عملکرد شیعه در زمان رسول اکرم(ص)، خلفاى سهگانه و بعد از آن چگونه بود؟ آیا سیاستى جدا از امت اسلامى اتخاذ میکردند؟
پاسخ
شیعه در عصر پیامبر(ص)
گروهی از صحابه در زمان پیامبر اکرم(ص) با شنیدن آیات و روایات در امر امامت و ولایت و خلافت امام علی(ع)، بعد از پیامبر اکرم(ص)، به او اعتقاد پیدا کرده زعامت و امامت او را پذیرفتند و از ارادتمندان آن حضرت قرار گرفتند. این گروه از همان زمان به «شیعه علی(ع)» معروف شدند:
1ـ ابوحاتم رازى میگوید: «اوّلین لقب و کلمهای که در عهد رسول خدا(ص) ظهور کرد کلمه «شیعه» بود. این کلمه، لقب چهار نفر از صحابه بوده است که عبارتند از: ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار.»[1]
2ـ ابن خلدون مینویسد: «جماعتى از صحابه، شیعه علی بودند و او را سزاوارتر از دیگران به خلافت میدانستند.»[2]
3ـ استاد محمّد کردعلى میگوید: «گروهى از بزرگانِ صحابه، معروف به موالیان علی(ع) در عصر رسول خدا(ص) بودند از آن جمله سلمان فارسی است که میگفت: ما با رسول خدا(ص) بیعت کردیم بر خیرخواهى مسلمانان و اقتدا به علیبن ابیطالب(ع) و موالیان او، و نیز ابى سعید خدرى است که گفت: مردم به پنج کار امر شدند؛ چهار تا را انجام دادند و یکى را درک نمودند. از او سؤال شد آنچه را که ترک نمودند چه بود؟ او در جواب گفت: ولایت علیبن ابیطالب(ع، از او سؤال شد آیا ولایت با چهار عمل دیگر واجب است؟ پاسخ داد: آری. و ابوذر غفاری، عماربن یاسر، حذیفةبن یمان، ذیالشهادتین خزیمةبن ثابت، ابیایوب انصاری، خالدبن سعیدبن عاص و قیسبن سعدبن عباد.»[3]
4ـ دکتر صبحى صالح مینویسد: «در میان صحابه حتى در عصر پیامبر اکرم(ص) براى على (ع) پیروان و شیعیانى بوده است؛ از آن جمله میتوان ابوذر غفاری، مقدادبن اسود، جابربن عبدالله، ابیبن کعب، ابوالطفیل عامربن واثله، عباسبن عبدالمطلب و تمام فرزندان او، عمار یاسر و ابوایروب انصارى را نام برد.»[4]
5ـ استاد محمّد عبدالله عنّان میگوید: «این اشتباه است که بگوییم شیعه براى اولین بار هنگام جدایى خوارج ظهور پیدا کرده است بلکه ظهور شیعه در عصر رسول خدا(ص) بوده است.»[5]
برنامه شیعه در زمان رسول خدا(ص)
شیعیان در زمان رسول خدا(ص) بعد از آن که از ولایت و جانشینى امام علی(ع) اطلاع یافتند درصدد تثبیت این مقام و ولایت از راههاى مختلف برآمدند که از آن جمله است:
1ـ بیعت با امیرالمؤمنین(ع) در روز غدیرخم
پیامبر(ص) در روز غدیر خم خطبهاى ایراد کرد و در آن، مقام و منصب علیبن ابیطالب(ع) را براى خلافت ابلاغ نمود، آنگاه فرمود: «آگاه باشید! بعد از پایان خطبهام شما را دعوت میکنم که با علی(ع) دست داده و بر امامت او بیعت نمایید.»[6]
2ـ سرودن شعر در دفاع از ولایت
حسانبن ثابت بعد از واقعه غدیر از پیامبر(ص) اجازه خواست تا نصب امام علی(ع) به ولایت را به شعر درآورد. پیامبر(ص) نیز به او اجازه داد، آنگاه واقعه غدیر را چنین سرود:
ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بخمّ وأسمع بـالرسول منــادیاً
فقال له قم یا علیّ فانّنى جعلتک من بعدى اماماً و هادیاً
تا آخر شعر.[7]
3ـ کار عملى در تثبیت ولایت
از جمله کارهایى که پیروان علی(ع) در جهت تثبیت امامت و ولایت آن حضرت انجام دادند این بود که شهادت به ولایت او را بعد از شهادت به رسالت پیامبر(ص) در اذانشان به عنوان تبرک، نه به قصد جزئیت، میگفتند تا از این راه، هم اعتقادشان را به ولایت محکم کنند و هم به دیگران گوشزد نمایند.
