15مأموریت ‏ انبیاء و پیغمبران

1- دعوت مردم به یکتاپرستى‏

دعوت مردم به توحید و پرستش خدا، سرلوحه تعالیم انبیاست. آنها با زبانى شیوا و آرام و متین‏ «قولًا لیّنا» « طه، آیه 44» و مطابق با درک و شعور افراد «انّا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلّم الناس على قدر عقولهم» « بحارالانوار، ج 1، ص 85» این مسئولیت خود را انجام مى‏دادند و با بیان نعمت‏هاى الهى و پاداش‏هاى دنیوى و اخروى مردم را به عبادت الهى فرا مى‏خواندند.

بیان نعمت‏هاى الهى و آگاهى نسبت به آنها، انسان را به عبادت خدا تشویق و ترغیب مى‏کند. خداوند به حضرت موسى علیه السلام فرمود: مردم را عاشق من کن! عرض کرد: چگونه؟ فرمود: نعمت‏هایم را برایشان بشمار. «ذکّرهم آلائى و نعمائى لیحبّونى» « بحارالانوار، ج 2، ص 4»

برخى مى‏پرسند: چه کنیم که فرزندمان نماز بخواند؟ مى‏گویم: الطاف خدا را براى فرزندت بگو، او به خدا علاقه‏مند خواهد شد و در نتیجه، نماز خواندن براى او آسان و شیرین مى‏شود.

انبیا نحوه پرستش را نیز به انسان‏ها مى‏آموزند، در غیر این صورت، انسان‏ها در نوع پرستش دچار اشتباه و خرافات مى‏گردند.

یکى از اشعار غلطى که در میان ما رایج است، شعر معروفى است درباره موسى و شبان که آن چوپان براى پرستش خدا، به دنبال آب و جارو کردن خانه خدا و شانه‏کردن موهاى خدا بود.

اصولًا فلسفه بعثت حضرت موسى علیه السلام و سایر انبیا آن است که اگر مردم اشتباهى مرتکب مى‏شوند، اصلاح شوند. وظیفه موسى اصلاح و راهنمایى است، در غیر این صورت، بعثت یعنى هیچ، یعنى لغو! این که «هر چه مى‏خواهد دل تنگت بگو» معنا ندارد! مثل اینکه در سر چهارراه، پلیسى را بگذاریم و بعد بگوییم: هر کس هر جورى مى‏خواهد بیاید و برود. خوب، این پلیس چه کاره است؟

2- مبارزه با شرک‏

دوّمین مأموریت انبیا مبارزه با شرک وخرافات است، از آدم‏پرستى گرفته تا ماه و خورشید پرستى تا سنگ و چوب پرستى، تا ملّیت و مدرک پرستى و تا مقام و پول و هوا پرستى و سایر شاخه‏ها و مویرگ‏هاى شرک که باید با دست تواناى انبیا برچیده شود.

این فریاد ابراهیم علیه السلام است که با آن همه سخنان نرم با عموى بت پرست خود و با آن همه استدلال‏هاى زیبا براى نمرود و با آن روش ابتکارى خود براى خورشید و ماه پرستان، همین که دریافت سخن و استدلال دیگر اثر ندارد فریاد زد که من بت‏هاى شما را در آینده‏اى (نه چندان دور) درهم مى‏کوبم: «تاللّه لاکیدنّ اصنامکم» « انبیاء، آیه 57» و چنین هم کرد، زیرا آنجا که نصیحت و موعظه و استدلال اثر ندارد با یک عمل قاطع و انقلابى باید فطرت‏هاى خفته مردم را بیدار نمود و لذا ابراهیم را مى‏بینیم در روزى که شهر خلوت شد تبر خویش را برداشت و به بتکده رفت و به قول قرآن‏ «فجعلهم جذاذاً» « انبیاء، آیه 58» بت‏ها را قطعه قطعه کرد و تبر را به گردن یکى از بت‏هاى بزرگتر انداخت و رفت. همین که مردم به شهر بازگشتند و شکسته شدن بت‏ها را دیدند از یکدیگر پرسیدند: کدام ظالم خدایان ما را این چنین درهم کوبیده‏ است؟ چیزى نگذشت که متوجه ابراهیم شدند و گفتند: این عمل تنها کار اوست، ابراهیم همیشه از بت‏ها و بت‏پرستى ما شدیداً انتقاد مى‏کرد اکنون باید او را دستگیر و در برابر مردم احضارش کنیم تا هم او به ظلم خود اقرار کند و هم ما عمل او را محکوم کرده، به جزاى کارش برسانیم.

