چرا شیعیان احترام یاران پیامبر اکرم(ص) را بجاى نمیآورند؟ و چه دلیلى در نقد نظریه عدالت صحابه که مورد قبول اهل سنت است، میآورند؟
پاسخ
تعریف صحابى از دیدگاه مذهب خلفا
ابن حجر در مقدّمه فصل اول کتاب اصابة در تعریف صحابى مینویسد:
صحابى کسى است که پیامبر(ص) را، در حالى که به او ایمان آورده، دیدار کرده و مسلمان از دنیا رفته باشد. چنین کسى صحابى است؛ خواه با پیغمبر زمانى دراز نشست و برخاست کرده باشد یا مدتى کوتاه؛ خواه از آن حضرت سخنى شنیده و روایت کرده باشد یا نه؛ خواه با پیغمبر خدا(ص) به جنگ مشرکین رفته باشد یا خیر. حتى یک بار دیدن آن حضرت کافى است؛ اگرچه با او نشسته و مجلس وى را درک نکرده باشد. و یا اینکه به خدمت آن حضرت رسیده، ولى بنا به علتی، چون کورى و یا عارضهاى دیگر، او را به چشم سر ندیده باشد.[1]
ابن حجر در جاى دیگر، و زیر عنوان قاعدهاى که در پرتو آن، عدّه زیادی صحابه شناخته میشوند، مینویسد:
در جنگها و فتوح، پیشینیان را رسم بر این بوده است که بجز شخص صحابی، کسی دیگر را به فرماندهى سپاه نمیگماشتند... . در سال دهم هجرت حتى یک نفر هم در مکه و طائف دیده نمیشد که اسلام نیاورده و همراه با رسول خدا در حجةالوداع شرکت نکرده باشد. در اواخر زندگانى رسول خدا(ص) در شهر مدینه، و از افراد قبائل اوس و خزرج کسى یافت نمیشد که مسلمان نشده باشد. تا پیغمبر خدا(ص) حیات داشت، هیچیک از آنان که نام بردیم آشکارا اظهار کفر نکرده و کافر نشده بودند.[2]
اگر به کتاب خمسون و مائة صحابى مختلق ما مراجعه شود، نتیجه این سهلانگاری در تعریف و شناخت صحابى و زیانى که از این رهگذر بر تاریخ اسلام و احادیث و سنت رسول خدا(ص) رفته است، بخوبى درک خواهد شد.
تعریف صحابى از دیدگاه مذهب اهل بیت(ع)
مذهب اهل بیت(ع) در تعریف صحابى همان را میگوید که در فرهنگهاى لغت عربی آمده است؛ مانند تعریف زیر:
کلمه صاحب (جمع آن صحب، اصحاب، صحاب، صحابه)، به معنى همدم، همراه، رفیق، یار و معاشر است و زمانى آن را به کار میبرند که دو نفر زمان نسبتاً درازى را در کنار هم و به معاشرت با یکدیگر گذرانیده باشند، و اصولاً مصاحبت با طول زمان معاشرت ملازمه دارد.[3]
چون مصاحبت میان دو تن برقرار میشود، لذا کلمه صاحب همواره به بعد از خود اضافه میگردد؛ همچنان که در قرآن کریم آمده است: یَا صاحِبَى السِّجْن. (اى یاران زندانى من) و اَصحَاب مُوسَى (یاران موسی)، که صاحب و اصحاب، بر السِّجْن و موسی اضافه شده است.
و نیز در زمان رسول خدا(ص)، به معاشران حضرتش صاحب رسول خدا (همصحبت رسول خدا)و اصحاب رسول خدا (یاران رسول خدا) میگفتند و کلمه صاحب و اصحاب را بر کلمه رسول خدا اضافه میکردند.
همچنین اصحاب بیعت الشجرة (یاران پیمان شجره) و اصحاب الصفة (همنشینان صفه) گفتهاند که اصحاب، بر بیعت الشجرة و صفة اضافه شده است.
