ الهی و جذبه‌های او.

چشمه: 1ـ منبع فیض الهی 2ـ قلب عارف کامل

چشمه حیوان: معرفت حق که منبع و اساس هر معرفت صحیح است.

چلّه: چهل شبانه روز مداومت بر عملی سلوکی، همراه با خلوت یا بدون آن.

چنگ: 1ـ اشارات پیرو اشراقات قلبی او برای تنظیم حرکات و سکنات سالک. 2ـ دست یافتن به کمال شوق و ذوق.

چهره: تجلیات در حال غیبت سالک.

ح

حال: واردات سالک که ناپایدار است.

حجاب: آن چه میان سالک و مقصودش که خداست، حائل است.

حرم: مقام بی‌رنگی و بیخودی که همان مقام وصال است.

حریف: سالک هم شأن، هم مقام و هم پیالة سالک دیگر.

حُسن: 1ـ آن چه موافق أمر الهی است. 2ـ کمالات ذات احدیت.

حضور: 1ـ غیبت از خلق و حضور در نزد حق 2ـ مقام وحدت

حفظ: سرّ نگهداری و کتمان.

حق: خداوند، به این اعتبار که تنها موجود حقیقی است.

حقیقت: ظهور ذات حق بی‌حجاب و تعینات که محو کثرات در اشعه انوار ذات را در پی دارد.

حقیقت حقائق: ذات احدیت که حضرت جمع است.

حقیقت محمّدیه: ذات احدیت به اعتبار تعین اوّل.

حلقه زلف: مرتبة تفصیل تعینات الهی است که به هر تعین، حلقه گویند.

حیرت: واردی که بر دل عارف وارد می‌شود و او را از ادامه تأمّل و تفکّر باز می‌دارد.

 

خ

خال: نقطة وحدت حقیقیه که از ادراک اغیار مخفی است و سر آغاز و انجام کثرت اعتباری است.

خال سیاه: عالم غیب.

خاطر: وارده امر است که بر قلب سالک به صورت خطاب بی‌اختیار وارد می‌شود اعم از آن که ربانی باشد یا غیر آن.

خانه خمّار: عالم غیب.

خانه دل: قلب.

خرابات: وحدت صرف که رسوم تعینات در آن محو است.

خراباتی: انسان کاملی که هیچ فعل و صفتی را به خود و دیگری نسبت نمی‌دهد و همه را از خدا می‌بیند.

خرقه: لباس مخصوص صوفیان که با آدابی آن را به دست شیخ می‌پوشیده‌اند.

خضر: 1ـ پیر و مرشد 2ـ حالت بسط در برابر الیاس که به معنای قبض است.

خط: ظهور حقیقت در تعینات و مظاهر عالم ارواح.

خط سبز: برزخ.

خطره: آن چه از احکام طریقت بر دل می‌گذرد.

خلعت: الطافی که به سال می‌رسد.

خلوت: عزت.

خلوتخانه: مقام کمالات ولایت.

خلوتیان ملکوت: جوانمردان طریقت

خُم: 1ـ تجلیات اسمائی و صفاتی 2ـ مقام جمع 3ـ واحدیت.

خَم زلف: پیچ زلف

خم عشق: قلب عاشق شیدا که واله باشد.

خمّار: پیر کامل.

خُمار: عاشق سرگردان.

خمخانه: 1ـ همه عالم غیب و شهادت که از شراب محبت فطری حق لبریزند. 2ـ قلبی که محل ورود غلبات عشق است.

خُمستان: خمخانه.

خمر: می

د

درد: حالتی که از محبوب به محبّ می‌رسد و محب طاقت آن را ندارد.

دریا: 1ـ هستی مطلق که خداوند است. 2ـ انسان کامل.

درازی زلف: عدم انحصار موجودات و کثرات.

دست: صفت قدرت.

دست افشاندن: در راه معشوق از دنیا و آخرت دست برداشتن.

دف: طلب همراه شوق عاشق نسبت به معشوق.

دل: نفس ناطقه که محل تفصیل معانی است.

دلبر: 1- معشوق از آن جهت که با ناز و کرشمه خود عاشق را شیدا می‌کند. 2- صفت قابضییت معشوق.