ابراهیم را آوردند و از او پرسیدند: چرا بت‏ها را درهم‏کوبیدى؟ گفت: اگر بت بزرگ سخن مى‏گوید از او بپرسید. مردم به یکدیگر نگاه کرده، پیش خود گفتند: بت که حرف نمى‏زند. ابراهیم علیه السلام که منتظر چنین صحنه‏اى بود و دید بت‏پرستان به خود آمدند و سرهایشان را به زیر افکندند، فریاد زد آیا عبادت مى‏کنید بت‏هایى را که قادر بر نفع و ضرر شما نیستند؟ آیا تعقّل نمى‏کنید؟

این ماجرا که در سوره انبیاء از آیه 58 به بعد آمده، بیانگر یکى از کارهاى پیامبران بزرگوار است که چگونه یک تنه براى مبارزه با شرک و خرافات و بیدار کردن وجدان‏هاى خفته، دل به دریا زده، به استقبال خطر مى‏رفتند، آنان حتى حاضر بودند براى نجات مردم از آتش قیامت، آتش دنیا را تحمّل کنند. بارها خواندیم و شنیدیم که دشمنان ابراهیم علیه السلام آتشى سهمگین به وجود آوردند و آن قهرمان توحید را در آن افکندند، غافل از آنکه نقشه آنها نقش بر آب خواهد شد، و به اراده خدا ابراهیم علیه السلام از میان آتش جان به سلامت خواهد برد.

انبیا مردم را نسبت به انواع شرک آشنا مى‏کنند و آن‏ها را از آن بر حذر مى‏دارند.

البتّه عوامل متعددى وجود دارد که انسان را از توحید منحرف مى‏کند و به شرک مى‏کشاند. گاهى انسان توجه ندارد که کارهاى او شرک است، بلکه خود شرک است. خودپرستى نوعى شرک است. زیرا هنگامى که خود پرستى آمد، خداپرستى مى‏رود. ممکن است کسى 10 سال درس خداپرستى بدهد، اما همین بحث‏ها خود پرستى باشد.

200 مرتبه کلمه «دون الله‏» در قرآن پیام دارد که مراقب و مواظب کارها و نیّات‏

خود باشیم. ریا شرک است. اگر یک درصد عبادت براى غیر خدا باشد، عبادت خراب مى‏شود.

خاطره‏

سوار هواپیما شدیم، چیزى به پرواز نمانده بود امّا اعلام شد: مسافران پیاده شوند! همه را پیاده کردند، سؤال کردیم چه خبر است، آیا بمبى یا تروریستى در هواپیما وجود دارد؟ گفتند: یک سوسک درون هواپیما دیده شده است! گفتیم: این همه مسافر را به خاطر یک سوسک پیاده کردید؟! گفتند: بله! ممکن است این سوسک یکى از سیم‏هاى حساس را بجود و رابطه خلبان با برج مراقبت قطع شود و منجر به سقوط هواپیما گردد. آرى، یک پرواز، به خاطر یک سوسک متوقّف مى‏شود، شرک نیز مانند همان سوسک است با این تفاوت که شرک سیم اخلاص را مى‏جود. بنابراین، شرک را دست کم نگیریم!

امام سجاد علیه السلام در شب‏هاى ماه رمضان مى‏فرمود: «الهى طهّر قلبى من الشرک‏»، پروردگارا! دلم را از شرک پاک گردان.

نتیجه و ثمره دورى از شرک و داشتن اخلاص چند چیز است. اولًا: آدم مخلص هیچ گاه عقده‏اى نمى‏شود، ثانیاً: هیچ گاه پشیمان نمى‏گردد. ثالثاً: شیطان حریف او نمى‏شود. شیطان به این حقیقت اعتراف کرده و گفته است: خدایا! به عزّتت قسم همه مردم را گمراه مى‏کنم، مگر بندگان مخلص تو را. «الا عبادک منهم المخلصین» « حجر، آیه 40»

3- مبارزه با طاغوت‏

خداوند به موسى علیه السلام خطاب مى‏کند که به سراغ فرعون برو زیرا او طغیان کرده است. «اذهب الى فرعون انّه طَغى‏» « طه، آیه 24»

آرى، انبیا باید جلو تمام طاغوت‏ها و یاغى‏ها را بگیرند و مبارزه واقعى و جدّى با

آنان در رأس برنامه‏هاى انبیا قرار دارد و این مبارزه زمینه‏ساز توحید است، زیرا تا خدایان دروغین نفى نشوند ما به «اللّه» نمى‏رسیم. در جمله «لااله الّا اللّه» که شعار توحیدى ماست، ابتدا با «لااله» تمام طاغوت‏ها نفى مى‏شود و سپس با «الله» آشنا مى‏شویم، راستى که تا ظرف دل از غیر خدا پاک نشود جاى خدا نخواهد بود.