در زمان رسول خدا(ص) لفظ صاحب و اصحاب نام خاصى براى یاران رسول خدا(ص) نبود؛ بلکه بعدها مسلمانان پیرو مذهب خلفا، یاران پیامبر خدا(ص) را صحابى و اصحاب نام نهادند. پس چنین نامگذاری، از نامگذاریهاى مسلمانان و یا اصطلاحات متشرعه است و ارتباطى به نامگذارى اسلامى ندارد.
روش شناخت صحابى در مذهب خلفا
نویسندگان شرح حال صحابه پیغمبر(ص) در مذهب خلفا، براى تعریف و معرفى اصحاب قاعده و روشى خاص وضع کردهاند. از آن جمله ابن حجر در کتاب اصابة میگوید:
از جمله سخنان سربسته پیشوایان درباره نشانهاى که با آن شخص صحابى شناخته میشود، روایتى است که ابن ابى شیبه در مصنف خود، از طریقى که بر آن باکى نیست، آورده: پیشینیان را رسم بر این بود که در جنگها بجز شخص صحابى را به فرماندهی نمیگماشتند.[4]
اما این روایت، که از طریقى رسیده که بر آن باکى نیست، روایتى است که طبری و ابن عساکر به اسناد خود از سیف بن عمر، از ابوعثمان، از خالد و عباده آوردهاند که در آن میگوید:
فرماندهان، از صحابه انتخاب میشدند؛ مگر وقتى که صحابیاى را که بتواند از عهده چنین مهمى برآید نمییافتند.[5]
طبرى در روایت دیگر از قول سیف مینویسد:
اگر عمر در میان اصحاب کسى را مییافت که از عهده اداره جنگ برآید، از انتخابش به فرماندهى سپاه فروگذارى نمیکرد. اما اگر به چنین کسى در میان اصحاب دست نمییافت، یکى از تابعین خوشنام را با همین ویژگیها برمیگزید. ولى کسانى که در جنگهاى ارتداد با مسلمانان شرکت کرده بودند، چنین امیدى را نداشتند.[6]
نقد روش شناخت صحابى در مذهب خلفا
مصدر دو روایت یاد شده، سیف بن عمر تمیمى است که به دروغسازى و زندقه متهم است.[7] سیف، این قاعده را از قول ابوعثمان و او هم از قول خالد و عباده آورده است. سیف بن عمر وى را در روایاتش به نام یزید بن اسید الغسانى میخواند که این نام، از نامهاى راویان مخلوق اوست و وجود خارجى نداشته است.[8]
اما حال راویانى که چنان روایت را آوردهاند، هرچه باشد، چندان مهم نیست؛ زیرا این روایت در اصل با حقایق و رویدادهاى مسلم تاریخى تناقض دارد که در ذیل به آنان اشاره میشود.
ابوالفرج اصفهانى در کتاب اغانى مینویسد:
امرؤالقیس به دست عمر اسلام آورد و خلیفه نیز او را در همان مجلس، و پیش از آنکه حتى رکعتى نماز گزارده باشد، ولایت و حکومت داد.[9]
اصفهانى تفصیل این داستان را از زبان عوف بن خارجه مرى چنین آورده است:
روزى در زمان خلافت عمر بن خطاب نزد او نشسته بودم، در آن حال مردى از در درآمد که موى اندکى در دو طرف سرش به چشم میخورد. آن مرد پاهاى کجى داشت؛ به طوری که انگشتهاى هر دو پاى او روبروى هم، و پاشنههایش تقریباً در امتداد شانههایش قرار داشت. او در حالى که مردم نشسته در مجلس را پس و پیش میکرد و از روى سر آنها قدم برمیداشت، خود را به جلو کشید تا اینکه روبروى عمر قرار گرفت و او را به رسم خلافت درود گفت. عمر از او پرسید: کیستی؟ آن مرد جواب داد: من مردى مسیحى هستم و نامم امرؤالقیس بن عدى کلبى است. عمر او را شناخت، پس پرسید: بسیار خوب، چه میخواهی؟ امرؤالقیس پاسخ داد که میخواهم مسلمان شوم. عمر اسلام را بر او عرضه کرد و او هم پذیرفت. سپس عمر فرمان داد تا نیزهاى برایش حاضر کردند. پس پرچمى بر آن بست و به دستش داد و او را بر مسلمانان قضاعه[10] شام حکومت داد.