شیخ عبدالله مراغى مصرى نقل میکند: «در زمان پیامبر(ص) سلمان فارسى در اذان و اقامه نمازش شهادت به ولایت را بعد از شهادت به ولایت را بعد از شهادت به رسالت میگفت. شخصى بر رسول خدا(ص) وارد شد و عرض کرد: اى رسول خدا! چیزى شنیدم که تاکنون نشنیده بودم. پیامبر(ص) فرمود آن چیست؟ عرض کرد سلمان در اذانش بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولایت میگوید. رسول خدا(ص) فرمود: نیکى و خیر شنیدهای.»[8]
و نیز نقل میکند که شخصى بر رسول خدا(ص) وارد شد و عرض کرد: اى رسول خدا! اباذر در اذان، بعد از شهادت به ولایت علیّ(ع) یعنی: «أشهد أنّ علیاً ولیّ الله» میگوید. پیامبر(ص) فرمود: همینطور است. آیا فراموش کردید گفتار مرا در روز غدیرخم «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» پس هرکس پیمانشکنى کند بر ضرر خود چنین کرده است.»[9]
شیعه هنگام وفات پیامبر(ص)
شیعیان هنگام وفات پیامبر(ص) باتوجه به دستورهاى آن حضرت درصدد تثبیت و تنفیذ دستورات برآمدند، از آن جمله:
1ـ با تأکید و اصرار پیامبر(ص) به آوردن دوات و قلم براى نوشتن وصیت، در آن دسته و جماعتى بودند که اصرار به آوردن دوات و قلم داشتند تا پیامبر(ص) وصیت خود را مکتوب دارد، ولى از آنجا که طرف مقابل قوى بود نتوانستند این دستور را عملى سازند.
2ـ بعد از آنکه پیامبر(ص) به جهت عمل نکردن به دستورش جمعیّت را از خود دور کرد، افرادى از شیعیانِ امام علی(ع) امثال مقداد و ابوذر را نزد خود نگاه داشت، آنگاه وصیت خود را نسبت به امامان بعد از خود نزد آنان مطرح نمود.[10]
3ـ بنابر نقل مظفر در «السقیفه» پیامبر(ص) گروهى از شیعیان و ارادتمندان امام علی(ع) را هنگام فرستادن لشکر اسامه به جنگ و مقابله با لشکر روم نزد خود نگاه داشت، تا چنانچه مرگ او فرا رسید این چند نفر با بیعت امام علی(ع) خلافت و حکومت را براى آن حضرت تمام کنند، ولى متأسفانه عمر، ابوبکر و برخى دیگر با تخلّف از لشکر اسامه بن زید این نقشه و تدبیر عالى پیامبر(ص) را برهم زدند تا مبادا خلافت از دست آنان گرفته شود.
4ـ هنگامى که برخی، به جهت رسیدن به ملک و سلطنت بعد از فوت پیامبر(ص) به سقیفه بنی ساعده رفته و مشغول تقسیم قدرت یا تصاحب آن براى خود بودند، در حالى که جنازه رسول خدا(ص) هنوز دفن نشده بود، شیعیان به پیروى امامشان علی(ع) مشغول دفن رسول خدا(ص) و عزادارى براى آن حضرت بودند.
شیعه در ایام خلافت ابوبکر
شیعیان بعد از وفات رسول خدا(ص) نیز به تلاش خود در راه عملى کردن دستور پیامبر(ص) در رابطه با امام علی(ع) ادامه دادند، و در این راه اقداماتى انجام دادند که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1ـ کاندیدا کردن امام علی(ع) براى بیعت
از آنجا که شیعیان سفارشهاى پیامبر(ص) را در حقّ امام علی(ع) دیده و شنیده بودند و معتقد به امامت و جانشینى امام علی(ع) بعد از رسول خدا(ص)، از جانب خداوند و رسول(ص) بودند، از اینرو بعد از وفات پیامبر(ص) فوراً طرح کاندیدا کردن امام را براى بیعت مطرح نمودند. عباسبن عبدالمطلب به امام علی(ع) میگوید: «أمدد یدک أبایعک یبایعک الناس»؛ دستانت را به من بدهتا با تو بیعت کنم و مردم نیز با تو بیعت خواهند کرد.
2ـ تحصّن شیعیان در خانه فاطمه زهرا(ع)
شیعیان بعد از واقعه سقیفه و تمام شدن خلافت به نفع ابوبکر، به عنوان اعتراض به خانه حضرت زهرا(ع) آمده در آنجا تحصن کردند تا ضمن اعتراض به عمل انجام شده، بر امامت و ولایت به حقّ امام علی(ع) صحّه بگذارند.
عمربن خطاب میگوید: «انّه کان من خبرنا حین توفّى الله نبیّه انّ علیّاً و الزبیر و من معهما تخلّفوا عنّا فى بیت فاطمه»،[11] از جمله اتفاقاتى که بعد از رسول خدا(ص) افتاد آنکه على و زبیر و گروهى که با آن دو بودند از بیعت و همکارى با ما سرپیچى کرده در خانه فاطمه تحصن نمودند.
متخلفین از بیعت ابیبکر
1ـ سلمان فارسی
2ـ عمار یاسر
3ـ براءبن عازب
4ـ ابانبن سعید
ابن اثیر میگوید: «و کان أبان أحد من تخلّف عن بیعه أبیبکر لینظر ما یصنع بنوهاشم، فلمّا بایعوه بایع»،[12] ابان از جلمه کسانى بود که از بیعت با ابوبکر سرباز زد تا ببیند بنیهاشم چه میکنند؛ بعد از آنکه دید بنیهاشم بیعت کردند او نیز بیعت نمود.