4- نجات محرومان و مستضعفان‏

حضرت موسى علیه السلام به فرعون مى‏گوید: بنى‏اسرائیل را که در چنگال ظلم تو به بردگى کشیده شده‏اند آزاد کن و دست از شکنجه و آزار و استثمار آنان بردار.

«فارسل معنا بنى‏اسرائیل و لا تعذّبهم» « طه، آیه 47»

آرى، نجات محرومان و مستضعفانِ زیر سلطه، وظیفه پیامبران الهى است. ناگفته پیداست حساب محکوم کردن ظلم که از طرف انبیا صورت مى‏گیرد، از حساب محکوم کردن‏هایى که در سمینارها و قطعنامه‏ها و شعارهاى دیپلماسى کشورها صورت مى‏گیرد جداست، زیرا مى‏بینیم که واقعاً موسى علیه السلام بنى‏اسرائیل را آزاد کرد و فرعون را بیچاره کرد، اما حامیان حقوق بشر در طول عمرشان حتى حقوق یک ماه خودرا صرف نجات انسان‏ها نکردند و در هیچ جاى دنیا گام چشمگیرى براى رهایى مستضعفان برنداشته‏اند و تنها با نام حقوق بشر براى خود حقوقى تثبیت نموده‏اند. آیا وقت آن نشده است که مستضعفان جهان از این تشکیلات قطع امید کنند و با هم متّحد شوند و در راه انبیا قرار گیرند؟

5- اقامه شعائر و فرائض دینى‏

انبیا در اندیشه اقامه فرائض و واجبات دینى، همچون نماز، زکات، امر به معروف و نهى از منکر در جامعه بوده‏اند. «الّذین ان مکّناهم فى الارض اقاموا الصلوة و اتوا الزّکاة و أمروا بالمعروف و نهوا عن المنکر» « حج، آیه 41»

نماز، تبلورى از ارتباط بندگان خدا با خالق خویش و زکات مظهر ارتباط بندگان با یکدیگر و امر به معروف و نهى از منکر تبلورى از احیاى ارزش‏ها و خوبى‏ها و محو زشتى‏ها و بدى‏ها در جامعه است. امّا دشمنان انبیا هنگامى که به قدرت مى رسند، در صدد فساد و جنگ و تباهى هستند. «اذا تَولّى سَعى‏ فى الارض لیفسد فیها» « بقره، آیه 205»

6- داورى به حق و عدالت‏

یکى دیگر از مأموریت‏هاى انبیا، مسئولیت داورى و قضاوتِ به حقّ میان مردم است، قرآن مى‏فرماید:

«ولکلّ امّة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بینهم بالقسط وهم لایظلمون» « یونس، آیه 47» براى هر امّتى پیامبرى است، همین که پیامبرشان به سراغشان آمد میان مردم به عدالت حکم مى‏شود و هرگز به کسى ظلم نمى‏شود.

«یا داود انّا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق» « ص، آیه 26» اى داوود! ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم پس در میان مردم به عدالت داورى کن.

7- دعوت مردم به خوبى‏ها

پیامبر همواره مردم را به کارهاى نیک و معروف سفارش مى‏کرد. «یأمرهم بالمعروف» « اعراف، آیه 157» او آنان را از غارت‏گرى به ایثار، از بت‏پرستى به خدا، از تفرقه به وحدت، از قتل به اخوّت، از اسراف به زهد، از جهل به علم، از ظلم به عدالت، از تبعیض به تساوى، از غرور به تواضع و از شرک به اخلاص رساند و یک انقلاب بزرگ فرهنگى به معناى وسیع و جامع و واقعى به وجود آورد و این، مسئولیّتى است که بر دوش همه پیامبران الهى بوده است.

8- بازداشتن مردم از بدى‏ها

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله همچون سایر انبیا، مردم را از انجام منکرات باز مى‏داشت.

«وینهاهم عن المنکر» « اعراف، آیه 157»

زندگىِ اعراب قبل از بعثت، از نظر فکرى، فرهنگى، عقیدتى، بهداشتى، اقتصادى، امنیّتى و اجتماعى در بدترین وضع بوده است، که براى هر یک شاهدى از سخنان حضرت على علیه السلام نقل مى‏کنیم:

از نظر فکرى: چراغ هدایت به کلى خاموش و حیرت و کور دلى همه را فراگرفته بود: «فالهدى خامل و العمى شامل» « نهج‏البلاغه، خطبه 2»

از نظر فرهنگى: کسى که بتواند کتابى بخواند وجود نداشت: «و لیس احد من العرب یقرء کتابا» « نهج‏البلاغه، خطبه 33»

از نظر عقیده: به دور بت‏هایى از سنگ و چوب، همچون پروانه مى‏گشتند و عبادت مى‏کردند: «و الاصنام فیکم منصوبة» « نهج‏البلاغه، خطبه 33»