دلدار: 1- معشوق از آن جهت که مایه امید حیات عاشق است. 2- صفت باسطیت معشوق.

دلگشا: 1- صفت فیاضیت، در مقام انس در دل سالک. 2- صفت فتاحیت.

دم: 1- وقت. 2- فیض الهی است که به نفس الرحمن تعبیر می‌شود. 3- نشأه و خلسه‌ای که ماند برق در روح مرید می‌درخشد و این پس از ریاضت وارده خواهد بود.

دم غنیمت شمردن: وقت و اقتضای رفتاری آن را پاس داشتن.

دنیا، ماسوی الله، به اعبتار بازداشتن سالک از الله.

دوش: صفت کبریایی حضرت حق.

دهان: 1ـ صفت متکلمی حضرت حق. 2ـ اشارات و انتباهات الهی.

دیر: عالم انسانی.

دیر مغان: مجلس عارفان و اولیا.

دیوانه: مغلوب عشق حق.

ذ

ذکر قلبی: ذکری که زبان در آن خاموش است و قلب گویا.

ذوق: اولین مرتبة کشف (و پس از آن شُرب و سپس رَی [سیزای] است.)

ر

رخ: 1ـ تجلّی ذات الهی به صفات جمالی 2ـ نقطة وحدت ظهور و بطون.

رسم: عادت که شامل عبادت بدون نیت خاص و ظواهر شریعت هم می‌شود.

رطل: جام محبّت الهی.

رقص: حرکت و سیر سالک که بر اثر شادی و فرح روح انجام می‌شود.

رند: انسان کاملی که همه تعینات را از خود زدوده است و این زیرکی واقعی است.

رنگ: رسوم و تعلّقات بشری.

ز

زلف: 1ـ تجلی ذات الهی به صفات جلالیه 2ـ مطلق ماسوی الله و ممکنات.

زنّار: کمر خدمت و طاعت محبوب بستن.

زنخدان: لطف قهرآمیز محبوب.

زندان: دنیا.

زنده: 1- تارک علایق دنیوی که دارای مرگ اختیاری است. 2- زنده به عشق الهی.

س

ساعد: صفت قوّت.

ساغر: 1- دل عارف 2- سکر و شوق

ساقی: 1- خداوند فیاض مطلق 2- ذات الهی به اعتبار حبّ ظهور و اظهار 3- پیر و مرشد کامل 4- چشم و گوش آدمی که اکثر اسباب مستی از این دو راه به او می‌رسد.

سالک: مسافر الی الله مادامی که بنی مبدأ و منتهای مسیر است.

سبو: 1- جام می وحدت که از منبع فیض مطلق به هر کس سهمی داده‌اند. 2- تعین اعتباری ویژة هر انسان.

سجّاده: هرچه روی دل بر آن باشد.

سجود: فنای فی الله.

سراپرده: جهان عِلوی و عالم بالا.

سراپرده راز: 1ـ دل مؤمن 2ـ مقام لاهوت.

سرّ: ا- مرتبه‌ای از مراتب بالای درونی آدمی که محل مشاهده است. 2- آن‌چه در سلوک بر سالک اظهارش را نشاید از حالات و مقامات و افکار و اوراد.

سرّ تجلیات: اشتمال هر تجلّی بر همه تجلیات و شهود همه چیز در هر چیز.

سرّ حال: آنچه از مراد خداوند در هر حال شناخته شود.

سرّ قدر: آن چه برای هر موجودی از ازل تا ابد در علم حق مقدّر شده است.

سروش: هاتف غیبی.

سکر: ترک قیود ظاهری و باطنی و توجه به حقّ.

سکون: آرامش در کنف عنایت حق بر اثر توکّل.

سلطان ازل: خداوند.

سوخته: واصل به مقام عبودیت.

سیاه کاران: از راه بازماندگان در سیر الی الله.

سیاهی: ذات حق.

سیه روئی: امکان ممکنات

سیب زنخ: مشاهده ناشی از مَطالع جمال.

سیمرغ: انسان کامل.

سینه: صفت علم.

ش

شاهد: 1- حق به اعتبار ظهور و حضور 2- آن چه در قلب سالک و همیشه به یاد آن است.

