هر شر و بدی{جنگ،زلزله،کوری و معلولی و...} که در جهان میبینیم ناشی از فقدان و نبودن است نه اینکه خدا وجود بدی را خلق کرده باشد

کتات یادداشت‏های شهید مطهری، ج‏3، ص: 408

_ اسفار، جلد 3، صفحه 112:الشر لا ذات له بل هو امر عدمى، إما عدم ذات او عدم کمال ذات ... و لو کان الشئ امراً وجودیاً لکان إما شراً لنفسه او شراً لغیره لاجائز ان یکون شراً لنفسه و الّا لم یوجد.

_اکنون میخواهیم وارد دو مبحث دیگر بشویم که هر دو نظیر مسأله تکامل از نظر ایراد بر دلالت نظم جهان بر وجود ناظم مدبر و خالق حکیم میباشد: مسأله بدیها و شرور، دیگر مسأله زواید و نواقص در خلقت به اعتبارى مى‏توان دو مسأله را یکى دانست، نواقص و زواید را نیز جزء بدیها و شرور شمرد.

بدیها از قبیل: موت، جهل، فقر، ضعف، درد، جهل مرکب، حسادت، تکبر، حقد و کینه، موذیها، شیطان، نفس اماره، ظلمها، قساوتها، اختلاف طبقاتى‏ها، بالاخره مجموع چیزهایى که ما از آنها مىینالیم. در اصطلاح فارسى‏هاى قدیم از بدیها، تاریکى و ظلمت و از خوبیها، نور و روشنایى تعبیر مىیشده است. همچنین است مصائب جانى، مالى، حیثیتى و غیره. همچنین گناهان از قبیل زنا، سرقت، دروغ. در این جهان، هستى و نیستى، حیات و موت، لذت و رنج، سلامت و بیمارى، پیرى و جوانى، خوشبختى و بدبختى توأم است. به قول سعدى: گنج و مار و گل و خار و غم و شادى بهم است. دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة.

و نواقص از قبیل تشویهات در خلقت: کوریها، کریهاى مادرزاد، مفلوجها، حیوانات دوسر و از همه بالاتر کمبود روزى نسبت به روزى خوار که منجر به تنازع بقا و قانون آکل و مأکول در جاندارها مى‏گردد.

جواب : معمولًا متدینین به یک جواب اجمالى قناعت مى‏کنند و آن اینکه لابد فواید و مصلحتهایى در کار است، مى‏دانیم خدا حکیم است و هیچ کارى را بدون مصلحت نمى‏کند، پس در همه اینها مصلحتى هست. البته این جواب براى کسى که قبلًا به حکمت خداوندى ایمان کامل دارد خوب است و قانع کننده است. هرکس که نسبت به کس دیگر کمال اعتماد را داشته باشد، در مورد چیزهایى که از نظر شخص او قابل توجیه نیست همین سخن را مى‏زند و آرامش روحى خود را بهم نمى‏زند و همین است مفهوم اینکه ایمان، انسان را نجات مى‏دهد و البته این ایمانها بسیار گرانبهاست و انسان را از خرد شدن در زیر سنگینى مصایب عالم نجات مى‏دهد.

جواب دوم : واقعاً اگر کسى در یک دستگاهى منتهاى حکمت و دقت را ببیند و بعضى امور در نظرش زاید بیاید به معنى اینکه براى او «مجهول» باشد، هرگز مدیر و مدبر دستگاه را تجهیل نمى‏ کند. بلى، اگر قطعاً بفهمد اشتباه است مى‏گوید: ولى در فلان جهت اشتباه کرده است. اما فرق است میان چیزى که حکمتش مجهول باشد یا اشتباه بودنش مکشوف باشد. بنابراین علت عمده ایراد به عدل الهى سرعت در قضاوت است. و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلًا. بل ادارک علمهم فى الاخرة. بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه.

مشکل امر این است که در ما نحن فیه، این تبعیض را یعنى اقرار به حکیم بودن فاعل در بعضى قسمتها و غیر حکیم بودن در بعضى قسمتهاى دیگر را نمى‏شود قائل شد، زیرا پاى خدا در میان است. یا چنین فاعلى وجود دارد و همه از روى حکمت است یا هیچ کدام از روى حکمت نیست و آنچه هم حکیمانه مى‏نماید تصادفى است.