5ـ خالدبن سعید
ابن اثیر میگوید: «خالد و برادرش ابان از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و به بنیهاشم خطاب کرده گفتند همانا شما خاندانى ریشهدار و اصیلاید که افراد شایستهاى را به جامعه تحویل داده است و ما به دنبال شماییم. بعد از آنکه بنیهاشم با ابوبکر ـ با تهدید و زور ـ بیعت کردند این دو برادر ـ خالد و ابان ـ نیز بیعت نمودند.»[13]
6ـ أبُیّبن کعب
او از جمله کسانى بود که هرگز با ابوبکر بیعت نکرد و شوراى سقیفه را بیارزش خواند.[14]
ابونعیم اصفهانى در کتاب «حلیه الاولیاء» از قیسبن سعد نقل میکند:
«وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبر(ص) ملاقات کنم، على الخصوص خیلى علاقه داشتم که ابیّ را ملاقات نمایم، وارد مسجد پیامبر(ص) شدم و در صف اوّل به نماز ایستادم، ناگهان مردى را دیدم که نماز خود را تمام کرد و شروع به حدیث گفتن نمود. گردنها به سوى او کشیده شد تا بیاناتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران این امّت گمراه شدند و آخرتشان تباه شد، ولى من دلم به حال آنها نمیسوزد، بلکه به حال مسلمانانى میسوزد که به دست آنان گمراه شدند.»[15]
و نیز آورده است:
«ابیّبن کعب ـ که شاهد انحراف مردم از قطب اصلى رهبرى اسلامى بود و از این وضع رنج میبرد ـ میگفت: «روزى که پیامبر اسلام(ص) زنده بود همه متوجّه یک نقطه بودند ولى پس از وفات پیامبر(ص) صورتها به چپ و راست منحرف گردید.»[16]
7ـ ابوذر غفاری.
8ـ مقدادبن اسود.
9ـ عباسبن عبدالمطلب و جماعتى از بنیهاشم و جمعى از مهاجرین و انصار.[17]
3ـ موضعگیریها در دفاع از ولایت
شیعیان بعد از آنکه تحصّنشان توسط عمربن خطاب بر هم خورد، وارد مسجد رسول خدا(ص) شده درصدد احتجاج و اقامه حجت بر مردم آمدند، تا آنان را از این خواب غفلت بیدار سازند. اینک به موضعگیریهاى برخى از آنان اشاره میکنیم:
الف ـ فضلبن عباس در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: «… و صاحبنا أولى بها منکم»،[18] صاحب ما ـ علی(ع)ـ به خلافت، از شما سزاوارتر است.
ب ـ مقدادبن اسود میگوید: «واعجباً لقریش ودفعهم هذا الأمر عن أهل بیت نبیّهم و فیهم أوّل المؤمنین…»؛[19] عجب دارم از قریش که چگونه خلافت را از اهلبیت نبیّشان گرفت در حالى که در میان آنان کسى است ـ علی(ع)ـ که اول مؤمن به پیامبر است.
و نیز میفرمود: «معرفه آل محمّد برائه من النار، و حبّ آل محمّد برائت از عذاب و دوستی آنان جواز و مجوز عبور از پل صراط، و ولایت آنان امان از عذاب جهنم است.
ج ـ سلمان فارسى در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم میگوید: «اى مردم! همانا آل محمّد از خاندان نوح، آل ابراهیم و از ذریه اسماعیل است. آنان عترت پاک و هدایتگر محمّدند. آل محمّد را به منزله سر از بدن، بلکه به منزله دو چشم از سر بدانید؛ زیرا آنان نسبت به شما مانند آسمان سربرافراشته، کوههاى نصب شده، خورشید روشنیبخش و درخت زیتوناند،…»[20]
و در جایى دیگر خطاب به مردم میفرماید: «میبینم که علی(ع) بین شماست ولى دست به دامان او نمیزنید، قسم به کسى که جانم به دست قدرت اوست، کسى بعد از علیّ(ع) از اسرار پیامبرتان خبر نمیدهد.»[21]
بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: «کرداز و ناکردازلو، او بایعوا علیاً لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم»؛[22] کردید آنچه نباید میکردید، و نکردید آنچه را که باید میکردید، اگر با علی(ع) بیعت میکردید نعمت فراوانى براى شما از آسمان و زمین جارى بود.
دـ ابوذر غفارى میگوید: «أصبتم قناعه و ترکتم قرابه، لو جعلتم هذا الأمر فى أهل بیت نبیّکم ما اختلف علیکم اثنان»؛[23] به کم قانعت کردید، و قرابت رسول خدا(ص) را رها ساختید، اگر امر خلافت را در اهل بیت نبیّتان قرار میدادید هرگز دو نفر هم در میان شما اختلاف نمیکرد.