شادی: بسط بعد از قبض.

شام: کثرات و تعینات که حاجب وحدتند.

شب: عالم غیب و جبروت. (تاریکی شب: ظلمت ممکنات از جهت آ« که ظل‌اند)

شب قدر: 1- آغازین وقت وصال سالک به محبوب 2- بقای بالله.

شب هجر: فراق و جدایی از محبوب که سخت و تاریک می‌نماید.

شراب: 1- غلبة عشق که سُکر آورد. 2- تجلیات انوار حق.

شراب پخته: 1- عیش صرف مجرد از اعتبار عبودیت. 2- عالم ملکوت.

شراب خام: عیش ممزوج مقارن عبودیت.

شرابخانه: 1- باطن عارف کامل 2- عالم ملکوت.

شراب ازل: تجلیات قِدَم.

شراب الست: تجلیات قدم.

شراب لایزالی: تجلیات قدم.

شراب انس: الطاف الهی.

شراب معرفت: معرفت ناشی از غلبه عشق.

شراب توحید: فنای ذاتی که سالک را از همة شواغل می‌رهاند.

شُرب: شیرینی طاعت و لذّت کرامت و راحتی انس به حق.

شرح صدر: سینه عارف که محل تابش انوار معرفت الهی است.

شرک: دیدن غیر خدا و توجه به آن.

شمع: نور الهی در دل سالک.

شوخی: 1- جذبة الهی 2- توجه بسیار به اظهار صُور افعال.

شور: حالتی از بی‌خودی که در پی شنیدن سخن حق یا کلامی عبرت آمیز به سالک دست می‌دهد.

شوریده: حیران و سرگردان از کثرت جذبه‌های الهی.

شوق: میل به رسیدن به محبوب پس از شناخت و ارتباط اجمالی و پیش از وصال.

شهود: رؤیت حق به وسیلة حق که برای سالک در مقام فنا دست می‌دهد.

شهید: مندکّ در پرتو تجلیات معشوق.

شیخ: 1- انسان کامل 2- انسان کامل در علوم شریعت، طریقت و حقیقت.

شیدایی: شدت غلیان عشق و عاشقی.

شیوه: جذبه‌های گه گاهی.

ص

صاحب دل: آنان که اهل تصفیة دل‌اند.

صاعقه: لهیب محبّت که در یک آن محبّ را بسوزد.

صبا: نسیم‌های رحمانی که از مشرق روحانیّات می‌وزد و بر انجام کارهای خیر برمی‌انگیزد.

صبح: نور وحدت.

صبوحی: 1- بادة خُمار شکن 2- هم سخنی با حق.

صحرا: عالم روحانی.

صُراحی: مقام انس

صمت: 1- سکوت از سر مراقبت دل 2- سرّ نگهداری.

صنم: بت.

صومعه: مقام توجه دل و قطع علاقه از ماسوی الله.

صید: مقام جذبه.

ط

طاق ابرو: اهمال سالک که به وسیلة آن از درجة خود سقوط می‌کند.

طامات: 1- خودنمایی و خودفروشی 2- برخی سخنان نپخته که در اوائل سلوک بر زبان سالک رود.

طَرَب: انس با حق.

طرد: محروم ماندن از ادراک روحانیات به واسطه تخلفات سالک.

طرّه: تجلی جمالی حضرت حق.

طریقت: سیر خاصّ سالکان الی اله که لبّ شریعت است و به حقیقت می‌انجامد.

طلسم: کنه ذات حق.

طمس: فنای صفاتی.

طواف: مقام تحیّر.

ظ

ظلّ: نفس رحمانی و فیض گستردة خداوند که به تعینات اعیان امکانی  ظهور پیدا می‌کند.

ظلّ الله: انسان کامل.

ظلمت آباد: عالم دنیا و طبیعت.

ظهور: تجلّی حضرت حق.

ع

عارض: تجلّی جمالی.

عارف: انسان کاملی که از وجود مجازی خود فانی گشته و اسرار حقیقت را دریافته است.

عالم جان: مرتبة الوهیت که مقام اسمای الهی است.

عبدالله: کسی که خدا با همه اسمایش بر او تجلّی کرده است.

