دعای بدون شرط
پارساى تهیدستى ازدواج کرد، سالها گذشت ولى فرزندى از او نشد. نذر کرد: ((که اگر خداوند به من پسرى دهد، جز این لباس پاره پوره اى که پوشیده ام ، هر چه دارم همه را به تهیدستان صدقه دهم . )) اتفاقا همسرش حامله شد و پس از مدتى پسر زایید، او به نذر خود وفا کرد و همه دارایى خود را به مستمندان داد. سالها از این ماجرا گذشت . از سفر شام باز مى گشتم ، به محل سکونت آن پارساى فقیر که دوستم بود رفتم تا احوالى از او بپرسم . وقتى که به آن محل رسیدم از او جویا شدم ، گفتند: در زندان شهربانى است . پرسیدم : چرا؟ شخصى گفت : ((پسرش شراب خورده و عربده کشیده و بدمستى نموده و خون کسى را ریخته است و فرار کرده است و به جاى او پدر بینوایش را دستگیر کرده و زندانى نموده اند و زنجیر برگردن و پاى او بسته اند.گفتم : ((او این بلا را با راز و نیاز از درگاه خدا خواسته است .)) (پدر بر اثر بى فرزندى ، مدتها از خدا خواست تا داراى پسر شود، اکنون که داراى پسر شده ، همان پسر، بلاى جانش گردیده است ، باید از خدا پسر صالح خواست نه پسر بدون شرط)!
زنان باردار، اى مرد هشیار - اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر به نزدیک خردمند - که فرزندان ناهموار زایند
رزق و روزی
158. توجه به روزى دهنده : از داناى پیرى شنیدم در نصیحت به یکى از مریدان خود چنین مى گفت : ((اى پسر به همان اندازه که دل انسان به رزق و روزى تعلق دارد، اگر به روزى دهنده تعلق داشت ، مقام او از مقام فرشتگان بالاتر مى رفت .
فراموشت نکرد ایزد در آن حال - که بودى نطفه مدفوق و مدهوش
روانت داد و طبع و عقل و ادراک - جمال و نطق و راءى و فکرت و هوش
ده انگشت مرتب کرد بر کف - دو بازویت مرکب ساخت بر دوش
کنون پندارى از ناچیز همت - که خواهد کردنت روزى فراموش ؟
احسان به مادر
148. پاسخ مادر دلسوخته به پسر جوانش : یک روز از روى جهل جوانى بر سر مادرم فریاد کشیدم ، خاطرش آزرده شد و در کنجى نشست و در حال گریه گفت : ((مگر خردسالى خود را فراموش کردى که درشتى مى کنى ؟!))
چو خوش گفت : زالى به فرزند خویش - چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
گر از خردیت یاد آمدى - که بیچاره بودى در آغوش من
نکردى در این روز بر من جفا - که تو شیر مردى و من پیرزن
برخورد با جاهل
114. پرهیز دانا از ستیز با نادان ابله
یک روز جالینوس (پزشک نامدار یونانى که در سال 131 تا 201 میلادى مى زیست ) ابلهى را دید که گریبان دانشمندى را گرفته و به آن دانشمند، پرخاش و جسارت مى کند، گفت : ((اگر این دانشمند نادان نبود، کار او با نادانان به اینجا نمى کشید.))
دو عاقل را نباشد کین و پیکار - نه دانایى ستیزد با سبکسار
اگر نادان به وحشت سخت گوید - خردمندش به نرمى دل بجوید
دو صاحبدل نگهدارند مویى- همیدون سرکشى ، آزرم جویى
و گر بر هر دو جانب جاهلانند - اگر زنجیر باشد بگسلانند
یکى را زشتخویى داد دشنام - تحمل کرد و گفت اى خوب فرجام
بتر زانم که خواهى گفتن آنى - که دانم عیب من چون من ندانى