امرؤالقیس در حالى که پرچم را در دست خود میفشرد، و باد آن را بالاى سرش به اهتزاز درآورده بود، بازگشت و به سوى محل مأموریتش روان گردید.[11]
داستان حکومت یافتن علقمة بن علاثة کلبى بر حوران[12] توسط عمر پس از قضیه ارتدادش نیز با چنان ادعایى آشکارا متناقض است. در اغانى اصفهانى ضمن شرح حال علقمه، آمده است:
علقمه در زمان رسول خدا(ص) اسلام آورد و از مصاحبت حضرتش برخوردار شد. اما در زمان خلافت ابوبکر از اسلام روى بگردانید و مرتد شد. ابوبکر، خالدبن ولید را به دستگیرى او مأمور کرد، ولى علقمه از چنگش بگریخت. میگویند بعدها علقمه عذرخواهان بازگشت و از نو اسلام آورد.[13]
و در اصابة ابن حجر آمده است:
علقمه در زمان خلافت عمر شراب خورد و عمر نیز او را حد زد. علقمه پس از خوردن این حد مرتد شد و رو به دیار روم نهاد. امپراتور روم او را بگرمى پذیرفت، از او پرسید:
تو پسر عموى عامر بن طفیل نیستی؟! علقمه به شخصیتش برخورد و در پاسخ امپراتور گفت: مثل اینکه تو جز به وجود عامر مرا نمیشناسی؟[14]
پس سرخورده و ناراحت از روم به مدینه بازگشت و از نو اسلام آورد.
اما داستان حکومت یافتن او را اصفهانى و ابن حجر هر دو آوردهاند. اصفهانی مینویسد:
علقمه ـ که از دوستان خالد بن ولید بود ـ پس از ارتدادش به مدینه بازگشت و شبانگاه دور از چشم دیگران خود را به مسجد رساند و در گوشهاى پنهان شد. ساعتى بعد عمر بن خطاب به مسجد قدم نهاد و علقمه را سلام گفت. خلیفه که با خالد بن ولید شباهتى تمام داشت، در تاریکى شب علقمه را به اشتباه انداخت و چنین پنداشت که این تازه وارد خالد بن ولید است. پس سرصحبت را با او باز کرد و در ضمن آن از وى پرسید: بالاخره تو را از کار برکنار کرد؟! عمر که متوجه اشتباه علقمه شده بود، براى اینکه چیزى دستگیرش بشود، زیرکانه به جاى خالد جواب داد: آری، همین طور است! علقمه با لحنى متأثر گفت: معلوم است، این به سبب رفاقت و حسادتى است که با تو داشتهاند! عمر موقع را مناسب دانست و موذیانه از علقمه پرسید: از تو چه کمکى برمیآید تا انتقام بگیرم؟! علقمه شتابزده پاسخ داد: پناه میبرم به خدا، عمر بر ما حق فرمانبردارى دارد و ما مجاز نیستیم که علیه او کارى انجام دهیم و به مخالفتش برخیزیم پس از این گفتگو، عمر (یا به گمان علقمه، خالد) از جاى برخاست و از مسجد بیرون رفت.