عرش: محل استقرار اسمای مقید الهی.

عزلت: خلوت گزیدن به منظور تحصیل جمعیت خاطر.

عزم: تصمیم قاطع بر سپردن راه و همة همّت را بر آن گذاشتن.

عشق: محبت شدید به حضرت حق که قلب را در نهایت می‌سوزاند.

عشرت: لذّت انس و سرور با حضرت حق.

عکس روی: مظاهر تجلیات الهی.

علف: 1- مقام غیب الغیوبی ذات حضرت حق 2- انسان کامل

عهد امانت: عهد و پیمان الهی.

عید: 1- تجلّی جمالی وارد بر قلب، گرچه به روش جلالی باشد. 2- زمان تجلّی.

عیش: لذت انس با حضرت حق که همراه با شعور و آگاهی در حین لذّت است.

عیش نقد: وقت.

غ

غارت: جذبة الهی که بدون سلوک بر دل وارد شود.

غفلت: دوری سالک از ذکر به غفلت دل از حقیقت که مایة ابطال وقت به بطالت است.

غافل: محبوب از حقایق که در جهل مرکّب به سر می‌برد.

غربت: مقید ماندن نفس عارف در جهان مادّی در حالی که مجانستی با آن ندارد.

غرباء: عارفان.

غزال رعنا: محبوب لم یزلی.

غمخوار: صفت رحیمی حق در مورد سالکان که ویژه آنان است.

غم گزار: مقام مستعدّی سالک.

غمزه: 1- نگه داشتن محبوب است سالک را در دو حالت خوف و رجا با رساندن راحت پس از محنت و چشاندن محنت پس از راحت 2- فیوضات و جذبه‌های قلبی.

غمگسار: صفت رحمانی حضرت حق که شمول دارد.

غیرت: طلب نبودن غیر در میان سالک و خداوند.

ف

فترت: سستی و خاموشی آتش سوزان شوق آغازین سلوک.

فتنه: گرفتار و اسیر معشوق شدن.

فراق: غیبت و جدایی از وحدت.

فرح: لذت قلبی ناشی از نزدیکی به محبوب.

فریب: استدراج سالک از طرف محبوب که به جهت امتحان انجام شود.

فغان: اظهار احوال درونی.

فقر: ناداری مطلق در برابر حضرت حق.

فقیری: عدم اختیار.

فنا: اندکاک جهت بشری سالک در جهت ربوبی محبوب. فنا در برابر بقا است.

فیض: واردة قلبی از طریق الهام که بر اثر رنج سلوک، کسب می‌شود.

ق

قامت: 1- سزاواری پرستش که ویژه خداوند است. 2- حضرت الوهیت که برزخ وجوب و امکان است.

قبض: گرفتگی نفس سالک در پی لغزش او یا بدون آن.

قبله: محبوب حقیقی که ذات واحد الله است و به او باید توجّه کرد.

قد: قامت

قدح: استعداد هر ذرّه، به قدر خویش، برای شراب محبّت فطری حق و فیض او.

قفس: تن آدمی و نفس امّاره.

قلّاش: کسی که از دنیا دل بریده و از هیچ چیز و هیچ کس جز محبوب باکی ندارد.

قلندر: کسی که از غیر محبوب بریده و لذا به آداب و رسوم اعتباری اعتنایی ندارد. (قلندر و قلاش هم معنایند یا معنایی نزدیک به هم دارند)

قمار: سرباختن در راه محبوب.

قمارخانه: محل اجتماع عاشقانی که در راه محبوب ترک سر کرده‌اند.

قیامت صغرا: موت ارادی.

ک

کاهلی: کند بودن سیر الی الله.

کدورات: تعلّقات دنیوی.

کرشمه: تجلّی جلالی.

کشف: ظهور آن چه پنهان است، در قلب، یعنی رفع حجاب و اطلاع بر ماوراء حجاب.

کشف صوری: کشف همراه صورت.

کشف معنوی: کشف بدون صورت.

کعبه: 1- توجه دل به سوی خدای محبوب 2- مقام وصل.

کفر: تاریکی عالم کثرت و تفرقه.

کلیسا: عالم معنی و شهود.