از نظر بهداشتى: آب آلوده و غذاى فاسد مصرف مى‏کردند: «یشربون الکدر» « نهج‏البلاغه، خطبه 26»، «و طعامها الجیفة». « نهج‏البلاغه، خطبه 88»

از نظر اقتصادى: چنان فقر بر آنها حکومت مى‏کرد که جز نان خشک و بى‏خورشت چیز دیگرى براى اکثر مردم وجود نداشت: «و تأکلون الجشب» « نهج‏البلاغه، خطبه 26»

از نظر امنیّتى: بر دل مردم ترس و بر مغز آنان شمشیر حکومت مى‏کرد. آنچه به دلها چسبیده بود، ترس و آنچه جدا بود شمشیر بود. «شعارها الخوف و دثارها السیف» « نهج‏البلاغه، خطبه 88» از یکدیگر مى‏ترسیدند و وحشت همگان را فراگرفته بود، ولى در عین حال ظاهرى شجاع داشتند، شمشیر مى‏کشیدند و یکدیگر را تهدید مى‏کردند.

از نظر اجتماعى: تفرقه و درگیرى میان قبایل چنان بود که گاهى به بهانه‏اى کوچک خون یکدیگر را مى‏ریختند، پیوندهاى فامیلى از هم گسسته بود، آنچه ضعیف بود حق و آنچه قوى بود شیطان بود، سرمه چشم‏ها اشک بود، این شرایط اسفناک در بیان على علیه السلام چنین ترسیم شده است: «تسفکون دمائکم وتقطعون ارحامکم» « نهج‏البلاغه، خطبه 26»

کوتاه سخن آنکه مردم در بدترین نوع زندگى و غرق در خرافات و متحیّر در تاریکى‏هاى شرک و تفرقه و ظلم و فقر به سر مى‏بردند، پیامبر اسلام آمد و تمام این پرده‏هاى ظلم و منکرات و ابرهاى تیره را کنار زد. آرى، یکى از کارهاى انبیا نهى از منکر و مبارزه با مفاسد است. رسول خدا صلى الله علیه و آله با همه مفاسد مبارزه کرد: آدم‏کشى، فرزندکشى، سجده براى شاهان در ایران و براى بت‏ها در عربستان و شیوع ربا و مشروبات. راستى چه خدمتى براى نجات انسان‏ها از مبارزه با این منکرات با ارزش‏تر است.

اگر مردم جهان با زندگى و فداکارى رهبران آسمانى و مصلحان واقعى آشنا شوند، هرگز رهبرانى را که به نام حمایت از کارگران و محرومان در بهترین کاخ‏ها زندگى مى‏کنند و فیلسوف نمایانى که به نام علم و فلسفه میلیون‏ها انسان را به نیستى کشانده‏اند، بر پیشوایان معصوم ترجیح نمى‏دادند و خط مستقیم انبیا را دنبال مى‏کردند.

انبیا هم صادق بودند و هم موفّق، دیگران نه صادقند و نه موفق. چون هر چند سال که مى‏گذرد با نارسایى مکتب‏هاى ساخته دست بشر و واکنش‏هاى منفى آن برمى‏خوریم و اگر کسانى گاه و بیگاه کلام حقى و طرح صحیحى براى جامعه ارائه مى‏دهند، بهتر از آن را در مکتب انبیا مى‏یابیم.

از همه گذشته، دید مصلحان و رهبران غیر آسمانى تا مرز مرگ بیشتر نیست اما

طرحى که انبیا ارائه مى‏دهند اثر جاودانى دارد. طرحى که دیگران ارائه مى‏دهند یک بعد زندگى را آباد مى‏کند ولى ابعاد دیگر را نادیده مى‏گیرند. چنانکه گاهى به عنوان اصالت انسان و آزادى، از تمام ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى غفلت مى‏شود.

گاهى چنان به اقتصاد توجّه مى‏شود و آن را زیربنا قرار مى‏دهند و براى تمام پدیده‏هاى اجتماعى وسیاسى وعقیدتى تفسیر اقتصادى مى‏کنند که ارزشهاى دیگر فراموش مى‏شود.

اما طرح خدایى انبیا بدون آنکه از ارزشى بکاهد و یا اصلى را نادیده بگیرد به انسان عرضه مى‏شود و این خود یکى از امتیازات طرح انبیاست، این اسلام است که در میدان جنگش نیز نماز و اخلاق و بهداشت به چشم مى‏خورد. نماز جماعتش تنها عبادت نیست که بعد سیاسى و اجتماعى نیز دارد.