جواب سوم : حکما مى‏گویند: تحلیل عقلى ثابت مى‏کند که شرور اعدام مى‏باشند: الشر اعدام و کم قد ضل من یقول بالیزدان ثم الاهرمن.

مقصود حکما از اینکه مى‏گویند شرور عدمى است این نیست که این چیزهایى که شر نامیده مى‏شوند از قبیل موذیات، مصایب، ظلم،فقر، بیمارى، کورى، نقص اعضا، مرگ وجود ندارد؛ بدون شک همه اینها موجودند و به نحوى از وجود، وجود دارند. بعضى از آنها موجودند به معنى اینکه منشأ انتزاع آنها موجود است و خارج ظرف اتصاف آنهاست نظیر فقر، کورى و غیره، و بعضى به معنى اینکه واقعاً امر وجودى هستند مثل ظلم که عمل است.بلکه مقصود این است که مناط اتصاف این امور به شریت، جنبه عدمى اینهاست به طورى که اگر آن عدم در کار نباشد شریّتى نیست.به عبارت دیگر، راز شریت آنها این است که یا خودشان از نوع «خلأ» مى‏باشند و یا منشأ خلأ مى‏شوند.

شرور یا اعدامند یا مؤدّى به اعدام‏:

در اسفار، جلد 3، صفحه 113 مى‏گوید: هرگاه استقراء کنى مى‏بینى که شر خالى از دو امر نیست: یا خود عدم است نظیر موت، جهل، فقر یا مؤدّى به عدم است مثل جهل مرکب و غیره (بیماریها و میکروبها).

شرور مؤدّى به اعدام بر دو قسمند:

بعد قسم دوم را به دو قسم تقسیم مى‏کند، مى‏گوید: اشیاء وجودى مضر و موجب فقد کمال بر دو قسمند: یا ملازمند با آن امر عدمى مضر رویّه به حیثى که ادراک آنها و ادراک آن شر یکى است، مثل حرارت قطاعة لذاعة که در سم است:

فانه من حیث یدرک فقدان الاتصال و زوال الصحة بقوة شاعرة فى مادة ذلک العضو و طبیعته یدرک بتلک القوة بعینها السبب الموذى الحار ایضاً.

شر بالقیاس‏:

بعد مى‏گوید:

شرور مؤدّى به اعدام، شرور بالقیاس‏اند و شرور عدمى شر فى نفسه مى‏باشند:

و هذا الامر الوجودى لیس شراً فى نفسه بل بالقیاس الى هذا الشى ء و اما المدرک الاخر من عدم الکمال و زوال الاتصال فهو شر فى نفسه و لیس شراً بالقیاس الیه فقط حتى یتصور له وجود لیس یکون بحسبه شراً بل و لیس نفس وجوده الّا شراً فیه و على نحو کونه شراً فان العمى لایجوز ان یکون الّا

فى العین و من حیث هو فى العین لایجوز ان یکون الّا شراً و لیس له جهة اخرى یکون بها غیر شر بخلاف ذلک الامر الوجودى المضر المولم، فان الحرارة الموذیة او الخلط اللذاع او السم القاتل یتصور لها نحو وجود اخر لاتکون بحسبه شراً بل خیراً.

شر نسبى است‏:

از اینجا معلوم مى‏شود که هر امر وجودى که شر است، به حسب وجود بالقیاس و وجود نسبى شر است نه به حسب وجودش فى حد ذاته

در مقاله 14 [کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم‏] آقاى طباطبایى فقط به همین نکته اکتفا کرده‏ اند.

اما قسم دوم، آن چیزى که امر وجودى مضر و امر عدمى مضر رویّه، اتحاد در وجود و در ادراک ندارند، مثل ابر که مانع تابش آفتاب مى‏شود. (قهراً باید گفت اینها نیز شر بالقیاس مى‏باشند.)

در اسفار، صفحه 113، بعد چنین مى‏گوید:

تعریف شر:فالشر بالذات هو العدم و لا کل عدم بل عدم واصل الى الشى ء و لاکل عدم واصل الى الشى ء، فان عدم الحلاوة فى قوة السمع و البصر لیس بشر لهما بل عدم واصل الیه یکون عدم مقتضى طبیعة من الکمالات التى تخص لنوعه و طبیعته.