روز بعد، عمر آماده پذیرایى از مردم گردید. خالد بن ولید نیز به همراه علقمه وارد شد و در کنجى آرام گرفتند. ساعتى گذشت و در فرصتى مناسب، عمر رو به علقمه کرد و پرسید: خوب علقمه آن حرفها را تو با خالد در میان گذاشتی؟! علقمه نگران و ناراحت به یاد حرفهاى دیشبش با خالد افتاد. پس شتابزده از خالد پرسید: ابوسلیمان! تو چیزى به او گفتهای؟ خالد پاسخ داد: واى بر تو، قسم به خدا پیش از اینکه تو او را ببینی، من او را دیدار نکردهام. و پس از اندکى مکث به سخن خود چنین ادامه داد: نکند تو پیش از من او را دیده و به جاى من گرفته باشی؟! علقمه ـ که کاملاً موضوع را دریافته بود ـ گفت: آری، به خدا همین طور است. آن وقت به طرف عمر برگشت و از خلیفه پرسید: اى امیرالمؤمنین! تو که چیزى بجز خیر و خوبى از من نشنیدهای، این طور نیست؟ عمر گفت: آرى همین طور است. بگو ببینم دوست دارى تا حکومت حوران را به تو بدهم؟ علقمه جواب داد: البته! آن وقت خلیفه فرمان حکومت حوران را به عهده علقمه نهاد. علقمه تا پایان عمر بر آنجا فرمان راند در آنجا هم درگذشت.
ابن حجر در پایان این داستان و پس از عبارت عمر فرمان حکومت حوران را در دست علقمه نهاد، مینویسد که عمر گفت: اگر مرا در پی، هوادارانى واقعى چون تو باشد، از هر چیز دنیا برایم ارزشمندتر خواهد بود.
آنچه در این مورد آوردیم، یکسره حقایق تاریخى بود؛ با وجود این، دانشمندان مذهب خلفا به آنچه روایت کردهاند استناد نموده و از آن ضابطه شناخت اصحاب رسول خدا(ص) را کشف، و به دنبال آن گروه بسیارى از مخلوقات سیف بن عمر متهم به زندقه را در صف اصحاب واقعى رسول خدا(ص) نشاندهاند که ما آنها را در کتاب صد و پنجاه صحابی ساختگى شرح دادهایم.
اکنون پس از بررسى آراء دو مذهب در تعریف صحابی، به بحث عدالت اصحاب از دیدگاه دو مذهب میپردازیم و آراء و نظریات ایشان را در این مورد، مورد مطالعه قرار میدهیم.
عدالت اصحاب از دیدگاه دو مذهب
1ـ عدالت اصحاب از دیدگاه مذهب خلفا
پیروان مذهب خلفا، همه اصحاب رسول خدا(ص) را عادل میدانند و در اخذ احکام و معارف اسلامى به ایشان مراجعه میکنند.
امام جرح و تعدیل، حاظ ابوحاتم رازی،[15] از دانشمندان گرانقدر علم درایه و حدیث در مذهب خلفا، در مقدمه کتابش در مورد عدالت اصحاب پیغمبر خدا(ص) چنین مینویسد:
اصحاب پیامبر خدا(ص) کسانى هستند که شاهد نزول وحى و قرآن بوده، چگونگی تفسیر و تأویل آن را شناختهاند. خداوند ایشان را به همدمى پیامبرش(ص) و یارى او، برپا داشتن دین و نمودن آیینش برگزیده و آنان را براى مصاحبت پیامبرش پسندیده و رهبران ما قرار داده است. آنچه را پیامبر اسلام از جانب خداى تعالى به آنان تبلیغ کرده است (از سنتهایى که نهاده و مقرراتى که وضع فرموده، احکامى که صادر کرده و داوریهایى که نموده، آنچه را روا شمرده و فرمان داده، یا مانع شده و نهى فرموده است) همه و همه را با تمام وجود خود فراگرفته و به خاطر سپردهاند و در دین، فقیه و دانشمند شدهاند. آنان به امر خدا و مراد و مقصود از آن، در پرتو دیدارى که با رسول خدا(ص) و نظارتى که بر نحوه تفسیر قرآن و تأویل آن به وسیله حضرتش داشتهاند، آگاهى یافته و طرز استفاده و چگونگى برداشت از قرآن را بخوبى و روشنى دریافتهاند. خداى عزوجل از اینکه آنان را برکشیده