9- تزکیه و تعلیم‏

از مأموریت‏هاى انبیا، تزکیه و تعلیم است. «یُزکّیهم و یُعلّمهم» «سوره جمعه، آیه 2» تزکیه یعنى رشد دادن و پاک کردن. انسان تا خود را از آلودگى‏ها و خودخواهى‏ها و تعصّبات جاهلى نرهاند، رشد نمى‏کند.

باید تزکیه و تعلیم در کنار هم باشند. به منزله دو بال براى پرواز در دنیا و آخرت که باید با هم دیده شوند. دنیاى غرب در «یعلّمهم‏» جلو رفته، امّا در «یزکّیهم‏» در چاله افتاده است!

داستان‏

شخصى سوار اسب بود. به رودخانه کم عمقى رسید و خواست عبور کند، امّا اسب به جاى آنکه پا در آب نهد و عبور کند، همین که به آب رسید ایستاد. صاحب اسب پیاده شد و لباس خود را بالا گرفت و جلو افتاد و افسار اسب را کشید امّا حرکت نکرد، شروع کرد به شلاق زدن اسب امّا باز هم فایده‏اى نداشت. پیر مرد حکیمى که در گوشه‏اى به تماشاى این صحنه نشسته بود صاحب اسب را فراخواند و گفت: اگر آب را گل آلود کنى اسب حرکت خواهد کرد، او دستور پیرمرد را انجام داد و چون اسبش به راحتى از آب گذشت، در آن سوى رودخانه از پیرمرد تشکّر کرد و فلسفه گل‏آلود کردن آب را پرسید. پیرمرد گفت: آب که زلال بود، اسب شما خود را در آب مى‏دید و چون خود را مى‏دید پا روى خود نمى‏گذاشت!

انسان هم تا خود را ببیند و خود محور و خودخواه و خودبین و خودپرست باشد و در اندیشه خود، حزب، گروه، خط و باند خود باشد، پا روى خود و هوسهاى خود نگذارد، هیچ گاه نتواند حرکت کند و کسى که از خود عبور نکند به خدا نمى‏رسد.

برخى همین که دو کتاب مى‏خوانند، خودشان را مى‏گیرند و فکر مى‏کنند خیلى باسوادند و دیگران را تحویل نمى‏گیرند. آنها فکر نمى‏کنند که شاید 200 میلیون کتاب را نخوانده‏اند. کسى که راه مى‏رود نباید به پشت سر خود نگاه کند که چقدر راه آمده است، باید به جلو نگاه کند که چه راه طولانى در پیش دارد.

چرا ازدواج ارزش دارد؟ چون انسانِ بى‏همسر فقط خود را مى‏بیند. اما هنگامى که ازدواج کرد، خود را مى‏شکند و دایره بزرگتر و گسترده‏تر مى‏شود. آدم‏هاى عادّى وقتى دعا مى‏کنند مى‏گویند: خدایا قرض مرا ادا کن، مریض مرا شفا بده، امّا امام‏ زین‏العابدین علیه السلام وقتى دعا مى‏کند، مى‏فرماید: «اللهم أغنِ کلّ فقیر، اللهم أشبِع کلّ جائع‏»، خدایا! همه فقیران را بى‏نیاز گردان و همه گرسنگان را سیر کن.

معناى تزکیه این است که انسان در هوسهاى خود دفن نشود و در چنگال خواسته‏هاى درونى اسیر نگردد، هم روح را از شرک و حسد و جاه‏طلبى و بخل و ترس و قساوت پاک کند و هم فکر را از جهل و خرافه و خامى و تخدیر نجات دهد و هم جامعه را از خفقان و اغفال و استثمار و بردگى طاغوت‏ها نجات دهد.

بلاى دنیاى دیروز و امروز، بلاى عدم تزکیه است. روز به روز دانشمندان زیاد مى‏شوند اما آمار جنایات کم نشده، هر چه دکتر حقوق بیشتر مى‏شود، حقوق ملّت‏هاى مستضعف بیشتر زیر پا نهاده مى‏شود. چرا؟ به خاطر آنکه در ظرف آلوده شیر ریخته‏اند و به انسان تزکیه نشده تعلیم داده‏اند.

با یک مقایسه و سنجش، به خوبى مى‏توان فرق کسانى را که در مکتب انبیا تربیت شده‏اند با کسانى که در فرهنگ‏هاى غیر آسمانى رشد یافته‏اند دریافت. آدم دیندار آخربین است و آدم بى‏دین آخوربین. البتّه هر کس که نام مسلمان روى خود گذارده نمى‏توان او را تربیت شده اسلام نامید.

در عصر حاضر و در کشورهاى به اصطلاح پیشرفته ومتمدّن، براى به دست آوردن ریاست، روشنفکرترین افراد به انواع زد و بندها، تبلیغات نابجا، وعده‏هاى دروغ و تملّق‏هاى گوناگون دست مى‏زنند و به خوبى فقر معنوى در قله دنیاى متمدّن به چشم مى‏خورد.