شر بالذات و بالعرض. هر شر بالقیاس شر بالعرض است‏:و اما الوجودات فهى کلها خیرات، اما مطلقاًاى بالذات و بالقیاس جمیعاً او بالذات و لکن قد یعرضها بالقیاس الى بعض الاشیاء

ان یؤدّى الى عدمه او عدم حال من احواله و یقال لها الشر بالعرض (و چون شریت بالعرض است نه بالذات، غیر مجعول است.) و هو العدم المزیل او الحابس المانع للخیر عن مستحقه او المضاد المنافى لکمال یقابله و خیر یضاره.

اخلاق و افعال مذمومه شر بالقیاس و بالعرض مى‏باشند:

و من هذا القسم الاخلاق المذمومة المانعة للنفوس عن الوصول الى کمالاتها العقلیة کالبخل و الجبن و الاسراف و الکبر و العجب و کذا الافعال الذمیمة کالظلم و القتل عدواناً و کالزنا و السرقة و الغیبة و النمیمة و الفحش و ما اشبهها، فان کل واحد من هذه الاشیاء فى ذاته لیس بشر و انما هى من الخیرات الوجودیة و هى کمالات لاشیاء طبیعیة بل لقوى حیوانیة او طبیعیة موجودة فى الانسان و انما شریتها بالقیاس الى قوة شریفة عالیة شأنها فى الکمال ان تکون قاهرة على ما تحتها من القوى غیر خاضعة و لا مذعنة ایاها.

آفتها شر بالقیاس و بالعرض مى‏باشند، نه شر بالذات و فى نفسه‏:

فالحر و البرد المولمان للحیوان المفسدان للثمار و لاغذیة الانسان و سائر الانعام کیفیتان من الکیفیات الفعلیة و هما من کمالات الاجسام الطبیعیة العنصریة {{{و نظیر آن را در زلزله و سایر آفات باید گفت. آنگاه سخن از تضاد به میان مى‏آید که چرا اینها ضد با یکدیگر آفریده شدند و یا چرا اضداد آفریده شدند؟ اما اینکه چرا تضاد میان آنها آفریده شد، جواب این است که تضاد مجعول نیست (رجوع به نمره 13). مثل این است که بگوییم اعداد و مقادیر آفریده شوند ولى نسبتى که میان آنها هست که یکى نماد دیگرى است و یکى مجذور دیگرى است نباشد. اما اینکه چرا خود اضداد آفریده شدند، معدوم مطلق نیستند، جواب این است که اینها در مجموع نظام منشأ خیر و کمال مى‏باشند، همچنان که خودشان فى نفسه خیر و کمالند (رجوع شود به [صفحه 413]، عبارت‏ اسفار}}} و انما الشر فى فقد الصحة و السلامة و زوال الاعتدال من امزجة النبات و الحیوان و کذلک الاخلاق الذمیمة کلها کمالات للنفوس السبعیة و البهیمیة و لیست بشرور للقوى الغضبیة و الشهویة، و انما شریة هذه الاخلاق الرذیلة بالقیاس الى النفوس الضعیفة العاجزة عن ضبط قواها عن الافراط و التفریط و عن سوقها الى مسلک الطاعة للتدبیر الاتم الذى ینوط به السعادة الباقیة و کذا شریة هذه الافعال الذمیمة کالزنا و الظلم بالنسبة الى السیاسة البدنیة او المدنیة و الظلم انما هو شر بالنسبة الى المظلوم على الوجه الذى عرفته و اما بالنسبة الى الظالم من حیث هو ظالم فلیس بشر الّا بکونه ذا قوة نطقیّة فیتضرر به ازید مما یتضرر به المظلوم فى اکثر الامر.

الام و اوجاع؟!:

و کذلک الآلام و الاوجاع و الغموم و الهموم و غیرها فهى من حیث کونها ادراکات لامور و من حیث وجودها او صدورها من العلل الفاعلة لها خیرات کمالیة و انما هى شرور بالقیاس الى متعلقاتها من الاعدام و الفقدانات او المفسدات او المولمات.

فاذا تصفحت عن جمیع الاشیاء الموجودة فى هذا العالم المسماة عند الجمهور شروراً لم تجدها فى انفسها شروراً بل شرور بالعرض، خیر بالذات کما مرّ بیانه بالوجه القیاسى. و الغرض من ذکر هذه الامثلة لیس الاستدلال على هذا المطلب من جهة الاستقراء او التمثیل بل لدفع النقوض بایرادها و لیتضح الفرق بین الشر بالذات و الشر بالعرض.