و امتیاز پیشوایى امت را به ایشان ارزانی داشته است، بر آنان منت نهاده، شک و تردید و دروغ و اشتباه و بدگمانى و خودپسندى و عیبجوئى را از ایشان برداشته و عدول امتشان نامیده است که میفرماید: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُواً شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ. یعنى و بدینسان شما را امتى میانه قرار دادیم تا گواهانى بر مردم باشید. (بقره/ 143). و رسول خدا(ص) از سوى خداوند، وسطاً را عدلاً تفسیر فرموده است. بنابراین اصحاب پیغمبر، عادلان این امتند و پیشوایان ما به راه راست، و حجت خدا در امر دین، و حاملان قرآن و سنت پیغمبر(ص). خداى تعالى فرمان داده است تا به ایشان تمسک جسته، روش آنان در پیش گرفته شود. و مقرر داشته تا ما ایشان را الگوى خود قرار دهیم و در راه آنها قدم برداریم. آنجا که میفرماید: وَ مَنْ یُشَاقِقِ الَّرسُولَ... وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ المُؤمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی... .[16]
و در احادیث متعددى میبینیم که رسول خدا(ص) مردم را بر آن میدارد که در تبلیغ سخنانش بکوشند و اصحاب خود را مخاطب ساخته، ضمن دعا در حق ایشان میفرماید: نَضَّرَ اللهُ امْرِءاً سَمِعَ مَقالَتِى فَحَفِظَها وَوَعاها، حَتَّی یُبَلِّغُهَا غَیْرَهُ.[17] و طى سخنانى فرموده: فَلیُبَلِّغْ الشَّاهِدُ مِنْکُمُ الغَائبَ.[18] و نیز فرموده است: بَلَّغُوا عَنِّى وَلَوْ آیَة، وَحَدِّثُوا عَنِّى وَ لاَ حَرَج.[19]
پس اصحاب رسول خدا(ص) ـ که خداوند از آنان خشنود باد ـ در همه شهرها و مرزها پراکنده شده، در جنگها و نبردها و پیروزیها شرکت جسته، مقامات حکومتى قضاوت و داورى در دعاوى را برعهده گرفتند. آنها در شهر خویش و یا هر جا که فرود میآمدند و یا اقامت میگزیدند، آنچه را از پیامبر خدا(ص) فراگرفته بودند و به خاطر داشتند، به دیگران رساندند و منتشر ساختند.[20] و آنچه را مردم از ایشان میپرسیدند، با توجه به پاسخى که در حضور ایشان رسول خدا(ص) به آن، و یا نظایر آن داده و در خاطرشان مانده بود، پاسخ میدادند و نظریّه و فتواى خود را بیان میکردند و با نیتى پاک و قصد تقرب به خداى بزرگ خود را آماده ساخته بودند تا واجبات و احکام و سنتهاى رسول خدا(ص) را از حلال و حرام به مردم بیاموزند. اینان چنین بودند تا آنگاه که خداوند عزوجل ایشان را به سوى خود فراخواند که خشنودى خدا و بخشایش و رحمت او بر همه آنان باد.[21]
ابن عبدالبر نیز در مقدمه کتاب استیعاب مینویسد:
عدالتِ همه اصحاب ثابت شده است.
سپس آیات و احادیثى را که بخصوص درباره مؤمنین صحابه وارد شده، و آنچه را از ابوحاتم رازى در پیش نقل کردیم، آورده است.[22]
ابن اثیر نیز در مقدمه کتاب اسدالغابة مینویسد:
سنن، که محور شرح و تفصیل احکام و آشنایى با حلال و حرام و دیگر امور مربوط به دین و آیین ما میباشد، هنگامى قابل قبول است که رجال اساتید و راویان آنها قبلاً شناسایى شده باشند که پیشاپیش و مقدم بر آنها، شناخت اصحاب رسول خدا(ص) قرار دارد و اگر کسى اصحاب پیامبر خدا(ص) را نشناسد، دیگران براى او مجهولتر و ناشناختهتر باقى خواهند ماند. پس شایسته است که اصحاب رسول خدا(ص) از لحاظ نسب و شرح حالشان شناخته شوند و... .