کمان ابرو: سقوط سالک از مقامش به جهت تقصیر و بازگشتش به مقامش به حکم جذبه و عنایت.

کنشت: عالم معنی و شهود.

کنعان: عالم ملکوت.

کنیسه: عالم معنی و شهود.

کوه طور: مقام فنا.

کوه قاف: مقام یکرنگی.

کوه هستی: خودبینی و انانیت.

کوی خرابات: مقام فنا و وحدت و بیخودی.

کوی میکده: کوی خرابات.

کوی مغان: کوی خرابات.

گ

گبر: عارف موّحد که یکرنگ است.

گرگ: نفس امّاره.

گلزار: مقام گشادن دل سالک در معارف.

گنج: مقام عبودیت.

گیو: راه طلب به عالم هویت.

گلخن: 1- تن که زندان نفس است 2- دنیا و ابتلائاتش.

گم شدن: مقام فنا و بیخودی.

گوهر: 1- جان آدمی 2- حقیقت انسان کامل.

ل

لاله: 1- نتیجة معارف که مشاهده می‌شود. 2- چهرة گلگون محبوب که عاشق را داغدار می‌کند.

لاشیء: لقب دنیا.

لب: 1- روان بخشی و جان فزایی 2- افاضه وجود به نَفَس رحمانی.

لعل: دل درویشان.

لوائح: انواری که در اوائل سیر، سالک مشاهده می‌نماید. قریب المعنی با طوالع و لوامع.

لیلة القدر: شب قدر.

م

ماه صیام: مرحلة ریاضت.

مجاهدت: ریاضت.

مجذوب: کسی را که خداوند به کمند جذبه برباید و بدون رنج و کوشش به مقامات برساند.

مجذوب مطلق: فانی باقی در فنا که به مرحلة بقا بار نیابد. اینان دیوانگان حق نام دارند.

محاسبه: حسابرسی سالک از خویش که از رعایت آداب سلوک غفلت نکرده باشد.

محبوب: حضرت حق.

محرم: اهل سلوک.

مخمودی: بیخودی.

مدام: شراب وحدت که عارف هماره از آن سرمست است.

مدّعی: مخالفان طریق سلوک و عرفان.

مراد: عارف کاملی که شایستة دستگیری سالکان است.

مراقبه: کشیک نفس کشیدن تا از توجه دائم به مقصود باز نماند.

مرد مطلق: عارف کامل.

مرشد: عارف کامل که راهنمای راه است.

مرید: طالب کمال که معمولاً با ارادت به شیخی ره می‌سپارد.

مژه: 1- حجاب سالک در ولایت به جهت کوتاهی در اعمال 2- تیر غمزة معشوق به سینه عاشق.

مسافر: سالک الی الله.

مست: سالک عاشق که از بادة هستی، از خود بی‌خود شده است.

مست خراب: مستغرق در سُکر و مستی.

مستوری: کنه هویت الهی که از ادراک همه پوشیده است.

مستی: بی‌خود سالک از خود بر اثر باده خواری.

مشرق: جان.

مشارطه: عهد صبحگاهی سالک با نفس خود که از حدود تجاوز نکند.

مصطبه: خرابات.

مطرب: پیر کامل و مرشد مکمِّل.

مطالعه: توفیقات حق برای عارفان.

مطلوب: حضرت حق.

معتکف: قطع علاقه‌های دنیوی و برگزیدن و دل دادن به راه حقیقت.

معشوق: خداوند از آن جهت که شایستة دوستی فقط اوست.

مغرب: جسم.

مغنّی: رسانندة فیض.

مقام: مرتبه‌ای سلوکی که ملکة سالک شود.

مقام بی‌نشانی: مرتبة ذات الهی.

مکاشفه: کشف.

مکر: اظهار کرامات بدون امر واردی.

ملاحت: بی‌نهایتی کمال الهی.

ملامتی: سالکانی که در عین مواظبت بر آداب باطنی سلوک، به گونه‌ای در میان مردم رفتار می‌کنند، که مورد سرزنش قرار می‌گیرند.

منزل جان: مقام الهی و مرتبة فنای در معشوق.

موت: نابود کردن صفات ناپسند، به ریشه کن کردن هوای نفس.

