درمان بیماری اضطراب و افسردگی

خیلی وقت ها با تغییر نگاه درمان میشود

در معانی الاخبار شیخ صدوق، روایت بسیار عجیبی است: روز عاشورا وقتی دشمن حمله می آورد، بعضی ها نگران می شدند، رنگشان می پرید. نگاه به چهره امام حسین (علیه السلام )می کردند همین که نگاه می کردند، می گفتند:«انْظُرُوا لاَیُبَالِی بِالْمَوْتِ»؛.[ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْکُنُ نُفُوسُهُمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لا یُبَالِی بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَیْنُ (ع) صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلاَّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَی الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِیمِ الدَّائِمَةِ. (بحارالانوار، ج6، ص 154؛ معانی الاخبار، ص 288]

بیمار شدن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم )در هر سال

ام سلمه می گوید: به پیغمبر عرض کردم: شما هر سال یک بیماری سخت می گیرید. در روایت است که پیامبر در طول سال یک مرتبه – دو مرتبه بیماری سختی می گرفت.گفت: یا رسول الله! می بینم هر سال یک مرتبه بیماری سخت می گیرید اما خیلی آرام هستید. چرا؟ فرمود: همِّ سلمه، هر مصیبتی که برای ما پیش می آید خداوند در تقدیر نوشته و در لوح الهی دیده شده است.

عزیزان من! آرامش یک میل طبیعی است. هم در قرآن و هم در روایت به آن اشاره شده است.

درخواست آرامش از خداوند

در زیارت امین الله می خوانیم:«فَاجْعَلْ نَفْسِی مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِکَ»،

 امام باقر (علیه السلام )این دعا را زیاد می خواندند: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْزِلْ عَلَیَّ مِنْکَ السَّکِینَة»

سه اصل پیرامون آرامش

به قول ما طلبه ها خیلی دقیق است، اصول موضوعه است. در این سه اصل دقت شود. بحث ما در روز آتی آسان تر می شود. سه اصلی را که بحث اضطراب و نگرانی لازم دارد بشناسیم.

اصل اول: انتظارات ما باید مطابق با واقعیات باشد. نه بیش از ظرفیت

پیغمبر: «لا تَطْلُبَ مَا لاَ یُخْلَق»

 امام صادق یا باقر: لا تَتَمَنَّوُا الْمُسْتَحِیلَقَالوا وَ مَنْ یَتَمَنَّی الْمُسْتَحِیلَ فَقَالَ: أَنْتُمْ أَلَسْتُمْ تَمَنَّوْنَ الرَّاحَةَ فِی الدُّنْیَا قَالوا:بَلَی. فَقَالَ: الرَّاحَةُ لِلْمُؤْمِنِ فِی الدُّنْیَا مُسْتَحِیلَة».[ بحارالانوار، ج78، ص 195] .

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی کَبَدٍ»

اصل دوم: سختی و مشکلات مساوی با نارضایتی نیست.

داستانی را نقل کنم:

عده ای خدمت پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم )آمدند و گفتند: تعدادی در قبیله ما مسلمان شده اند چند مربی قرآن می خواهیم تا به مردم قرآن آموزش بدهند. پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم )هم شش نفر از معلمین برجسته را انتخاب نمود از جمله: زید، خُبَیب، مرثد و چند نفر دیگر.

حضرت فرمود: اینها را با خود ببرید تا قرآن را به قبیله شما آموزش دهند. این داستان مربوط به سال چهارم هجرت بود. چهار سال از حضور پیغمبر در مدینه گذشته بود، شش معلم قرآن را برداشتند و آمدند، شب به قبیله هذیل رسیدند آنجا این معلمان خوابیدند. یک وقت مردانی مسلح از قبیله هذیل بالای سرشان آمدند و آنها را تهدید به قتل کردند سه نفرشان را به شهادت رساندند و سه نفر دیگر را هم اسیر گرفتند. آنها را به طرف مکه حرکت دادند. یکی دیگر از اینها هم میان راه درگیر شد و کشته شد. دو نفر دیگر زید و خبیب بودند که اینها را مکه آوردند و به مشرکین فروختند. اینها هم خوشحال شدند که دو صحابی پیغمبر، دو معلم قرآن و دو مسلمان به دستشان افتاده و حسابی می توانند روی آنها مانور بدهند.

دو چوبه دار آویخته شد. یکی برای زید و دیگری برای خبیب. زید را آوردند گفتند: اگر کافر شوی و به پیغمبر توهین کنی آزادت می کنیم. اگر از رسالتش برائت بجویی آزاد می شوی. گفت: حاضر نیستم یک خوار به پای پیغمبر برود ولی خودم حاضرم قطعه قطعه شوم. ابداً هیچ راهی ندارد، آنها هم اعدامش کردند.

خبیب را پای چوبه دار آوردند، گفت: اجازه بدهید دو رکعت نماز بخوانم. دو رکعت نماز خواند و فرمود: اگر فکر نمی کردید که ترسیدم دلم می خواست نماز را طولانی بخوانم، ولی نماز را زود خواندم تا به شما بفهمانم که نترسیدم. دستانش را بلند کرد و گفت: خدایا من وظیفه ام را انجام دادم این خبر را به پیغمبر برسان که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم )بداند. گفت: آماده ام. با آرامش کامل او را بردند و به شهادت رساندند.[ پیغمبر و یاران، ج2، ص 336 – 338.]شش معلم قرآن را این گونه به شهادت رساندند. عرض من درباره آخری است. یک آرامشی خبیب داشت.. امام حسین (علیه السلام )در اوج بلایای کربلا فرمودند:«رِضَی اللهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْت»؛ [ بحارالانوار، ج44، ص 366]

جواب امام سجاد (علیه السلام )در مقابل یزید

امام سجاد (علیه السلام )در اوج گرفتاری و بلا زمانی که وارد مجلس یزید شد، یزید رو کرد به امام سجاد (علیه السلام )و گفت:«وَ ما أَصهابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُم»؛ هر بلایی که سر شما آمده تقصیر خود شماست.امام فرمود: نخیر این آیه درباره ما نیست؛ «مَا نَزَلَت فِینَا». درباره ما این آیه را بخوان: «لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ»؛[ منتهی الآمال، ص 591 و 590.]

اصل سوم: اگر حوادث چاره ناپذیر باشد نباید عنان از کف بدهیم و اگر چاره پذیر است باید تلاش کنیم.

امیرالمؤمنین (علیه السلام )فرمود: اذا نزل بک مکروه فانظر فان کان لک حیلة فلا تعجز و ان لم یکن فیه حیلة فلا تجزع (شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 310).

3-     امام صادق (علیه السلام )فرزندش مریض بود. ایشان تلاش می کرد که به گونه ای فرزندش بهبودی پیدا کند ولی بچه از دنیا رفت. دیدند امام صادق (علیه السلام )نشست. چه شد یا ابن رسول الله؟ فرمودند: «إِنَّا أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّمَا نَجْزَعُ قَبْلَ الْمُصِیبَةِ»؛ «فَإِذَا وَقَعَ أَمْرُ اللهِ رَضِینَا بِقَضَائِهِ وَ سَلَّمْنَا لِأَمْرِهِ»[32]؛