ه ـ أبیّبن کعب: ذهبى نقل میکند: «یکى از انصار از ابیبن کعب پرسید ابی! از کجا میآیی؟
پاسخ داد از منزل خاندان پیامبر(ص)
گفتند: وضع آنان چگونه است؟
گفت: چگونه میشود وضع کسانى که خانه آنان تا دیروز محلّ رفت و آمد فرشته وحى و کاشانه پیامبر خدا(ص) بود، ولى امروز جنبوجوشی در آنجا به چشم نمیخورد و از وجود پیامبر(ص) خالى مانده است، این را گفت در حالى که بغض گلویش را میفشرد و گریه مجال سخن را به او نمیداد، بطورى که وضع او حضّار را نیز به گریه واداشت.»[24]
وـ بریدة بن خضیب اسلیمی: ذهبى در ترجمه او مینویسد: «بعد از غصب خلافت از طرف ابوبکر بریده خطاب به ابوبکر کرده گفت: (اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ)، چه مصیبتهایى که حق از طرف باطل کشید اى ابوبکر. آیا فراموش کردى یا خودت را به فراموشى میزنی؟ کسى تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ آیا به یاد ندارى که چگونه رسول خدا(ص) ما را امر نمود که علی(ع) را امیرالمؤمنین بنامیم، آیا یاد ندارى که پیامبر(ص) در اوقات مختلف، اشاره به على کرده و فرمود: این، امیرمؤمنین، و قاتل ظالمین است. از خدا بترس و نفس خود را محاسبه کن قبل از آنکه وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاکت نفس است نجات بده. و حقّ را به کسى که از تو به آن سزاوارتر است واگذار، و در غصب آن پافشارى مکن، برگرد، تو میتوانی برگردی، تو را نصیحت کرده و به راه نجات راهنمایى میکنم، کمک کار ظالمین مباش.»[25]
4ـ سکوت معنادار
از جمله موضعگیریهاى شیعیان در خلافت ابوبکر و عمر و عثمان سکوت معنادار آنان بود؛ زیرا از طرفى حقّ را با علیّ(ع) دانسته و دیگران را لایق مقام خلافت نمیدانستند. از طرف دیگر مصالح اسلام و مسلمین را در نظر میگرفتند، کسانى که به تعبیر امیرالمؤمنین، تازه مسلماناند. از طرف سوم دشمنان داخلى و خارجى را در کمین میدیدند، لذا با یک جمعبندی سکوت را بر هر چیز دیگر ترجیح میدانند. به این معنا که دست به شمشیر نبرند و براى گرفتن حقّ امیرالمؤمنین(ع) اقدامى انجام ندهند، ولى این بدان معنا نبود که سکوت مطلق داشته باشند، زیرا حقّ هیچگاه نباید بطور مطلق خاموش بماند، بلکه در هر موردى که صلاح میدیدند از راههاى مختلف حقانیت امیرالمؤمنین(ع) را گوشزد میکردند.
5ـ مخالفت عملی
در برخى از موارد نیز عملاً با خلیفه غاصب مقابله میکردند که میتوان یک نمونه از آنرا اقدام عملى مالکبن نویره در ندادن زکات به نماینده ابوبکر، خالدبن ولید دانست؛ زیرا او معتقد بود که ابوبکر شایسته خلافت نیست و دادن زکات به نماینده او کمک به ظالم است؛ از این رو از دادن زکات به او سرپیچى کرد…
نمونه دیگر از مخالفت عملى را میتوان هجرت بلال از مدینه دانست؛ زیرا بلال به خاطر منصب مهمّى که نزد رسول خدا(ص) داشت، احساس کرد که اگر در مدینه بماند باید براى خلیفه وقت اذانگو باشد، و از آنجا که اذان او در حقیقت تأیید خلافت غاصب است، به همین خاطر مصلحت را در آن دید که از مدینه پیامبر(ص) به محلّى دور هجرت کند تا از او بهرهبردارى سیاسى نشود و در آنجا بود تا از دار دنیا رحلت کرد.[26]
شیعه در ایّام خلافت عمربن خطاب
عمربن خطاب باتوجه به نقش مهمّى که در دوران خلافت ابوبکر داشت، به خلافت رسید و بدین جهت با مخالفت روبرو نشد. امام علی(ع) و شیعیان با این اقدام مخالف بودند، امّا بیعت سریع مردم، فرصتى براى مخالفت امام و شیعیان باقى نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبکر، زمینه هرگونه مخالفت عملى را منتفى میساخت.[27]
علی(ع) اگرچه میراث خویش را برباد رفته و خود را شایسته رهبرى میدانست، ولى براى حفظ موقعیّت حسّاس جهان اسلام، همچنان سکوت توأم با بیان حقّ و حقیقت، و تذکّر به حقانیّت خود را ادامه میداد.
شیعیان نیز همانند امیرالمؤمنین(ع) سکوت معنادارى داشتند، آنها اگرچه سکوت کرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین دست به اقدامى عملى علیه حکومت وقت نمیزدند ولى با بیانات خود با آنان مخالفت میورزیدند.
عمربن خطاب در مجلسى گفت: «دلیل قریش در انتخاب نکردن علی(ع) به خلافت این بود که آنان کراهت داشتند خلافت و نبوت در یک خاندان جمع شود. ابن عباس که در آن مجلس بود در برابر این سخن عمر موضعگیرى کرده خطاب به او فرمود: قریش نسبت به آنچه که خداوند نازل کرده بود کراهت داشتند.»[28]
شیعه در ایام خلافت عثمان
عثمان شیوه دو خلیفه پیشین را دنبال نکرد. ابتدا والیان عمر را از ولایات برداشت و بستگان خود را برکار گماشت. حکمبن العاص را که پیامبر(ص) به طائف تبعید کرده بود به مدینه برگرداند و خزانه مسلمین را به او سپرد. مروانبن حکم را مشاور خویش قرار داد و یک پنجم زکات شمال آفریقا را که مبلغ دو میلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود به وى بخشید و او را به دامادى خویش برگزید.