تزکیه و تقوا، انسان را در حوادث تلخ و شیرین پایدار نگاه مى‏دارد.

انسان صالح هرگز حاضر نیست در برابر حکومت بر تمام مناطق زمین حتى به مورچه‏اى ظلم کند. « نهج‏البلاغه، خطبه 224»

10- برپا داشتن عدالت‏

انبیا آمده‏اند تا جامعه‏اى بسازند که مردم، خود قسط و عدل را در آن جامعه اجرا کنند، «لیقوم النّاس بالقسط» « حدید، آیه 25» جامعه‏اى بسازند که در آن نه سلطه‏گر باشد و نه سلطه‏پذیر و به قول قرآن: «لاتظلمون و لاتظلمون» « بقره، آیه 279»

هدف آنان، تشکیل امّت وسط است که اگر براى فرد و آزادى‏هاى فردى اصالت و ارزش قائل است براى جامعه هم ارزش قائل باشد. اگر براى زندگى این جهانى طرح دارد، به زندگى آن جهانى نیز توجّه داشته باشد. هدف انبیا ساختن جامعه‏اى بود که رنگ خدایى داشته باشد. «صبغة الله» « بقره، آیه 138» هر انسان یا اجتماعى که رنگ خدایى بگیرد، دیگر نه رنگ ابرقدرت‏ها را مى‏گیرد و نه رنگ محیط و قبیله و نژاد و خواسته‏هاى شخصى این و آن. رنگ خدا گرفتن یعنى بیمه شدن از همه رنگ‏هاى شرقى و غربى.

اگر مى‏بینیم جامعه ما هنوز در مسیر استقرار عدالت مى‏لنگد و یا زیر بار ظلم مى‏رود و یا هنوز امت وسط نشده و رنگ خدایى نگرفته همه اینها به خاطر آن است که امّت ما هنوز عمیقاً و دقیقاً در خط پیامبر عزیز اسلام صلى الله علیه و آله و پیشوایان معصوم و یا نائب به حقّ آن بزرگواران گام برنداشته است.

11- مبارزه با آداب و رسوم غلط

مسأله دیگرى که در کارنامه انبیا به چشم مى‏خورد، مأموریت آنان در برداشتن آداب و رسوم غلط و خرافى است. آیه‏ «ویضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى کانت علیهم» « اعراف، آیه 157» از جمله برنامه‏هاى پیامبر صلى الله علیه و آله را حذف قیدهاى دست و پاگیر و تشریفات نابجا دانسته است. متأسّفانه با این که بیش از هزاروچهارصد سال از فریاد قرآن‏ مى‏گذرد در همین جامعه‏هاى به ظاهر قرآن دوست، انسان‏هاى زیادى را مى‏بینیم که به خاطر مقیّد بودنشان به برخى آداب و رسوم موهوم مانع رشد خود مى‏شوند، مثلًا به خاطر رعایت بعضى از تشریفات ازدواج و رسم‏هاى غلط آن، سالها مسأله ازدواج را به تأخیر مى‏اندازند، اما اگر شخصى همچون رسول اکرم صلى الله علیه و آله آمد و این بارهاى سنگین و قیدهاى اضافى را از جامعه برداشت، چنان مى‏شود که با تأسیس یک مسجد گِلى و ساده، در مدینه مرکزى به وجود مى‏آورد که بازده آن از سالن‏هاى اجتماعات و سمینارها و اداره‏هاى دادگسترى و پادگان‏ها و مدارس بیشتر است.

پیامبر صلى الله علیه و آله غل‏هایى را که بر فهم و فکر مردم و بر دست و پاى آنان زده شده بود، یک یک باز کرد.

بسیار مشاهده شده که مردم خواسته‏هایى دارند امّا نمى‏توانند بگویند و یا بنویسند، و یا به خاطر کتمان آگاهانه بعضى، نمى‏توانند واقعیات را چنان که هست بفهمند. اینجاست که رهبرى لایق و جان بر کف جلو مى‏افتد، شروع به افشاگرى و روشن گرى مى‏کند و یک مرتبه زبان‏ها باز مى‏شود. رهبر شجاع یک اعلامیه مى‏نویسد و قلم‏ها را آزاد مى‏کند. یک حمله مى‏کند و ترسها را فرو مى‏ریزد و سرانجام کارهایى را که در نظر عموم محال بود همه را به صورت عادى درمى‏آورد

12- معرّفى حلال و حرام‏

پیامبران مى‏آیند تا آنچه را که پاکیزه و حلال است، به آنان معرّفى نمایند و چیزهاى پست و کثیف و پلید را حرام نموده، آنها را به مردم معرّفى کنند. «و یحلّ لهم‏ الطیّبات و یحرّم علیهم الخبائث» « اعراف، آیه 157»