اصحاب رسول خدا(ص) با دیگر راویان حدیث و سنت در همه موارد یکسان و برابرند؛ مگر در جرح و تعدیل و خردهگیرى و ایراد؛ زیرا همه آنها عادلند و راهی براى عیبجوئى و خردهگیرى از ایشان وجود ندارد.[23]
حافظ حدیث، ابن حجر، در فصل سوم از مقدمه کتاب اصابه خود در مورد عدالت اصحاب مینویسد:
اهل سنت بر این امر متفقند که اصحاب رسول خدا(ص) همگى عادلند و کسى با آنان مخالفتى ندارد؛ مگر افرادى بیاهمیت از اهل بدعت... .[24]
از امام اهل حدیث، ابوزرعه، نیز نقل شده است:
اگر دیدى کسى در مقام عیبجویى و خردهگیرى بر یکى از اصحاب رسول خدا(ص) است، بدان که او زندیق است[!][25]
زیرا میدانیم که رسول خدا(ص) و قرآن و آنچه در قرآن آمده، همه حق و درست میباشند، و تمامى آنها را هم همان اصحاب رسول خدا(ص) به ما رسانیدهاند. بنابراین کسانى که به عیبجویى اصحاب رسول خدا(ص) میپردازند، درصدد هستند که گواهان ما را بر همه این مدارک و مطالب از اعتبار و اهمیت بیندازند تا در پى آن براحتى بتوانند قرآن و سنت را باطل و بیاعتبار اعلام کنند. در صورتى که زندیقان از هر کسى دیگر سزاوارترند تا پردهشان دریده شود و مورد انتقاد و خردهگیرى قرار بگیرند.[26]
آنچه آوردیم، نظر مذهب خلفا درباره عدالت اصحاب رسول خدا(ص) بود. اینک ببینیم رأى و نظر مذهب اهل بیت درباره عدالت اصحاب از چه قرار است.
عدالت اصحاب از دیدگاه مذهب اهل بیت
مذهب اهل بیت به تبعیت از قرآن کریم معتقد است که در میان اصحاب رسول خدا(ص) مؤمنان پاکنیتى وجود داشتهاند که خداوند در قرآن کریم به ستایش ایشان پرداخته و از آنها به نیکى یاد کرده است. مثلاً در مورد بیعت شجره میفرماید:
لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ المُؤْمِنِینَ اِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِى قُلُوبِهِمْ فَاَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ اَثَابَهُمْ فَتْحَاً قَرِیبَاً.[27] (فتح /18).
که خداوند ستایش خود را ویژه مؤمنینى از صحابه قرار داده که در بیعت شجره شکرت کردند[28] و شامل حال منافقین ایشان، امثال عبدالله بن اُبیّ و اوس بن که در آنجا حضور داشتهاند، نمیشود.
همچنین به پیروى از قرآن، منافقینى را هم در میان همان اصحاب باور دارند خداى متعال در آیات متعددى به بدگویى و مذمتشان پرداخته و از جمله فرموده است:
وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الأَعْرَابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ اَهْلِ المَدِینَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهَمْ سَنَعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّوْنَ اِلَى عَذَابٍ عَظِیمٍ.[29] (توبه / 101).
در میان آنها اشخاصى بودهاند که خدا از تهمتزدنشان به حرم پیغمبر(ص) پرده برداشته، آنگاه که حرم شریف رسول خدا(ص) را به انحرافى اخلاقى متهم کرده بودند ـ که از چنان سخنى به خدا پناه میبریم.[30] و نیز در میانشان کسانى بودهاند که خداوند از راز درونیشان خبر داده و فرموده است:
وَ اِذَا رَاَوْا تِجارَةً اَوْ لَهْوَاً انْفَضُّوا اِلَیْها وَ تَرَکُوکَ قائِمَاً.[31] (جمعه/ 11).
این واقعه در هنگامى اتفاق افتاد که رسول خدا(ص) در مسجد ایستاده و به خواندن خطبه روز جمعه مشغول بود.