وى از بیتالمال بصره مبلغ ششصدهزار درهم به داماد دیگر خویش، عبداللهبن خالدبن اسید، حواله کرد. عبداللهبن عامر، پسردائى خویش را که نوجوانی بود به حکومت بصره انتخاب کرد. عبداللهبن سعدبن ابى سرح، برادر رضاعى خود راـ که پیامبر(ص) در فتح مکه به سبب ارتداد وى دستور قتلش را صادر کرده بودـ به حکومت مصر و خراج آن سرزمین برگزید. ولیدبن عقبةبن ابى معیط برادر مادرى خود را به کوفه فرستاد و پس از فساد و تباهى و شرابخوارى او سعیدبن عاص، فامیل دیگر خود، را به آن شهر گماشت. سعید با اعمال سیاست اشرافیِ اموى و بیان اینکه سواد عراق از براى قریش است، موجب اعتراض و شورش مردم کوفه گردید.[29]
در این دوران علی(ع) و شیعیان در مقابل بدعتهاى عثمان و والیانش ساکت نمینشستند.
ابن ابى الحدید مینویسد: «بیشتر تاریخنویسان و عالمان اخبار بر آناند که عثمان ابتدا اباذر را به شام تبعید کرد و بعد از آنکه معاویه از او به عثمان شکایت کرد او را به مدینه خواست و از مدینه، به خاطر مخالفت با خلیفه، به ربذه تبعید نمود.»[30]
زمانی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند و علی(ع) و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهى به امام(ع) کرد و گفت وقتى شما و فرزندانت را میبینم به یاد سخن رسول خدا(ص) در مورد شما میافتم و گریه میکنم.[31]
و نیز از پیامبر اکرم(ص) نقل میکرد که فرمود: «زود است که شما را فتنه فرا رسد، اگر گرفتار آن شدید بر شما باد عمل به کتاب خدا و اقتدار به علیبن ابیطالب(ع).»[32]
در زمان خلافت عثمان بر درب مسجد رسول خدا(ص) ایستاد و در خطبهاى که ایراد کرد فرمود: « ای مردم! محمّد وارث علم آدم و فضائل انباست، و علیبن ابیطالب وصیّ محمّد و وارث علم اوست…»[33]
بلاذری مینویسد: «مقدادبن عمرو، عماربن یاسر، طلحه و زبیر با تعداد دیگرى از اصحاب رسول خدا(ص) به عثمان نامه نوشتند و او را به نکاتى چند تذکر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهدید کردند که اگر به تذکرات آنان گوش فرا ندهد بر ضدّ او اقدام خواهند کرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد. به مجرد اینکه صدر نامه را براى او خواند، عثمان با غضب به او گفت: آیا تو از بین دوستانت جرأت خواندن نامه تهدیدآمیز را براى من داری؟ عمار در جواب گفت: دلیلش این است که ناصحترین قوم خود به تو هستم. عثمان در جواب گفت: دروغ میگوئى اى فرزند سمیّه. عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سمیه و فرزند یاسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد که دست و پاى او را بشکنند. آنگاه با دو پایش در حالى که در کفش بود شروع به لگد زدن به عمار کرد که بر اثر آن «فتق» بر او عارض شد.»[34]
شیعه در ایام امامت امیرالمؤمنین(ع)
خلافت امام علی(ع) در اواخر سال سیوپنج ه .ق. شروع شد و تقریباً چهار سال و نُه ماه ادامه یافت. شیعیان امیرالمؤمنین(ع) هنگام بیعت عمومى با آن حضرت وقت را مناسب دیدند تا یادی از ولایت امیرالمؤمنین(ع) کرده مردم را به آن مقام شامخ تذکر دهند تا خواستند با آن حضرت بیعت کنند با انگیزهاى حقیقى باشد. از این رو هنگام بیعت مردم با امیرالمؤمنین(ع)، مالک بن حارث اشتر خطاب به مردم کرده فرمود: «اى مردم! این علی(ع) وصى اوصیاء و وارث علم انبیاست، او کسى است که بلاهاى بزرگ را به جان خریده و زحمتهاى فراوانى در راه اسلام تحمل کرده است. او کسى است که کتاب خدا به ایمان او شهادت داده و پیامبرش او را به بهشت رضوان بشارت داده است. کسى که تمام فضائل در او جمع شده، و احدى از گذشتگان و اهل این زمان در سابقه و علم و فضلش شک نکرده است… .»[35]
خزیمةبن ثابت نیز پس از بیعت با امام علی(ع) میگفت: «ما کسى را برگزیدیم که رسول خدا(ص) او را براى ما برگزید.»[36]
امام علی(ع) به کوفه آمد و آن شهر را محلّ اقامت خود، به عنوان پایتخت، انتخاب نمود؛ تا آنکه بتواند تشیع را در عراق گسترش داده و خود را نیز به اهل عراق معرفى نماید. از طرفى کوفه منطقهاى سوقالجیشى بود، و چون کلّ عراق نیز به شام نزدیک بود، آن حضرت خواست تا علاوه بر عراق؛ شام را نیز تحت نظر قرار دهد.