موت ابیض: (مرگ سفید) گرسنگی.

موت احمر: (مرگ سرخ) مخالفت با هوای نفس.

موت اختیاری: 1- خلع نفس از بدن به صورت موقّت 2- قلع و قمع نفس.

موت اخضر: (مرگ سبز) بی‌اعتنایی به پوشاک و اکتفا به لباس پست.

موت اسود: (مرگ سیاه) تحمّل بر آزار خلق در راه محبوب که مایه فنای در محبوب است.

موج: تجلیات وجود مطلق.

موج الست: نفس رحمانی.

موی: (زلف): ظهور حضرت حق در ماسوا که ربوبیت اوست.

موی میان: نظر سالک به قطع حجاب از خود و غیر خود.

مهربان: صفت ربوبیت.

مُهرة گلگون: تجلیات در غیر مادّه.

میان: وجود سالک، آنگاه که حجابی نمانده باشد.

میان باریک: حجاب وجود سالک.

می: 1- جوشش عشق 2- مراقبه.

میخانه: 1- باطن عارف کامل که منبع ذوق و شوق و معارف است. 2- عالم لاهوت.

میکده: 1- میخانه 2- جای مناجات بنده با حق به طریق محبّت 3- مجلس انس دوستان 4- خرابات 5- خانقاه.

میر مجلس: 1- ساقی میخانه 2- رند خرابات.

می مغانه: تجلیات ربانی و انفاس قدسی مرشد کامل.

مینا: دل عارف.

ن

ناز: 1- تقویت معشوق عاشق را در عشق 2- فریب دادن معشوق، عاشق را.

نام: شهرت طلبی و هوس نیکنامی که بر رند عاشق حرام است.

نای: پیغام محبوب.

نرگس: چشم.

نسیم: 1- یادآوری جهت عنایت حضرت حق 2- تجلی جمال الهی 3- نفس رحمانی.

نفس: خنک شدن قلب به لطائف غیبی که ویژه صاحبان نَفَس است.

نقاب: حجاب میان محبّ و محبوب.

نقطه: وحدت حقیقی.

نوال و نواله: خلعت‌های الهی که به مقرّبان می‌رسد.

نیم مستی: آگاهی از استغراق خود و نظر داشتن بر آن.

و

وادی یمن: 1- طریق تصفیة دل که موجب قبول تجلی الهی است. 2- وحدت مطلق.

وارد: خواطر قلبی که بدن اختیار بر دل فرود می‌آید.

واصلان: سالکان رسیده به مقام فنا.

واقفان: متوقفان در راه که ارتقا نیابند.

وجد: حالت طرب ناشی از واردات قلبی سالک.

ورد: انکار لفظی سالک.

وصل: اتّصال سرّ سالک به حق که در پی آن، به جز حق نبیند.

وصال: وصل.

وطن: 1- مقام قرب حق 2- استقرار عبد در حال و مقامی خاص.

وفا: انجام اعمال و آداب سلوک، که تعهد کرده بدان ها پیابند باشد.

وقت: حال واردة بر سالک که اقتضای رفتاری خاص دارد از آن جهت که اقتضای این رفتار را دارد حال باید غنیمت دانسته شود.

وقفه: توقّف بین دو مقام به خاطر ادا نشدن حقوق مقام پیشین و عدم لیاقت ورود به مقام پسین.

ولایت: قیام عبد به حق در مقام فنا از نفس.

وهم: عالم امکان.

ویرانه: عالم مادّه و مادیات.

 

هاتف: دعوت کننده به سوی حقیقت که در دل سالک تجلّی می‌کند.

هجر: دوری از محبوب که بر عاشق بسی تلخ است.

هجران: هجر.

هشیاری: بیرون شدن از مستی غلبه عشق که مایه بی‌خودی بوده است.

همت: تصمیم قاطع بر پیمودن مسیر قرب الهی.

هُو: غیب مطلق.

هیبت: اثر مشاهدة جلال در دل عارف.

ی

یار: حضرت محبوب.

یقظه: بیداری از غفلت از راه قرب.

یوسف قدسی: روح شریف انسانی که گرفتار ظلمتکدة تن است.