و هم در میان ایشان کسانى بودهاند که در گردنه هرشى و هنگام بازگشت آن حضرت از غزوه تبوک،[32] یا بنا به قولى حجةالوداع،[33] قصد جان شریفش را کردند و به قتلش قیام نمودند.
گذشته از همه اینها، تشرف به همصحبتى با رسول خدا(ص)، در مقام ، از همسری با آن حضرت که بالاتر نیست. زیرا همسرى با حضرتش در این سطح از مصاحبت و صحابی بودن قرار دارد که خداوند خطاب به ایشان میفرماید: یَا نِسَاءَ مَنْ یَاْتِ مِنْکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ ذَلِکَ عَلَى اللهِ یَسِیراً * وَ مَن یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صَالِحَاً نُؤْتِهَا مَرَّتَیْنِ وَ اَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقَاً کَرِیمَاً * یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَاَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ. (احزاب/ 30ـ32). یعنى ای زنان پیغمبر! هر کدام از شما اگر کار ناشایستهاى را مرتکب شود، دو برابر عذاب و تنبیه بیند و این بر خدا سهل و آسان است. و هر یک از شما که فرمانبردار خدا و پیامبرش باشد و کار شایسته کند پاداشش را دو برابر آن خواهیم داد و برایش در بهشت بهره بسیار خوب فراهم خواهیم ساخت. این زنان پیغمبر! شما چونن دیگر زنان نیستید.
و خطاب به دو تن از ایشان میفرماید: اِن تَتُوبَا اِلَى اللهِ فَقَدْ صَغَت قُلُوبُکُمَا وَ اِن عَلَیْهِ فَاِنَّ اللهِ هُوَ مَوْلاَهُ وَ جَبْرِیلُ وَ صَالِحُ الْمُؤمِنینَ وَ المَلاَئِکَةُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِیرٌ.
اگر شما دو زن به درگاه خدا توبه کنید، رواست. چه، دلهاى شما [برخلاف دلهای پیغمبر] میل کرده است. و چنانچه بر آزار او همداستان شوید، همانا خداوند نگهبان و جبرئیل و صالح مؤمنان [علی(ع)] و فرشتگان، یاور و پشتیبان او خواهند بود. تا آنجا که میفرماید: ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَاَةَ نُوحٍ وَ امْرَاَةَ لُوْطٍ تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِن عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللهِ شَیْئَاً وَ قِیْلَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ * وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ ءَامَنُوا امْرَاَةَ فِرْعَوْنَ اِذْ قَالَتْ رَبِّ اِنى عِنْدَکَ بَیْتَاً فِى الْجَنَّةِ... * وَ مَرْیَمَ ابْنَةَ عِمْرَانَ الَّتِی... یعنى خداوند براى کسانى ورزیدهاند زن نوح و زن لوط را مثل آورده است که آن دو زن در خانه دو تن از و بندگان صالح و نیکوکار ما بودند که به ایشان خیانت کردند [و همسر پیغمبر بودن] آن دو را از عذاب الهی مانع نگردید و [در روز قیامت] به آن دو گفته میشود که با دیگر دوزخیان به جهنم درآیید. و خداوند براى مؤمنان، همسر فرعون را مثل زده که گفت خدایا نزد خودت در بهشت برایم خانهاى بنا کن... و نیز مریم دختر عمران را که... (تحریم / 10ـ12).