بعد از ورود امام علی(ع) به عراق، مردم با ملاحظه امام علی(ع) به عنوان قهرمان سیاست، در مقابل استیلاى شامیان از او حمایت کردند و مدّتها از حامیان مذهبى امام علی(ع) بودند.
پس از جنگ جمل، اصطلاح شیعه علیّ(ع) شامل همه کسانى میشد که از علی(ع) در مقابل عائشه حمایت میکردند. علاوه بر آن به اشخاص و گروههاى غیرمذهبى که به دلائل سیاسى از علی(ع) حمایت میکردند، لفظ شیعه اطلاق میگردید.
در این مفهوم وسیع بود که کلمه شیعه در سند حکمیّت در صفین به کار رفت. ده سال بعد، زمانى که شیعیان شروع به تثبیت موقعیت اسمى خود کردند، کوششهایى براى جدایى حامیان علی(ع) صورت گرفت و بین حامیان مذهبى و غیرمذهبى وى تمایزى حاصل شد.
امام علی(ع) در طول چهار سال و نه ماه حکومت خویش. اگرچه نتوانست جامعه اسلامى را به صورت اوّل خویش بازگرداند، اما به موفقیتهاى مهمّى دست یافت که عبارتند از:
1ـ معرفى کردن شخصیت واقعى رسول خدا(ص) براى مردم.
2ـ تبیین احکام فراموش شده اسلام.
3ـ جلوگیرى از بدعتها و تحریفهاى دینى در حدّ امکان.
4ـ تصحیح و اصلاح احکامى که به اشتباه براى مردم تبیین شده بود.
5ـ تبیین مقدار زیادى از معارف دینی.
6ـ تربیت شاگردانى جلیل القدر مانند: اویس قرنی، کمیلبن زیاد، میثم تمار، رشید هجرى و… .
در عصر حکومت امام علی(ع) اگرچه فشارها و حصرهاى سیاسى از شیعه برطرف شد، ولى در عوض مبتلا به جنگهاى داخلى متعدد شدند و در این جنگها نیز با گفتار و عمل دست از دفاع از امیرالمؤمنین(ع) برنداشتند.
شیعیان با وجود شکست در جنگها براى دفاع از امیرالمؤمنین(ع) و مقابله با مخالفین آن حضرت، دست از دفاع عقیدتى از آن حضرت(ع) برنداشتند.
أـ جنگ جمل
شیعیان عقیدتى در جنگ جمل به جهت آگاهى دادن مخالف و موافق به حقانیت امیرالمومنین(ع) در خطبهها و رجزهاى حماسى خود، آن حضرت را به دیگران معرفی میکردند.
ابوالهیثمبن تیهان که بدرى است میگوید:
قل للزبیر و قل لطلحة إنّنا نحن الذین شعارنا الأنصار
إنّ الوصـیّ إمامـنا و ولیّـنا برح الخفاء و باحت الأسرار[37]
مردی از قبیله ازد به میدان آمده میگوید:
هذا علیّ و هو الوصیّ أخاه یوم النجوة النبیّ
و قال هذا بعدى الولیّ و عاه واع و نسى الشقیّ[38]
حجربن عدى کندی، صحابى جلیل القدر، میگوید:
یا ربّنا سلّم لنا علیّاً سلّم لنا المبارک المضیّا
المؤمن الموحّد التقیّا لاخَطِل الرأى و لا غویّا
بل هادیاً موفّقاً مهدیّاً واحفظه ربّى واحفظ النبیّا
فیه فقد کان له ولیّاً ثمّ ارتضاه بعده وصیّاً[39]
زحربن قیس جعفى میگوید:
أضربکم حتّى تقرّوا لعلیّ خیر قریش کلّها بعد النبیّ
من زانه الله و سمّاه الوصى انّ الولیّ حافظاً ظهر الولی[40]
ب ـ جنگ صفین
در جنگ صفین نیز شیعیان به طرق مختلف به دفاع از امیرالمؤمنین(ع) و حریم ولایت برآمدند.