13- بشارت و انذار

یکى دیگر از مأموریت‏هاى انبیا، در کنار امیدوار کردن مردم به عفو و لطف و پاداش خدا، بیم دادن از قهر خدا در قیامت و نجات از سقوط و ذلّت و هلاکت در دنیاست. «مبشّرین و منذرین» « بقره، آیه 213»

پیامبران باید آینده روشنى را همراه با استدلال براى امّت خود بیان کنند، زیرا انسان به امید زنده است. مکتب‏هاى غیرآسمانى که آینده انسان را نیستى و پوچى مى‏دانند و مرگ او را همچون هلاکت یک حیوان تلقّى مى‏کنند و زندگى را در انحصار همین چهار روز دنیا- که هرنوش آن میان صدها نیش قرار گرفته- مى‏دانند، جا دارد که هر روز به بیماران روانى آنان اضافه شود ومصرف مواد مخدر وپناه بردن به مشروبات الکلى و خودکشى و استفاده از قرص خواب‏آور هرروز زیادتر گردد.

در عصر حاضر به وضوح مى‏بینیم که انتخاب مکتب هیپى‏گرى و زیر پا گذاشتن تمام قوانین حقوقى و فطرى و اجتماعى یکى از ارمغان‏هایى است که به خاطر عدم دلبستگى به آینده و نبودن امید و بشارت، جامعه انسانیت را تهدید مى‏کند. راستى اگر امید و بشارت و دلخوشى به زندگى ابدى و پیوستن به کمال مطلق در انسان نباشد و اگر باور کنیم که با مرگ و مردن نابود مى‏شویم، پس چرا زودتر خود را نابود نکنیم؟ ما که بعد از سالها غصّه باید نیست شویم چرا زودتر خود را از بین نبریم، بر فرض که ما چند سال دیگر هم زنده بمانیم و چند هزار کیلو غذا همراه با چند هزار لیتر آب مصرف کنیم، عاقبت چه مى‏شود؟ این است دورنمایى از جهان‏بینى مادّى‏ و عقیده کسى که خود را در محضر خدا نمى‏داند و مسأله رضاى پروردگار و قرب به خداوند، زندگى ابدى و بهشت جاودان براى او مفهومى ندارد.

امّا جهان‏بینى الهى که با قوى‏ترین استدلال‏ها همراه است، انسان را موجودى فناناپذیر و آینده او را روشن مى‏داند، براى ریز و درشت کارهاى انسان پاداش در نظر گرفته و زندگى را تنها به این چهار روز دنیا منحصر نمى‏داند، در جهان بینى الهى است که حتى تمام ناگوارى‏ها و نیش‏ها لطف خفىّ خدا و ابزار رشد مى‏شود، چون انسان معتقد و با ایمان به حوادث زندگى با دید دیگرى مى‏نگرد و زندگى براى او لذّت دیگرى دارد، اینجاست که نقش امید به عفو خدا و پاداش‏هاى چندین برابر از یک سو، و زندگى ابدى همراه قرب به خدا و همسایگى با اولیاى خدا در بهشت جاودان از سوى دیگر، روح امید را در دل انسان مى‏دمد و او را نسبت به خدا و هستى خوش بین مى‏کند. نه زندگى براى او سراب است و نه سعى و تلاشش همچون خاکستر به باد رفته است.

در کنار بشارت، انذار لازم است. ترس و بیم در انسان رمز خوددارى او از بسیارى از ناگوارى‏هاست، امّا باید انسان از خطرهاى آینده آگاه باشد تا بترسد، طفلى که از نیش مار خبر ندارد مار را همچون طنابى خوش خطّ و خال خیال مى‏کند و این پدر و مادر است که باید مار را به او معرفى کنند تا او خطر را دریابد. انبیا با نقل تاریخ امّت‏هاى قبلى به مردم هشدار مى‏دهند و به آنان مى‏گویند: امّت‏هاى گذشته به خاطر ظلم و کفر و غرور و پیمان شکنى و حُقّه‏بازى و سستى و تفرقه و ترس بیجا و کفران و آرمان شکنى و قتل و عصیان و استکبار و غیره به غضب خدا دچار شدند و به هلاکت رسیدند، پیامبران الهى به مردم هشدار مى‏دهند و اعلام مى‏کنند: مسأله قهر و غضب خدا همچون لطف و مرحمت او یک قانون است و هر امّتى هر راه حقّ یا باطلى را براى خود انتخاب کند، به همان سرنوشت دچار مى‏شود و میان امّت‏ها هیچ فرقى نیست.