پیامبر خدا(ص) در روز قیامت در مورد عدهاى از همین اصحاب میفرماید:
وَ اِنَّهُ یُجاءُ بِرِجالٍ مِنْ اُمَّتى فیوْخذ بِهِم ذاتَ الشِّمالِ، فَاْقُولُ: یَا رَبِّ أصحابی، فیُقالُ: اِنَّکَ لاَتَدْرِى مَا اَحْدَثُوا بَعْدَکَ. فَاَقُولُ کَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحُ: وَ کُنْتُ عَلَیهِمِ شَهِیداً مَا دمتُ فیهم فَلَمَّا تَوفّتنى کُنتَ اَنتَ الرّقیبَ عَلَیْهِم. [مائده / 117]. فَیُقالُ إنّ هؤلاء لَمْ یزالوا مرتدّین عَلى أعقابِهِم مُنْذُ فارَقْتَهُم. یعنى در روز قیامت، گروهى از سرشناسان امتم را بیاورند و ایشان را در کنار سیهنامهها جاى دهند. من میگویم: خداوندا اصحاب من! که پاسخ میشنوم: تو نمیدانى که اینان پس از تو چهها کردهاند! آن وقت من هم همان سخن آن عبد صالح را تکرار کرده و میگویم: من تا در میان ایشان بودم، شاهد و ناظرشان بودم. و چون مرا از میان ایشان بردی، تو خود بر آنان ناظر و گواه بودی. پس به من گفته میشود: اینان، از همان هنگام که تو از ایشان جدا شدی، مرتد شدند و به دوران گذشته خود بازگشتند.[34]
و در روایتى دیگر آمده است:
در کنار حوض کوثر، گروهى از اصحابم را بر من وارد کنند، وقتى همه آنها را بازشناختم، ایشان را از من جدا کرده و دور نمایند و من در آن حال میگویم: خداوندا! اصحابم! که خطاب میآید: تو نمیدانى که اینها پس از تو چهها کردند![35]
و در صحیح مسلم نیز آمده است که رسول خدا(ص) فرموده است:
در کنار حوض کوثر گروهى از مردان که یار و همدم من بودند، بر من وارد نمایند و آن هنگام که یکایک ایشان را بازشناختم، آنها را از من جدا کرده و دور نمایند. من با اصرار میگیم: بارخدایا اصحاب من! که گفته میشود: تو نمیدانى که اینها بعد از تو چهها کردند![36]
عده شناخت مؤمن از منافق
از آنجا که در میان اصحاب رسول خدا(ص) منافقانى وجود داشتهاند که بجز خدا، کسى دیگر آنها را نمیشناخته است، به موجب روایتى که از امیرالمؤمنین علی(ع)[37] و ام سلمه[38] و عبدالله بن عباس[39] و ابوذر غفاری[40] و انس بن مالک[41] و عمران بن حصین[42] نقل شده است، رسول خدا(ص) قاعده شناخت مؤمن را از منافق، على اعلام داشته و فرموده است: على را دوست نمیدارد مگر مؤمن، دشمن نمیشمارد مگر منافق.
این حدیث در زمان پیغمبر خدا(ص) شایع و زبانزد میان همه مردم بود.
غفارى میگوید:
مَا کُنَّا نَعْرِفُ المنافقینَ اِلاَّ بتکذیبهم الله و رسوله و التخلّف عن الصّلوات و البغض لعلیّ بن أبى طالب. یعنى ما منافقان را جز از راه تکذیبشان به خدا و پیغمبر، و روى گرداندنشان از نماز، و دشمنیشان با على نمیشناختیم.[43]
ابوسعید خدری[44] نیز گفته است:
ما گروه انصار، منافقان را از راه دشمنى آنها با على بن ابیطالب میشناختیم.
عبدالله بن عباس هم گفته است:
ما در زمان پیغمبر خدا(ص) منافقان را بر اساس دشمنیشان با على بن ابیطالب میشناختیم.[45]
جابر بن عبدالله انصاری[46] نیز گفته است:
ما منافقان را جز از راه دشمنى آنها با على بن ابى طالب نمیشناختیم.
اینک با توجه به همه اینها و اینکه رسول خدا(ص) درباره امیرالمؤمنین علی(ع) فرموده است: اللَّهُمَّ وَالِ مَن وَالاهُ وَعادِ مَن عَادَاهُ،[47] پیروان مذهب اهل بیت دوستدار على نبوده و دشمن آن حضرت بوده است. و یا به عبارت دیگر، نکند آن صحابى از منافقانى باشد که بجز خدا کسى دگر آنها را نمیشناسد.