عدهای با بیان خطبهها، به دفاع از مقام او برآمدند. ابن ابى الحدید میگوید: «بعد از آنکه امیرالمؤمنین(ع) مردم را در کوفه براى حرکت به طرف صفین به جهت جنگ با معاویه جمع کرد، عمروبن حمق خزاعى ایستاد و امام علی(ع) را مورد خطاب قرار داده عرض کرد: «ای امیرمؤمنان! من تو را به جهت خویشاوندى یا طلب مال، یا سلطنت و جاه، دوست ندارم بلکه دوستى من نسبت به تو از آن جهت است که پنج خصلت در تو یافتم که در دیگری نبوده است: تو پسرعموى رسول خدا و جانشین و وصیّ او هستی، و پدر ذریه پیامبرى که در میان ما به ودیعت گذارده شده است. تو اول کسى هستى که اسلام آورد، و سهم تو در جهاد از همه بیشتر است… .»[41]
امّ خیر نیز در روز صفین در تحریک سپاهیان امام علی(ع) میفرمود: «عجله کنید ـ خداوند شما را رحمت کندـ به یارى امام عادل و باتقواى باوفا و راستگو که وصى رسول خداست.»[42]
برخی دیگر نیز با اشعار خود به دفاع از مقام ولایت برآمدند:
قیسبن سعد، صحابى عظیم و سید خزرج میگوید:
و علیّ إمامنا و إمام لسوانا أتى به التنزیل
یوم قال النبیّ من کنت مولا ه فهذا مولاه خطب جلیل
إنّ ما قاله النبیّ على الأمّة حتم ما فیه قال و قیل.[43]
و نعمانبن عجلان انصارى نیز میگوید:
کیف التفرق و الوصیّ إمامنا لاکیف إلاّ حیرة و تخاذلاً
لاتغبنُنّ عقولکم، لاخیر فى من لم یکن عند البلابل عاقلا
و ذوو معاویة الغویّ و تابعوا دینَ الوصیّ لتحمدوه آجلاً.[44]
اینان در اشعار خود عمدتاً بر مسأله وصایت و جانشینى امام علی(ع) از رسول خدا(ص) تأکید داشتند.
برخی دیگر نیز پس از آنکه امام علی(ع) از صفین به کوفه بازگشت و خوارج از او جدا شدند، در کنار امام علی(ع) ثابت قدم ماندند و بار دیگر با آن حضرت تجدید بیعت و عهد نمودند. از جمله عهد آنان این بود که به حضرت خطاب کرده عرض کردند: «ما دوست هر کسى هستیم که تو دوست آنی، و دشمن هر کسى هستیم که تو با آنان دشمنى داری.»[45]
عدهای دیگر با نوشتن نامه به معاویه او را مورد عتاب و سرزنش قرار داده مقام ولایت و خلافت به حق امیرالمؤمنین(ع) را به او گوشزد میکردند.
محمّدبن ابیبکر در نامهاى که به معاویه مینویسد، میگوید: «… واى بر تو! چگونه خودت را در کنار علی(ع) قرار میدهی، کسى که وارث رسول خدا(ص) و وصیّ او و پدر فرزندان اوست. کسى که قبل از دیگران به او گروید و آخرین کسى بود که عهد پیامبر(ص) را شنید. او را از اسرارش آگاه و در امرش شریک ساخت.»[46]
دارمیه حجونیه از زنان شیعه امام علی(ع) در برابر معاویه در بیان علل دوستى علی(ع) گفت: «من او را دوست دارم زیرا مساکین را دوست میداشت و به واماندگان کمک میکرد. او فقیه در دین بود و از بیان حق کوتاهى نمینمود. او از جانب رسول خدا(ص) ولایت داشت… .»[47]
جنایات معاویه بر شیعه در اواخر حکومت امام علی(ع)
از سال 39 هجری، معاویه هجوم همگانى و گستردهاى را بر علیه شیعیان امیرالمؤمنین آغاز نمود و با فرستادن افرادى خشن و بیدین براى سرکوب شیعیان، حیطه حکومت حضرت را مورد تاخت و تاز قرار داد:
1ـ نعمانبن بشیر را با هزار نفر براى سرکوب مردم عینالتمر فرستاد.
2ـ سفیانبن عوف را با شش هزار نفر براى سرکوب مردم هیت و از آنجا به انبار و مدائن فرستاد.
3ـ عبداللهبن مسعدهبن حکمه فزارى که از دشمنان امیرالمؤمنین(ع) بود با هزار و هفتصد نفر به تیماء فرستاد.
4ـ ضحاکبن قیس را با سه هزار نفر به واقعه براى غارت هر کس که در طاعت امام علی(ع) است فرستاد. و در مقابل، حضرت امیرالمؤمنین(ع) حجربن عدى را با چهار هزار نفر برای مقابله با او فرستاد.
5ـ عبدالرحمنبن قباثبن اشیم را با جماعتى به بلاد جزیره فرستاد، که حضرت کمیل را براى مقابله با او فرستاد.