این نوع انذار و بیم که از طریق نقل تاریخ پیشینیان است به اخطار عمومى و سرنوشت ملّت و امّت مربوط است. نوع دیگرِ بیم در مورد شخص و فرد انسان‏

است که پیامبران هشدار مى‏دهند و ما را از آتش جهنم و صحنه‏هاى دردناک عذاب آگاه مى‏کنند، صحنه‏هایى که مجرم پس از مرگ در دادگاه عدل الهى مى‏بیند و در محضر تمام انبیا و مردم و فرشتگان خدا تمام اسرارش فاش شده، پرونده عمرش باز مى‏شود، تمام کارهاى ریز و درشت خود را در آن ثبت شده مى‏یابد، فریاد مى‏کشد که واى بر من این چه کتابى است که تمام کارهاى من در آن ثبت شده است.

پیامبران از روزى خبر مى‏دهند که فرد فرد ما باید در برابر کوچک‏ترین و جزئى‏ترین مسائل، خود را آماده بازجویى و حساب کنیم. در آن روز، خطر به قدرى است که انسان گناهکار دوست دارد همسر و فرزند و پدر و مادر و دوستان و حتى تمام مردم زمین را در عوض او گروگان بگیرند و به دوزخ افکنند ولى خود او رهایى یابد!

راستى آیا بیم از قهر خدا و آتش و شکنجه‏ها رسوائى در روز حساب مهم‏ترین عامل بازدارنده از انواع مفاسد و جنایات نیست؟!

اگر مى‏بینیم که در قرآن بیش از هزار آیه درباره معاد وصدها آیه درباره هلاک و سقوط امّت‏هاى پیشین آمده همه به خاطر آن است که انسان از غفلت بیرون بیاید و به خطرهایى که خود او و جامعه او را تهدید مى‏کند توجه کند و از خدا بترسد و خود را حفظ کند.

14- رهانیدن مردم از ظلمت‏ها

پیامبران آمدند تا ما را به نور دعوت نمایند؛ «لیخرجکم من الظلمات الى النور» « احزاب، آیه 43» از ظلمت جهل به نور علم، از ظلمت نفاق به نور صفا، از ظلمت شرک به نور توحید، از ظلمت تفرقه به نور وحدت، از ظلمت وحشت به نور امنیّت، از ظلمت تعصّب به نور تحقیق، از ظلمت تقلید به نور تفکّر، از ظلمت هوا به نور هدایت.

15- احیاى فرد و اجتماع‏

قرآن دستورات پیامبر را زنده کننده فرد و جامعه مى‏داند: «یا ایّها الّذین آمنوا استجیبوا للّه و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» « انفال، آیه 24» اى کسانى که ایمان آورده‏اید! هنگامى که خدا و پیامبر شما را به دستورات حیات بخش فرا مى‏خواند استجابت نمائید.

بنابراین قبل از بعثت انبیا، جامعه حیات نداشته و مرده است. آرى، جامعه‏اى که جز تقلید از نیاکان بت‏پرست خود به فکر راه دیگرى نباشد. جامعه‏اى که جز تعصّب قبیلگى حاضر به تفکر دیگرى نباشد. جامعه‏اى که جز تحمّل ستم کارى نکند و خود را نجات ندهد. جامعه‏اى که فرزند کش است و تولد دختر را ننگ مى‏داند و غرق در خرافات است، مردمى که نه تمدن دارند و نه بهداشت، نه تفکر دارند و نه آزادى. براستى باید چنین جامعه و مردمى را مرده نامید.

اگر پیامبرى مبعوث شود و مردم را به سوى خدا دعوت نماید، فکر کردن را عبادت بداند، تحصیل علم را بر هر مرد و زن واجب نماید. مبارزه با ظالم و یارى مظلوم را وظیفه هر انسان بداند. براى مو، لباس، بدن، دندان و تغذیه صدها دستور بهداشتى به انسان عرضه کند. تملّق، اشرافى‏گرى، امتیازات پوشالى، فردپرستى، دلسوزى نابجا، تکیه بر ستمکاران و غیره را محکوم نماید، حسن خلق، صفا و اتحاد و عفو و تعاون و حسن ظن و عبادت خدا را به جاى بد بینى و نفاق و سوء ظن و عبادت بت‏ها رواج دهد و یک انقلاب فرهنگى در تمام ابعادش به وجود آورد آن هم با دستوراتى که از طرف خداوند به او وحى مى‏شود، یعنى فرمان‏هاى خالى از هرگونه سودجویى و دور از خطا و شک و سهو. آیا شایسته نیست اسم این تحوّل را زنده کردن جامعه مرده بدانیم؟

چنانکه قرآن، عمل پیامبر صلى الله علیه و آله را زنده کردن جامعه مرده دانسته است: «دعاکم لمایحییکم» پیامبر شما را به چیزى مى‏خواند که براستى زنده کننده است.