6ـ حرثبن نمر تنوخى را نیز به جزیره فرستاد تا با هر کس که در اطاعت امام علی(ع) است مقابله کند که در آن واقعه افراد زیادى کشته شدند.[48]
7ـ در سال 40، بُسربن أرطاة را با لشکرى به سوى مکه و مدینه و یمن فرستاد او هنگامى که به مدینه رسید، عبیداللهبن عباس که عامل مدینه از طرف امام علی(ع) بود، از آنجا فرار کرده و در کوفه به حضرت ملحق شد ولى بُسر هر دو فرزند او را به شهادت رسانید.[49]
یکی دیگر از مناطقى که سر راه «بُسر» مورد غارت قرار گرفت منطقهاى بود که گروهى از قبیله همدان و شیعیان حضرت علی(ع) در آن جا سکونت داشتند. بُسر با حرکتى غفلگیرانه به آنها حمله کرد. بسیارى از مردان را کشت، و تعدادى از زنان و فرزندان آنان را به اسارت برد. و این اولین بار بود که زنان و کودکان مسلمین به اسارت برده میشدند.[50]
مسعودی در مورد بسربن ارطاة میگوید: «او افرادى از خزاعه و همدان و گروهى را که معروف به «الانباء» از نژاد ایرانیان مقیم یمن بودند کشت. و هر کسى را که مشاهد میکرد میل به على دارد یا هواى او را در سر دارد، میکشت.»[51]
ابن ابى الحدید میگوید: « بُسر به طرف اهل حسبان که همگى از شیعان علی(ع) بودند، آمد و با آنان سخت درگیر شد و به طور فجیعی آنان را به قتل رسانید. و از آنجا به طرف صنعا آمد و در آنجا صد نفر از پیرمردان را که اصالتاً از فارس بودند کشت، تنها به جرم اینکه دو فرزند عبیداللهبن عباس در خانه یکى از زنان آنان مخفى شده است. و بُسر در حملههایش حدود سیهزار نفر را به قتل رساند و عدّهاى را نیز در آتش سوزاند.»[52]
او نیز مینویسد: «معاویه در نامهاى به تمام کارگزارانش، نوشت: به هیچ یک از شیعیان علیّ و اهل بیتش اجازه شهادت ندهید. و در مقابل، شیعیانِ عثمان را پناه داده و آنان را اکرام کنید… . و نیز در نامهاى دیگر به کارگزاران خود نوشت هر کسى که ثابت شد محبّ علیّ و اهل بیت اوست اسمش را از دیوان محو کرده و عطا و روزیش را قطع نمایید. و در ضمیمه این نامه نوشت: هر کس که متّهم به ولاى اهل بیت(ع) است او را دستگیر کرده و خانه او را خراب کنید. بیشتر مصیبت بر اهل عراق بود خصوصاً اهل کوفه… .»[53]
شیعه در عصر امام حسن(ع)
هنگامی که امام حسن(ع) مجبور به مصالحه با معاویه گردید یکى از خطراتى که امام(ع) احساس میکرد امنیت شیعیان حضرت علی(ع) بود. از این رو در قرارداد خود با معاویه تصریح کرد که باید امنیت به اصحاب امام علی(ع) داده شود. معاویه نیز آنرا پذیرفت. ولى در همان روز اوّل معاویه اعلام کرد که آن تعهدات را نمیپذیرد و زیر پا میگذارد.
ابن ابى الحدید از ابى الحسن مدائنى روایت میکند: «معاویه در نامه خود به والیان چنین نوشت: من ذمه خود را از هر کسى که روایتى در فضیلت ابى تراب و اهل بیتش نقل نماید، برى کردم. بعد از این دستور خطبا در هر منطقه بر منبر شروع به لعن علی(ع) و تبرّی از او و اهل بیتش نمودند. شدیدترین مردم در بلا و مصیبت اهل کوفه بودند. زیرا آن هنگام در کوفه تعداد زیادى از شیعیان وجود داشتند. معاویه, «زیاد» را والى بصره و کوفه نمود. او شیعیان را خوب میشناخت، براساس دستور معاویه هرجا که شیعیان را مییافت به قتل میرساند، و یا اینکه آنان را ترسانده دست و پای آنان را قطع مینمود و چشمان آنان را از حدقه درآورده به دار آویزان میکرد. همچنین عدهاى را نیز از عراق تبعید نمود. لذا هیچ شیعه معروفى در عراق باقى نماند… .»[54]
ابن أعثم مینویسد: «زیاد، دائماً در پى شیعیان بود و هرکجا آنان را مییافت به قتل میرساند، به طورى که شمار زیادى را کشت. او دست و پاى مردم راقطع و چشمانشان را کور میکرد. البته خود معاویه نیز جماعتى از شیعیان را به قتل رساند.[55]
معاویه خود دستورِ به دار آویختن گروهى از شیعیان را صادر کرد.[56] زیاد شیعیان را در مسجد جمع میکرد، تا از علی(ع) اظهار بیزارى جویند.[57] او در بصره نیز در جستجوی شیعیان بود و با یافتن آنها آنان را به قتل میرساند.[58] عدهای از صحابه و تابعین به دستور معاویه به شهادت رسیدند.
در سال 53 هجرى معاویه حجربن عدى و اصحابش را به قتل رساند و او اولین کسى بود که به همراه اصحابش به شیوه قتل صبر در اسلام کشته شد.[59]
عمروبن حمق خزاعی، صحابى عظیم را که امام حسین(ع) او را سیّدالشهدا نامید، بعد از آنکه معاویه او را امان داد، به قتل رساند.[60]
مالک اشتر، یکى از اشراف و بزرگان عرب و یکى از فرماندهان جنگهاى امام علی(ع) بود. معاویه او را در مسیر مصر به وسیله سمّ، به دست یکى از غلامانش به قتل رسانید.[61] رشید هجری، از شاگردان امام علی(ع) و خواص وى بود، زیاد دستور داد که از علی(ع) برائت جسته و او را لعنت کند، او امتناع ورزید. از این رو دو دست و دو پا و دو زبان او را بریده و به دار آویخت.[62]
جویریهبن مهر عبدی؛ را به جرم داشتن ولایت علیّ(ع) دستگیر نموده و بعد از جدا کردن دو دست و دو پاى او، بر شاخه درخت خرما به دار آویخت.
شیعهشناسی و پاسخ به شبهات، على اصغر رضوانی، ج 1، صص: 57ـ77